.
شبیهِ من شدهای
آنقدر که رهگذران میایستند
تا مرا بعد از من در تو تماشا کنند
چشمان اندوهگین و غمناکم را
لبخند مرموزم را...
روح دمیده در شبح نورانی اما غبارآلودم را
شاید هنوز نمیدانی
که چه راز ناک به تو سرایت کردهام
و چه سنگین در تو حرکت میکنم
چگونه پلکهایت رویهم میآیند
در خوابهای از پیش دیدهای من
هنوز نمیدانی
که نقش مرا بازی میکنی
از نیمههای یک تراژدی قدیمی
در قصر کهنه ی "اتللو"
و سالهاست که خون ریختهای من
خشک نمیشود
روی پله هایی که ازآن ها پایین می روی
و سالهاست
به دنبال دستمال گمشده ای
سرگردانی...
شاید هنوز نمیدانی
که تا سالها بعد به پایانی نمیرسی
جزبه بیقراری ابد...
"زینت نور"
گپک : "اتللو"، "دزدمونا" در نمایش نامه اتللو اثر "شکسپیر"...
|