فاتح شدم
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامی در یک شناسنامه مزین کردم
و هستیم به یک شماره مشخص شد
پس زنده باد ۶۷۸ صادره از بخش ۵ ساکن تهران
دیگر خیالم از همه سو راحت است
آغوش مهربان مام وطن
پستانک سوابق پر افتخار تاریخی
لالایی تمدن و فرهنگ
و جق و جق جقجقه قانون ...
(فروغ فرخزاد- تولدي ديگر-اي مرز پر گهر)
I.
مسئلهی هویت یکی از مباحثِ مهم زمانهی ماست. وقتی سخن از نقد هویت به
میان میآید نخستین پرسش آن است که هویت چیست؟ از آنجا که عناصر دنیایِ
انسانی فرهنگی و تاریخیاند، بهتر است این پرسشرا قسمی دیگر مطرح کنیم و
آن اینکه هویت چگونه پدید میآيد؟
هویت به مفهوم لغوی آن عبارت است از انطباق و همخوانی دو یا چند چیز با
همدیگر. هنگامی كه ميگوييم هویت مرا "الف" و "ب" ميسازند، دراین گزاره
این مفهوم نیز مستتر است كه "ت" و "ث" اجزای تشكيل دهندهی هويتِ من
نيستند، زیرا من خود را فقط با "الف" و "ب" درک و فهم میکنم و در آن
بازمیيابم. "ت" و "ث" از دايرهی هويت من ن بیرون قرار دارند و عناصر"ت"
و "ث" را بهمثابهی "آن ديگر/غیر" میشناسم.
نخستین پیآیند این نوع نگرش به هویت آن است كه «تمایز» را از مقوماتِ لازم
هویت برشماریم، زیرا هیچ هویتی نميتواند بدون تمایز(Differenz) وجود داشته
باشد. بهسخنی دیگر، تمايز جوهرِدرون ماندگارِ هویت است. هويت در تمامی
سطوح و اشکال، اشكالِ فردی و جمعی، پدیدارِ برساخته شده است. هويت فردی ما
در پيوند با هويت جمعی، از طريق اجتماعپذيری اوليه(خانواده) و
اجتماعپذيری ثانوی كه عبارت از سنتهای فرهنگی، هنجارها و ارزشهای حاكم
بر جامعه باشد، شكل میگيرد. هویت امر ذاتی و گوهری نیست، هنجارها و
ارزشهای حاكم در یک جامعه را میتوان سنگ بنایِ هویت دانست. به بیانِ
روشنتر، سنتهای فرهنگی، هنجارها و ارزشهای مشترك، آنچنان كه
ايدئولوژیپردازان و مدافعينِ آن بدان باور دارند، پديدههای طبيعی و خودرو
نيستند. برساختهبودنِ هويتِ جمعی، اما، بدان معنا نیست كه ما میتوانیم
بدونِ هیچ محدودیتی، در هزمانی و هرگونه که بخواهیم میتوانیم هویت تولید
کنیم. خلقِ هویت با بیشمار موانع و محدودیتها روبهروست. ما فقط بر
کشتزارِ هویت را برسازیم و در زمینِ "سنت ابداع" كنيم كه از پيشينيان به
ارث بردهايم. میراثِ گذشتگانِ گسترهیِ بزرگ دارد و نهتنها در برگيرندهی
ارزشها، هنجارها و سنتهای فرهنگی است، بلكه ابزار توليد و شيوهی توليد
را نيز در بر میگيرد. تمایز و دیگرسازیِ مقوم هویت، از نظر فرمی و محتوای
میتواند اشکالِ گوناگون داشته باشد. اغلبِ هويتهای جمعی ماقبل مدرن،
بهویژه هویتهای سدههای ميانه ريشههای دينی و متافيزيكی داشتند. تنها با
رشدِ روابط كالايی در جهان مدرن بود كه هويتهای جمعی در روابط سرمايهداری
اينجهانی(سكولار) گردید. ناسیونالیزم به عنوانِ ایدئولوژی حاکم، در پی
ایجادِ یک هویت جمعی ویژه بر آمد که امروزه از آن به عنوان هویت ملی یاد
میشود. هویتِ ملی، پدیدار برساختة به نام ملت را جانشینِ دین کرد. این امر
سبب گردید که -در غرب- جای خالی دین را که پیش از این عاملِ اصلیِ مردم
بود، حسِ جمعی بگیرد. در دنیای جدید حسِ جمعی همان کارکردی را ایفا میکند
که پیش از این دین متولیِ آن بود.
