کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

استاد لطیف ناظمی

    

 
 تانیا عاکفی و شعر هایش

 

 

                                                                                    یک شهر قصه دارم و آتش دراین تنست

 

                                                                                   آری ، یک آفتاب غزل در بر منـــــــست

 

                                                                                                                           تانیا

 

 

 

شعر تانیا بخشی از شناسنامه ی اوست ، شناسنامه ی صوری و معنوی اش این شعر هاتصویرهایی اند از بیرون و درون زندگی اش. گاهی  این جلوه ها حدیث نفس اند ؛زمانی خواست و التهاب درون ا و؛ هنگامی هم نمایش تجربه های ذهنی اش از زندگی.

 

او در سیزد ه سالگی ی تن به غربت می دهدو در  کشور بیگانه یی که برای زیستن او برگزیده اند می ماند. کشوری که زبانی دیگر دارد و فرهنگی دگرسان. او  زبان ماد ری خویش را در میان بیگانگان می آموزد و انگیزه اش هم  عشقی است  که به این زبان در خود حس می کند. از عنوان کتابش که با خط خود  وی نوشته است  اندکی میتوان  به هویت دو گانه اش  پی برد.

 

زمینم » NL«خراسان زاده ی

 

او خود راخراسان زاده ی( ان ال  زمین) می خواند ؛ بدین گونه از دو نیمه ی عمرش یاد می  ـ عمرکمتری را که در خراسان بوده است و نیمه ی بیشتری را که در باختر زمین و در کشور هالند زیسته است.

 

در پیشگفتار کتاب خواننده را بیشتر با خودش آشنا می کند:

 

« تانیای عاکفی هستم . برخی از عزیزا ن مر ا به نام مریم عاکفی می نویسند.هریوایی کابل زادم که بیشترین سالهای زندگیم را  در هالند سپری کرده ام. تازه خط خوان شده بودم که از باغک وطنم چید مان . به زیباترین باغچه ی دنیا که گلهایش زبان زد مردمان گیتی است  ـ « هالند» ـ جایگزین مان کردند؛ ولی هنوز که هنوز است به درخت  توت کهنی که شرارت های کودکیم را شاهد بود؛ به دست باد ،درود هایم را می فرستم.»

 

او حکایتگر لحظه ها و رخداد های زندگی خویش می شود. صدای او هم پژواک تجربه  های ذهنی اوست و هم تصویری از آن چه بر وی رفته است از شادی و اندوه. او انبوهی ازشادکامی ها، شور بختی ها، غصه ها ، نگرانی ها ، امید ها و باور هایش را یکجا می کند و در دامن مخاطب خود می ریزد. زمانی پنداشتهای او سوبژکتیو است و

 

زمانی دیگر ابژکتیو و با قسمت کردن باور ها و رخدادها ی زنگی سی واند  ساله ی  خود خواننده را شریک قصه هایش می سازد . معشوق او انتزاعی نیست موجودی است زمینی و ملموس ، گاهی هم همانند ی هایی به معشوقی دارد که نیما یوشیج دارد.

 

 

 

 

سیمای زن از دیگاه تانیا:

 

هیچ یک از زن شاعر ان همروزگار ما از زن ، از زیبایی زن و یا  از بیدادی که بر او  می رود؛لب نبسته است  .   اما این  که شاعر زنان ،خویشتن را چه گونه می بینند و درمی یابند ناهمگون است. این که  به خویشتن خویش با چه نگاهی می نگرند؛ یک سان نیست. رابع ی بلخی ومهری هروی به عشق با نگاهی می نگریستند و  فروغ با نگاهی.

 

او به درستی می داند که زن است و به زنانگی خود آگاه است اگر چونان عنصری اجتماعی می خواهد در کنار مرد سرزمینش بایستد، نه اندیشه ی برتری جویی دارد و نه خودش را کهتر از مرد می شمارد.فراخوان او در در این برابری فرخوانی پرخاش آلود نیست ، صدای او صدای کسی است که می خواهد از هویت خویش پاسداری کند و از

 

برابری جنسیتی خویش. او مادر است. او خواهر است و او همسر است سرانجام او زن است:

 

زن مادر است :

 

من یک یک زن ضعیف نیم مادر تو ام

 

آن زنده دل که شیره ی جانش به کام توست

 

از مهر من تو مرد بزرگ زمانه ای

 

پس مرز خودبدان

 

زن خواهر است:

 

من خواهر تو ام

 

آن دختری که خواب زچشمش پریده است

 

تا نان تو به موقع و تن پوش تو به وقت

 

آماده ی حضور تو گردد به هر زمان

 

پس حق من مگیر

 

او یک پدر نوعی را مخاطب می سازد و از او می خواهد که میان  او برادرش تبعیض روا ندارد:

 

من دختر تو ام

 

 

 

آن نوگلی که پاک و منزه  زهر دریست

 

در خاطرم تو مرد نخستی به جان، عزیز!

