درین جغرافیای بیقرار
پنجره ی سالمی نیست که
چهره ام را بچسپانم
به رسم انتظار
وقتی صدایت ببارد
سبز شوم وشاخه بدوانم
در آغوش برگ
درین جغرافیای بیقرار
سایه های مرده آویزان اند
مقابل پنجره های بیمار
که تنها چشم های مرا میشناسند
چه فصلی بیگانه ی
من به دریا فکر نمیکنم !