با اینحال نباید سادهانگار بود و وجوهِ متصلبِ فرهنگها
را از نظر دور داشت. خلقِ حسِ تعلق و پایبندی فرد به يك فرهنگ معین بدون
پیش شرطهای مشخص امکان پذیر نیست. حسِ تعلق به یک فرهنگِ معين و حسِ
یگانگی با جماعت تنها زمانی پایدار میماند كه بر عناصر فرهنگی مشترك و
خويشاوند- به طور نمونه قصههای قومی، داستانها، نقاشی و يا موسيقی-
استوار باشد [i]. عناصرمشتركی كه "ما" خود را در آن بازمیيابد و گذشته،
حال و آيندهی خويش را در آن تداعی میكند. در يك چنين روندی است كه
افسانههای تاريخی يك قوم و جعلهای تاريخی، از سطح امر تخیلی و مصنوع، به
مقامِ واقعيت اجتماعی و حتی امرِ طبیعی ارتقأ مییابند. آنهم به این معنا
که هويتِ جمعی پديد نمیآيد، مگر آنكه در "حافظه تاريخی" يك جماعت "چيزهای"
حك گردد و "چيزهای" بفراموشی سپرده شود.
بسیاری از نظریهپردازان هویت، از جمله ارنست رنان، مورخِ
اديان، در سخنرانی پر آوازهاش اشاره به همين امر ياد شده در بالا میكند.
رنان شكلگيری "جماعت تصوری" را در چهارچوبِ دولت-ملتها در قرن نوزدهم در
اروپا مورد مطالعه قرار داده و مینويسد:«فراموشی تاريخی و خطای تاريخی
عناصر اساسی برای تشكيل ملت است"[ii] به هرحال، از آنجائيكه هويت ملی در
اشکالِ گوناگونِ آن مهمترین و مسلط ترین هویت در جهانِ دولتی و پديده ی
كاملاً مدرن است، پرداختن به آن مجال ديگر و فرصت دیگر میطلبد.[iii] گفتار
حاضر، مختص هویتِ مدرن نیست و به هويتهای جمعی، در کلیتِ آن پرداخته و
کوشش میکند به لحاظِ نظری منطقِ هویتسازی را روشن سازد.
II.
هنگاميكه سخن از هويتهای جمعیایِ همانند هويتِ ملی، هويتِ اتنيكی و يا
هويتِ فرهنگی، منظور از آن انطباق و همخوانی فرد با جمع و انحلالِ وی در
آن است. "ما" نيز هويت خود را در تمايز با "آن ديگر" می يابد و تمايز بینِ
"ما" و "آن دیگر" تنها با مکانیسم "دربرگرفتگی و طردشده گی/ حذف و ادغام"
(Inklusion و Exklusion ) ممکن میگردد.
به عبارتِ ديگر، ناسيوناليزم، ناسيوناليزم اتنيكی و ايدئولوژیهای همانندِ
آن با تمايز ميانِ "خود" و "ديگر" هر آنچه را كه "بيگانه" و "ديگر"
ميشناسد، دفع و قلع و قمع ميكنند. به لحاظِ تئوریک روشنترین پیامدِ این
نوع رابطه آن است كه سركوبِ "آن دیگر" جز لاينفك هويتهای جمعی است و در
واقع هویت براساسِ این سرکوب خودش را بر میسازد. اگر به منطقِ تئوریکِ این
بحث وفادار باشیم، میتوانیم بگوییم که داعيه ی دفاع از هويت ملی در برابرِ
هويت اتنيكي، كه در واقع امر هرکدام، شاخههايی از هويت جمعیاند، توسل
جستن از يك ايدئولوژی حاکمیت به ايدئولوژی حاکمیتِ ديگر است و بنابر این از
ماهيتِ سركوبگرانه ی هويت ملی نمیكاهد. سرکوب به عنوانِ جوهرِ درونی باقی
است، فقط امکان دارد داعیهها و اشکالِ آن تفاوت پیدا کنند؛ـ در هر دو
مفهوم، "دربرگرقتگی و طرد شده گی" درونی شده و به عنوانِ عاملِ سرکوبِ
ایدئولوژی حاکمیت عمل میکند. باید خاطر نشان کنیم که منظورِ ما آن نیست که
هویت ملی همان هویت اتنیکی است، هدفِ ما فقط برشمردن و بیان خاصیت مشترک
درونی هرگونه هویت است: خاصیت در برگرفتگی و طرد شده گی. تصورات و
ساختههای هويتی كه بر اساسِ خون مشترك (بيولوژيكی)، زبانِ مشترك و سرنوشتِ
مشترك شكل گيرند، خصيصه ی ذات باورانه دارد. البته فروکاست هر نوع همخوانی
فرد با جمع در عامل سرکوب خطاست، این همخوانی ممکن است به یک تجربه ی
مشترك، بهطور نمونه سركوب و ستم اجتماعی، برگردد. برای اقلیتهای اجتماعی
و ستمدیده گان در جامعه، هویتی که بر مبنای ارزش های سیاسی ساخته میشود
به این دلیل کارآ است که در برابر ناسیونالیزم حاکم می ایستند و نقاب از
چهرهیِ کذاب حاکمیت بر می دارند.