 

مگذار فاصله به من و هربرادرم

 

و سر انجام او همسر است  ـ دختری که شکوه و طنازی را به خانه ی همسر ارمغان آورده است . زنی که دستانش شاخه های مهر اند و عشق را رایگان در پای همخانه اش می ریزد  . او تانیای عاکفی است اما می تواند « نادیای انجمن » باشد ویا« سحر گل»  یعنی زن نوعی یاشد ، صدای همه ی زنان باشد ، فریاد در گلو خفته ی تمام زنان لب بسته ی تاریخ  گردد ؛از این رواز مردش می خواهد که او را قصابی نکند:

 

من نادیای انجمنم، من سحر گلم

 

من صد هزار ناله ی در سینه های تنگ

 

من جسم در گرفته ی صدها زن هرات

 

من بغض سر شکسته ی گلهای کابلم

 

من « عایشه »  ام در دل دشتی که چون سکوت

 

بغضی به سینه دارد و مهری است بر لبش

 

آری ستاره ام به شبستان زندگی

 

قصابی ام مکن

 

به دو دستت که یک زنم

 

نری و لی زمرد نشان در تو هیچ نیست

 

شاعر از اسارت فرهنگی زن آگاه است از این که تولد دختری در یک خانواده مایه ی سرشکستگی و اندوه شمرده می شود آگاه است . از این که او زن آفریده شده به میزان شور بختی خویش پی می برد:

 

کودکم...

 

کودک نا فرمانی

 

که خلاف همه قانون خدا

 

خواسته ی مادر و بابا نشدم

 

جنس زن بودم و دختر به زمین آمده ام

 

ناف بی مهر مرا

 

 

 

 

چو بریدند ز مادر

 

                هوس مرگ مرا

 

زخدا خواسته اند

 

 

 

             از شعر سرود من،2014

 

 

 

در شعر می ستایمت  مخاطب او مادر است از معصومیت مادر و از ستمی که بر او می رود می گوید  و لی ناگهان خودش را به جای مادر می گذارد و همسرش را مخاطب خویش می سازد و با زبانی مهربانانه از او عشق و مهر و شیفتگی می طلبد:

 

 من مادرم  زنم  گل زیبا و همسرت

 

معشوقه ی تو ام همه جا می ستایمت

 

 

 

هرچند بر من و به دلم کرده ای جفا

 

ای مرد تا به اوج وفا می ستایمت

 

 

 

گر با تو ساختم ز هم آهنگی منست

 

مرد دلم بساز به ما ، می ستایمت

 

 

 

نه از تو کمتریم و نه برتر،فقط زنیم

 

تو مرد باش دلبر ما ،می ستایمت

 

 

 

( از شعر « می ستایمت» 2011)

 

می بینید با نا روایی ها و بیدادی که از مرد بر او می رود باز هم زبان به ستایش مرد می گشاید ؛ باز هم مرد خانه اش را مدح می کند، تنها از او می طلبد که سر سازگاری را پیش گیرد. توقع بزرگی نیست این تمنای همه ی زنان در بند جامعه  ی نابرابر جنسی است .او می پذیرد که نه چیزی از مرد کم دارد و نه افزون.

 

 

 

 

آیا او فیمینیست است؟

 

او را فیمینیست خوانده که از تساو ی جنسی دهان گشوده است اما او به هیچ روی از برتری جنس خویش بر جنس  مرد فریاد نکشیده است .او حتا هیچ کسی را بر دیگری برتر نمی شمرد و در سروده یی می نویسد:

 

هیچ زبانی، ملتی ، دینی ، انسانی و چهار پایی

 

برتر از دیگری نیست.

 

از شعر های نشرنشده اش

 

تانیا که همواره ازمرد سالاری می موید و از برابری و همسانی آواز برمی کشد و این دو نیمه را برتر و کهتر از یکدیگرنمی شمارد امادو  سه بار د رشعر هایش مرد انگاری زن را می ستاید . یک بار در باب مادرش و باری هم در خصوص خودش نگاهی به شعر نخست می افگنیم:

 

گاه با هر زنانگی مردم

 

گاه که نری به جای مردان است

 

 

 

(زنجیر گسسته. ص. 236)

 

در جای دیگر  به مخاطب مجهولی که  پنداشته می شود همجنس  خوداوست  چنین خطاب می کندد:

 

 

 

من زاد گاه هرچه زن است در میان شهر گشتم

 

کس مرد تر زجنس من و تو نبوده است

 

(بی تو....ص.251)

 

تانیا سروده یی با عنوان ( مرد)   دارد که مضمون آن چنین است  ـ   کودکی از استادش معنای مرد را می پرسدو آن گاه استاد ویژگی های یک مرد را چنین  بر می شمرد :مرد بازوی سترگ زمان است، غصه اش غم آب و نان  و خواب  توست؛نان آور است ،   هنگامی که خوابی بیدار می کشد؛شادی وی خنده های توست؛ زمانی خدای توست و گاهی بنده ات،گاه استاد توست و گاه پناهگاه درد و رنجت.

