برخی
از اشرفغنی و اتمر اسطورهی قدرتِ مطلق ساختهاند. در پشت هر حادثهی و
کاری یدِ متعال آنهاست و بدون اذن و ارادهی آنها ریگی نجنبد ز جای.
هرگاه انتحاری صورت میگیرد به امر آنهاست. هرگاه رهبری از اقوام دیگر
عزمِ آمدن به کابل دارد یا آهنگِ رفتن از این شهر را در سر میپروراند،
دستِ آنها در کار است. اگر وزیر و رئیسی علیه دولت میشود توطئهی
آنهاست، اگر متمایل به دولت میشود باز هم آنهاست. انحرافِ خط برق از
بامیان به سالنگ که در دوران کرزی و خلیلی انجام شد کار اتمر و اشرفغنی
است، به محاقِ فراموشی فرستادنِ شاهراه کابل- هرات، از مسیر هزارهجات که
قربانی یک لجاجتِ تاریخی است و بیش از همه کرزی علیه آن بود و در این یک
دهه و نیم وکلای پارلمان هزاره حتا نتوانستند در حد یک طرح مسئلهی قانونی
آن را در مجلس مطرح کنند، کار اشرفغنی و اتمر. بیمسئولیتی رهبران هزاره
توطئهی اشرفغنی و اتمر است و سیالداری تاریخی عطا و دوستم و کمکاریها
و رشوت و فساد در پارلمان و رای استیضاح در برابر دالر و موتر و آپارتمان
در پالمان، باز هم توطئهي آنها. خلاصه در هر آنچه رخ میدهد پای یک اشرف
و اتمر در میان است!
این برداشت اسطورهای از منازعات قدرت، واقعیت تجربی ندارد.
اشرفغنی و اتمر اگر
سردرگمتر از رهبرانِ اقوام دیگر نباشند، بهیقین به اندازهي آنها سر در
گماند. هردو بخشی از یک شبکهی بازی بسیار پیچیدهاند که یک سر نخِ آین
بازی مستقیمن به کاخِ سفید بند است و این هر دو در برابر امکاناتی که از
آمریکا و جامعه جهانی دریافت میکنند مسئولاند و پاسخگو، سر نخ دیگر آن
به مزارعِ تریاکخیز و دشتهای طالبپروری که نه بر مردم خود رحم دارند و
نه بهطریق اولی بر غیر پشتونها. مدیریتِ این بازی در عینِ حالی که
نفسگير است، اتخاذ تصمیمهای فردی را دشوار میسازد. رهبران غیر پشتون نیز
مشکلاتی خاصی را دارند اما دستِ کم با این مشکل روبهرو نیستند که مجبور
شوند به نیروهای امنیتی فرمان دهند که شورشیانی از قوم خود را بکشند و با
موشک و طیاره و سلاحها کوچک و بزرگ تا دشتها و خانههای گلی دنبال
نمایند. چنین چیزی در عالم نظر آسان است ولی از نظر عملی و عاطفی در یک
جامعهي که با شاخصِ قومی و نژادی تعریف میشود، چندان آسان نیست. آنها
همانقدر که تحتِ فشار اجتماعی اقوام غیر پشتوناند تحت فشار قوم خود
هستند.
وضعیتِ
واقعی مناطق پشتوننشین بهمراتب وحشتناکتر از آن است که ما تصور
میکنیم. جنگِ خانه به خانه جریان دارد. فرمول سیاسی «دشمنِ پسر کاکایم،
دوست من است»، قاعده عام خشونت در این مناطق است. آمار تلفات و خشونتها
کمتر پخش و نشر میشوند. بر اساس برخی از گفتهها و گزارشها در دورانِ
حامد کرزی، از هر سه زنِ پشتونِ مناطقِ طالبخیز یک زن تلاشیِ بدنی شده
است! میدانیم که طالبان یکی از بیرحمترین گروههای سیاسی معاصراند و به
رغم ادعای «غیرتِ ناموسی» فروان از لباس زنانه به خاطر کارهای انتحاری سوء
استفاده کردهاند ولی زنانی که خود اسیر طالباند و محکوم به پیروی از
شریعتِ اسلام، گناهی ندارند كه اين چنين تحقير شوند. اگر رهبران غیرپشتون
صرفن به خاطر کمکاریهای سیاسی محکوم میشوند، رهبران پشتون که با اردو و
خدم و حشم و ناتو به سراغِ مردم خود میروند، نیز محکوماند و هر
سیاستمداری که به عنوان نمایندهی مردم پشتون به قدرت میرسند، عملن با
این این مشکل روبهرو هستند. شاید بگوییم که مشکل طالب، مشکل پشتونهاست و
اقوام دیگر نباید بار این گناه را بر دوش کشند ولی واقعیت این است که طالب،
فرزند دوم و البته جوانِ جهاد است. تخریب مکاتب و راهها و پلها و
راهگیری و غارت منابع دولتی و کشتن معلمین و مسافران در دوران جهاد
پایهگذاری و در مرور زمان تبدیل به یک سنت شد. مجاهدینی که اکنون به خاطر
پول و قدرت و دالر دموکرات شدهاند، اگر پای پول و قدرت پیش آید طالب نیز
خواهند شد.
