کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

عزیز الله نهفته

    

 
بچه های محله

 

 

 

وقتی کفترها از سر گنبد آبی مسجد عبور میکردند
ما بچه های نیم قد محله
صفیر صدای بال های کبوترها را
آزادی ترجمه نمی کردیم
آزادی خودش آنجا بود
روی گنبد آبی
پای درختان کاج
که طوطی ها دنبال دُم های هم
در شکل هفت و هشت
از فراز آنها می گذشتند.
آزادی تره های بلندی بودند که
از کُرد های مزرعه ی محله می دزدیدیم
و به یک دیگر می خندیدیم.
آزادی لبخند دهقان پیری بود
که دنبال ما می دوید، اما هرگز به ما نمی رسید
آزادی
سایه ی رقصان دختری بود که
نامه هایش را به ما می داد که به احمد سرباز بسپریم.
آزادی
بوی گندنه
بوی نان بود و بوی آرامش.
وقتی هوا سردتر می شد
چشمان مان در آبی آسمان می خکوب می شد
آسمان پر از آزادی بود
حتی کوچکترین بچه ی محله که خِلمش را پاک کرده نمی توانست
دستش به آزادی می رسید.
اما عصرها
ملای مسجد فریاد می زد
آزادی را نگیرید،
دستان تان را می بُرد!
وقتی ملا
با آفتابه سیاه اش کنار مسجد پیدا می شد
دست ما به آزادی نمی رسید
کسی نامه ی عاشقی را به معشوقی نمی رساند
و کبوترها
به جای پرواز
فضله ی شان را روی گنبد آبی می ریختند.
ملا همیشه می خندید
ملا همیشه می خندید
یکی از ماها را می فرستاد تا فضله ها را جمع کنیم
و شب ها خریطه های فضله را باخود می بُرد.
و ما
بچه های محله
تا عصر دیگر
آزادی را می زیستیم
بی آن که از حکمت فُضله چیزی بدانیم

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل       ۲۷۶    سال  دوازدهم       عقرب/قوس     ۱۳۹۵         هجری  خورشیدی   شانزدهم  نومبر   ۲۰۱۶