نمونه ی ناب و آرمانی هويتِ بر ساخته شده ی جمعی را كه پایه اش را بر "خونِ
مشترك"، "زبانِ مشترك" و "سرنوشتِ مشترك" می گذارد در آلمان شاهد بودهايم.
براساس این نوع سياست و ايدئولوژی هويت سازی - از پائين از
جانبِ فيلسوفان، مورخين و اديبان و از بالا از جانبِ دولت- بود كه
يهودستيزی، نژادباوری و سر انجام فاشيزم در مقايسه با ديگر كشورهای اروپائی
تناور شد. سرزمينی كه از ديدگاهِ روابط اقتصادی و سياسی در مقايسه با
فرانسه و انگلستان عقب مانده بود و افتخار ملی خويش را نه در ارزشهای
جهانشمول و جمهوريت(فرانسه)، بل در "زبانِ ناب" و "نژاد ناب" میجست.
اگر بپذیریم كه همخوانی فرد با جماعت میتواند ريشه در يك تجربه ی مشترك
داشته باشد، در این صورت میتوان پذیرفت که هويت سیال و پویاست و می تواند
بر محورِ يك آگاهی سیاسی شکل بگیرد که به طور نمونه هويت فمينيستی، میتوان
نام برد. فهم این امر که هویت امر جامد و ایستا نیست، برای ما بسیار مهم
است؛ زیرا تمامی ايدئولوژیهای اتنيكی و فرهنگگرا كه رابطه ی مستقيم ميانِ
اتنيك و ويژهگیهای فرهنگی برقرار ميكند- بطور نمونه اگر گفته شود كه
فارسها حامل تمدن بزرگ در تاريخاند و از اين طريق به توجيه برجستگیها و
برتریهای فرهنگ خودی پرداخته شود- همواره هويت فرهنگی خويشتن را از جانبِ
هويتِ فرهنگی ديگر در خطر میبيند و حتی به تغييراتِ فرهنگی بمثابه ی تهاجم
بر فرهنگ خودی مینگرند.(نمونه آرمانی اينگونه گرايش را در افغانستان در
نظريههای پشتونگرایان، آرياییگرایان و خراسانگرايان میتوان سراغ گرفت)
این نوع نگرش به فرهنگ كاملاً ايستا و جامد است و به اين واقعيت كه فرهنگ و
هویت های جمعی ساختههای اجتماعی اند، خط بطلان میكشد. فرد در اين
ايدئولوژی به مثابه ی حامل خصايل جمعی جلوه میکند كه از هر گونه "خودبودن"
تهی است و به قولِ فينكل كراوت، نه نامی دارد و نه چهرهيی و به همين دليل
هر لحظه با فرد ديگری قابل تعويض است.[iv] در چنین وضعیتی، جای اراده ی فرد
را اراده ی جمعی و هويت جمعی میگيرد و بدينسان او را از برداشتنِ بارِ
مسئوليت نيز ميرهاند. و مهمتر از همه اینکه فرديت شكل كليت اجتماعی را به
خود میگيرد. به بیانی دیگر، جماعت شكل فرد را به خود میگيرد، افرادی كه
در يك "جسم واحد" زيست میكنند و عمل میكنند.
