کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

وحید بکتاش

    

 
دو سروده‌ی تازه

 

 

 

رفته بودم عشق تکانی کنم
آن‌چه تکید تن بود و
چهار تا خاطرات سوخته
یکی آن‌که می‌خواستم بزرگ شوم
دو این‌که می‌خواستند آدم شوم
سوم این‌که واقعن بزرگ شدم
و چهارمی
ضجه‌های احمقانه برای دوباره کودک شدن
این وسط
تنها چشم‌های تو بود
که چون نشان سرفرازی
بر پیشانی ملتی
نریخت و نشکست

 

 

 

 

 

سرهای مان را بلند بگیریم
سنگرها را
سرهای بلند نگه‌می‌دارد
و سربازانی‌که در کوهستان زاده شده‌اند
و عصرها در کنار دریاچه‌ها
از کوزه‌های دختران روستا آب نوشیده‌اند
حق همیشه با سربازی است که خونش
در کوهستان وطن خودش ریخته باشد
از همین روست که عشق همیشه
میان باغ‌ها
کنار چشمه‌ها
روی دامنه‌ها
سرباز گیری می‌کند

و سر بلند
سربازی است که پس از مرگش
به جای وصیت‌نامه از جیب‌اش
                           نامه‌های معشوقه‌اش برون آید

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل       ۲۷۵    سال  دوازدهم       عقرب     ۱۳۹۵         هجری  خورشیدی   اول نومبر   ۲۰۱۶