"قصۀ خورشید"شرح زندگی بانوئی است که به مدد سعی و همت خودش
را از تنگناهای محنت و رنج و تنگدستی به ذروۀ شهرت و محبوبیت رسانید.
ماجرای زندگی دختری بنام خورشید عطائی از همکاران سرشناس رادیو افغانستان و
مطبوعات کشور در دهۀ دموکراسی. دهۀ طلائی تاریخ معاصر ما، دهۀ احمد ظاهر.
یاد باد آن روزگاران یاد باد.
«قصۀ خورشید» بازتابی¬ست از زندگی ملیون ها هموطن که از بزنگاهی موسوم به
افغانستان با جسم سالم اما با روان مجروح راهی دیار غیر شدند. ای بسا
بیچارگان که خود و بعضاً با وابستگان خود یکجا در کام اژدهای نابودی فرو
رفتند و تاریخ هیچ یادی ازوشان در خاطره ندارد.
«قصۀ خورشید» داستانی¬ست از پاچا گردشی ها در یک مرزی که ثبات اقتصادی
ندارد؛ جامعۀ سنتی که عرف و عنعنات گاهی کاروان زنده گی را از حرکت طبیعی
آن باز میدارد. تلاش برای بیرون رفت ازین حالت، مردم ساده دل را به کام
عفریت استثمار و استعمار فرو می غلتاند.
«قصۀ خورشید» داستان ملتی است که بیسوادی و فقر، قدرت تمیز و انتخاب رهبر
را ازوشان گرفته و رهروانی که راه ها را منفردانه می نووردند، اکثراً به
بیراهه ها ره میبرند. خدمتگاران واقعی این خطه توسط اهرمن که بر سراسر کشور
بال گسترده دستچین شده و یگان یگان بکام افعی مرگ سپرده میشوند. جنگی¬ست که
از بدو تاریخ تا به حال میان قدیم و جدید ادامه دارد و تا قاف قیامت ادامه
خواهد داشت. داستان مردمی است که در جال عنکبوت گیر افتاده، هرقدر تلاش
رهایی می کنند همانقدر اسیر تر می شوند.
گروهی به مذهب پناه برده اند غافل ازین که در گِرو تِیکه داران دین و
نوکران بیگانه اسیر شدند؛ گروهی هم مذهب را افیون پنداشته و از دایه گان
دلسوزتر از مادر مدد جستند و خود به پای خود به دامگه اسارت شتافته اند.
مردم بی دفاع زیر پای این مدعیان آزمند خورد و خمیر شده و بجز فرار ازین
معرکۀ هولناک راهی در پیش نداشتند. سرانجام از دیار غیر با چشمان حسرت بار
به مأمن و زادگاه خود نگاه می کنند تا خداوند معجزۀ کند که وطن و اهل وطن
آرام شوند. هر روز گل های تازه¬ ای به آب می رود.
|