گرایشِ اصلی تمامی هویت های جمعی به همگونسازی است. برای
اینکه هویت جمعی بر ساخته شود، می بایستی از تفاوت ها تجرید گردد. به سخنی
دیگر، هیچ هویتِ جمعی پدید نمیآید، مگر آنکه امرکثیر همسان انگاشته شود.
توجه اصلی يكسان سازیها به روابط افقی در جامعه است، نه روابط عمودی و در
واقع روابط قدرت. به بیانِ روشنتر، يكسان سازیها از هر گونه تفاوت های
جنسی و اجتماعی در جامعه چشم میپوشد. به همين دليل پارهيی از منتقدين
بدين باورند كه حتا اگر هويت جمعی بر اساس يك آگاهی شكل گرفته باشد، باز هم
مفاهیم " دربرگرفتگی و طردشده گی" را با خود حمل میكند و به روابط و
ساختار های قدرت در "گروه خودی" گردن مینهد.
البته عده یی از نظريه پردازانِ مهم و جدی در اين زمينه كوشيدهاند كه در
تحليلهایشان اين مقوله را از ريشه ابطال كنند و يا طرحی را پیريزند كه
مفاهيم " دربرگرفتگی و طردشده گی" در آن درونی نشده است.
نتیجه:
در اين نبشته ی مختصر كوشيديم تا رابطهيی را كه ميان هويت و تمايز وجود
دارد، نشان دهيم. آنهم به این معنا كه هيچ هویتی بدون تمايز از آن "ديگر"
نميتواند وجود داشته باشد. هويتهای جمعی به طور عموم پديدههای
برساختهای هستند كه با تمايز خويش از آن "ديگر" جمع همگون میآفريند و از
تفاوتهای اجتماعی و جنسی، يعنی روابط قدرت، در جامعه چشم میپوشد.
در برگرفتگی و طرد شده گی جوهرِ درون ماندگارِ هويتهای جمعی است و يكی از
نقاط تقاطع ميانِ ناسيوناليزم، اتنيسزم، سکسیزم و نژادباوری میباشد. به
عبارتِ دیگر دربرگرفتگی و طردشده گی عناصرِ مشترك در هر سه ايدئولوژی است.
سنتها، هنجارها و ارزشها دستآوردِ كنشِ انسانها در يك جهان مشترك است و
فرهنگ تنها هنگامی بارور میشودكه عناصرِ فرهنگی "غير خودی" را بپذيرد. از
این رهگذر هرگونه پاكسازی فرهنگ، به هر دلیلی، به مفهوم اعدام آن است، زيرا
كه فرهنگ تنها هنگامی بارور میشود كه عناصرِ فرهنگی "غير خودی" را بپذيرد.
نگرشِ ايستا و جامد به فرهنگ در گفتمانِ فرهنگگرا همان كاركردی را
میتواند داشته باشد كه واژه ی "نژاد" در گفتمانِ نژادباورانه ی بيولوژيك.
با در نظرداشت آنچه كه در اين گفتار آمد، باید گفت كه هدف و كاركردِ
اجتماعی هويت جمعی در گفتمانِ ناسیونالیستی، اتنيكی و در ايدئولوژی
فرهنگگرا ايجاد سازگاری ميانِ فرد و جماعت است و در نهايت امر بر منافعِ
حاكميت پرده میكشد و به آن استحكام میبخشد.
فهرستِ منابع:
________________________________________
[i] Vgl. Behabib, S., „The Democratic Movement and the problem of
Deference“, in: Benhabib, S.(Hg.), Democracy and Defference: contesting
the Boundaries of the political, 1996 Princeton, NJ., 3-18.
Vgl. Ders. Kulturelle Vielfalt und demokratische Gleichheit. Politische
Partizipation im Zeitalter der Globalisierung. Horkheimer Vorlesungen,
1999 Frankfurt am Main.
[ii] Vgl. Renan, E.,Qu` es ce que c` est une nation, Paris, 1982,
zitiert nach: Eric J. Hobsbawm, Nationen und Nationalismus. Mythen und
Realität seit 1780, Frankfurt/New York 1991, S.24.
[iii] در حوزۀ زبان فارسي نگاه كنيد: احمد حسين مبلغ، افغانستان به عنوان
ملت بالقوه. افغانستان بدون افغانها، چاپ شده در سايت آسمايي، شماره 6
[iv] Vgl. Finkelkraut, A., Die Niederlage des Denkens, Hamburg, 1989, S.
81.
|