 

شاگرد که این سخنان را می شنود بدین باور می رسد:

 

 

 

 

 

من به حرفت رسیدم ای استاد

 

گفته هایت نمی رود از یاد

 

مادرم؟

 

آه مادرم مرد است

 

غیر او هرچه گویی از درد است

 

( ص. 2759)

 

 پاسداری از مفهوم مرد به معنایی جنسیتی آن نیست بل معنای جوانمری را دارد و در فرهنگ بومی سنتی ما از واژه ی مرد چند صفت  ساخته اند که خود نشانه ی فرهنگ مرد سالاری است؛ واژه های جون مردی ، مردانگی، جوانمردی و  همانند آنها که به سختی بوی تبعیض می دهند ورنه  او در شعرش نرینگی و مردانگی  را هرگزیکی نمی پنداردورنه چنین نمی سرود:

 

یاد من هست دو پستان عزیز مادر

 

که دو بازیچه  ی دستان هوس بازی بود

 

که خود از جنس نران بود ولی مرد نبود

 

( عروسک بازی. ص. 226)

 

اگر تلاش برای یک سانی حقوق مردان و زنان را فیمینیسم لیبرال بنامیم او در دیدگاهش یک فیمینیست لیبرال است نه فیمینیست رادیکال و یا ( سوسیالست فیمینیست) که آمیزه یی از باور های رادیکال فیمینیست و مارکسیسم است.

 

او جنس خود را برابر جنس دیگر بر نمی انگیزاند در حالی که فیمینیست های رادیکال چنین می کنند. او در حاشیه ماندن زن را هم نمی پذیرد.

 

 

 

تانیا وعشق:

 

دفترشعرش به معنا ی دیگر ، دفتر عشق است ، از نخستین سروده ی شاعر در سال 1993 در کابل ،تا آخرین سروده اش در سال 2014 در هالند،گرداگرد محور عشق می چرخد . تعریفی که او از عشق دارد ، تعریفی دو گانه و دو سویه است. ا عشق فضیلت است عشق   تاجی است بر تارک خرد:

 

عشق تاجی برسر عقل جهان

 

این سخن از عشق ورزان شد بیان

 

عشق پیوند حقیقت دانی است

 

جوهرو ماهیت انسانی است

 

همان .ص.187

 

این تعریف   نه همخوانی با دیگاه فیلسوفان و روان شناسان و روانکاوان دارد و نه همسازی با نگاه عارفان دلسوخته.شوپنهاور ر می گوید که « تمام عشق  ها تا حدی جنسی اند»  عارفان  نیز عشق را  در برابر خرد می گذارند و عشق را برتر از خرد می شمارند. مولانا  می گوید:

 

عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست

 

عشق گوید راه هست و رفته ام من بار ها

 

عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد

 

عشق دیده زان سوی بازار او بازار ها

 

در مثنوی می سراید:

 

عشق آمد عقل از آن آواره شد

 

صبح آمد شمع ازان بیچاره شد

 

یا:

 

پس چه باشد عشق ؟ دریای عدم

 

در شکسته عقل را آنجا قدم

 

شعر او در کل عاشقانه است و به بیان دیگر عشق او شاعرانه است . من با این  نظر  نیما  که شعر حافظ و مولانا را  عشق شاعرانه می داند و عشق سعدی را عشق بد تلقی می کند  سر سازگاری ندارم :

 

«در بین شعرای ما حافظ و ملا ( مولانا) ، عشق شاعرانه دارند همان عشق و نظر خاصی که همپای آن است و شاعر را به عرفان می رساند؛ همچنین نظامی .می توانید مابین شعرای متوسط و گم نام هم پیدا کنید ؛ در سعدی این خاصیت بسیار کم است و خیلی به نرت می توانیددر این راه با او برخورد کنید. عشق او برای شما گفته ام عشق عادی است؛ عشقی که همه دارند و به کار مغازله با جنس ماده می خورد»

 

 

 

داوری نیما  به چند سبب درست نمی نماید:

 

نخست این که عشق حافظ و مولا  نا را نمی توان یکی دانست چون کار مایه آن دو یکی نیست . در حافظ به سه عشق  گونه گون رو یاروییم ـ نخست ؛عشق عادی که ملموس و زمینی است   دو دیگر،عشقی که جلوه هایی از عرفان اسلامی در آن پیداست  و سدیگرعشق ادبی که در این میانه معشوقی در کار نیست و این گونه عشق ها  رافروان می توان در ادبیات ما جست و جو کرد؛ اما عشق مولانا یک شیفتگی عرفانی است  که نه ملموس است و نه زمینی و عادی.