اشرفغنی
و اتمر و هر سیاستمداری دیگری باید در یک زمینهی تجربی درک و تحلیل شوند.
قادر متعالسازی این هردو در عینِ حالی که واقعیتِ تجربی ندارد، به نفعِ
آنهاست و تولید قدرت میکند. نفس این باور که آنها همهکارهاند جنگِ
سیاسی با آنها دشوار میکند. ما برجستهسازی یک دالِ ثانویـ اسطورهي که
ربطی به مدلولِ اولی و اتمر و اشرفغنی واقعی ندارد آنها را قدرتمند و
خود را ضعیف و بیدست و پا میسازیم. نسبتدادن هرکاری به آنها، از قدرتِ
آنها نمیکاهد، برای آنها قدرت خلق میکند. همانگونه نسبتدان قدرتِ
جادویی به یک سنگِ بیجان، به یک درخت یا فالگیر و ملا، سلطه و اعمالِ
قدرتِ غیرواقعی آنها را واقعی میسازد، اسطورهسازی قدرتِ لایتناهی
اشرفغنی و اتمر اعمالِ زورگویی آنها عادی و طبیعی میسازد. چنین برداشتی
باعث میشود که درگیر یک بازی ذهنی و خیالی شویم و عوامل واقعی بازی قدرت
را که در سطوح مختلف جهانی، بیرونقومی و درونقومی پخش است، نتوانیم درک و
فهم نماییم.
بدتر
از همه اینکه اسطورهسازیِ شر مطلق، از نظر سیاسی اسطورهي خیر مطلق تولید
میکند. نتیجه، این میشود که هر آنکه در برابر شرمطلقِ خیالی بایستد، حتا
اگر اهدافِ شومتر از آنها داشته باشد، خیر مطلق تلقی شود. در فرمول همین
خیر و شر مطلق است که همدلی و دوستی برخی را با لشکریان شکستخوردهی کرزی
در این روزها شاهدایم. در چنین صورتی سیاست صحنهي درگیری منافع واقعی
نیست، جنگِ آخرالزمانی خدا و شیطان است، همان برداشتی که طالبان و داعش از
سیاست دارند. بهنظر من اشرفغنی و اتمر نه تنها قادر متعال و بازیگر تمام
صحنهها نیست، بلکه از کمترین قدرتِ اجتماعی برخوردارند. دقیقن همین
بیقدرتی آنهاست که آنها را مجبور میکند که به این رهبر و آن رهبر غیر
پشتون پناه برند و رای گدایی کنند. آنها نه در میان مردم پشتون پایگاه
اجتماعی دارند و نه در میان غیرپشتون. البته اسطورهسازیِ آنها به عنوان
قهرمانان شر مطلق و همهکاره، که معمولن از طرف مخالفان آنها صورت
میگیرد، به نفع آنهاست و در مرور زمان قدرتِ اجتماعی تولید میکند، زیرا
در جامعهي قومی و نژادگرا اسطورهي شر مطلقِ اقوام دیگر، به آسانی
میتواند به اسطورهی خیر مطلق قوم خود بدل شود. چنین اتفاقی اگر رخ دهد،
در واقع این مخالفان و دشمنانِ اتمر و اشرفغنی بودهاند که از طریق قادر
متعالسازی موهوم برای آنها قدرتِ اجتماعی و حقیقی تولید کردهاند، نه
دوستان شان. همین اکنون نیز مخالفان آنها با بر نشاندنِ آن دو در مقام
اسطورهي شر به اندازه کافی برای آنها قدرت و محبوبیت اجتماعی تولید
کردهاند. درست همچون دیندار سادهلوحی که تواناییهایش را در خدای موهوم
فرافکنی کرده و تقدیر بندگی خود در برابر قدرتِ شکستناپذیر را رقم میزند،
برخی قدرتهای دروغ و غیر واقعی را به اتمر و اشرفغنی نسبت دادهاند و
بیآنکه چشم خود را بهروی واقعیتهای تجربی باز کنند این قدرت خیالی را
در همهجا و در همه حال بر خود مسلط میپندارند. |