 

دو دیگرعشق حافظ و سعدی هم بیشرینه با هم  همانندی می رسانند جز همان جلوه هایی که در چهار غزل حافظ می توان سراغ گرفت ؛ آن دسته که غزل های عرشی حافظ ها نام گرفته اند.

 

افزون بر این ،عشق  نر و ماده نمی شناسد  که از آن سعدی  راسزاوارمغازله با جنس ماده بدانیم عشق رویدادی است که می تواند مرد و زن را یکسان در چنبر خویش اسیر سازد.

 

اما عشق های  تانیا  شاعرانه اند و گاهی افلاطونی می شوند یعنی نشانی از میل و غریزه در آنها نیست و زمانی با غریزه می آمیزند و سر از روزن ایروتیسم بیرون می آورند و در همه احوال گونه یی جاذبه در آنها نهفته است.او با آن که بانویی هالندی است و به بیان خودش شهروندی از شهر« روتر دام»  اما تجربه های عاشقانه ی او شرقی اند . ذهن او عاطفی است و سرشار از حس شرقی.

 

از سویی هم از عشق، تصویر احساسی به مخاطب خویش پیش می کند  . عشق را لبخند سحر و زنجیری در پای شب می داند او در همان شعر (تاج)آورده است:

 

عشق لبخند سحر دریای شب

 

عشق زنجیری بود در پای شب

 

عشق جان و عشق روح زندگی

 

عشق آغاز سخن ، بالندگی

 

از نخ شب نورش آبستن شده

 

روز را زاییده، خود روشن شده

 

 تعریف ( رولان بارت ) از عشق  که گفته بود «  نا ممکن بودن فرار از خویشتن است»  در شعر او مصداق می یابد نه دیدگاه « آرتور رمبو» که عشق را « از خود بدر رفتن» می دانست. شعر هایش بیان نامه یی از در گیری او با عشقی است که از آن گریز و گزیر ندارد :

 

در امتداد ثانیه ها عاشق تو ام

 

آری چه عاشقانه زمان را تو در بری

 

همان. ص.244

 

 

 

این که او چه گونه به چنگ عشق می افتد از زبان خودش بشنویم:

 

خواب بودم تاکه افتادم به انگشتان عشق

 

گرگ باران دیده یی بودم که بیدارم نمود

 

( ص. 153)

 

 در سالهای پسین معشوق را در سیمای همسر او می بینیم . برای اوعاشقانه می سراید و شهزاده ی برج عاج شعر هایش می سازد . هرچند ازوی بی مهری می نگرد باز هم زبان به ستایشش می گشاید:

 

هرچند بر من و بدلم کرده ای جفا

 

ای مرد تا به اوج وفا می پرستمت

 

گر با تو ساختم ز همآهنگی منست

 

مرد دلم بساز به ما می ستایمت

 

( می ستایمت،ص.198)

 

یا در  غزل هوس که یک سال پس از 2011 سروده شده است:

یک امشب خانه ام را گرم و منور کن

 

چراغ مهر را از خانه  ی خورشید

 

از آن سقف باند آسمان ها وام گیر

 

چلچراغ کلبه ام را نور پرور کن

 

...

 

مرا عاشقتر از دیروز در بر کن

 

...

 

مرا بیرون زاندیشه

 

مرابیرون زدفتر کن

 

(ص. 220)

 

در سروده های کوتاه « دریا تن» و « همآغوش» و فاداری خویش را به همسفر راه زندگی خویش ، با تصویری زیبا و زبان عاطفی ویژه ی بیان می کند ( بنگرید به همین شعر در این نبشته)

 

اما از سال 2011 آرام آرام بغچه شکوه هایش را می گشاید و از معشوق خانگی شکایت آغاز می کند. پس از رهایی 

 

 

 

از زندگی مشترک حتا در کنار فرندانش سایه ی تنهایی را بر سرش حس می کند؛ تنهایی را که خود آفریننده ین است . اما این تنهایی او را به خشم نمی کشاند ؛ کلامش را گلایه آمیز می سازد و او را به مقابله می کشاند:             

 

بگذار سایه ام

 

همهی روشنایی هاییت را بپوشاند

 

برابری همت می خواه

 

تن کامه سرایی یا اروتیسم در شعر عاکفی:

 

تن کامه سرایی و یا اروتیسم در ادبیات گیتی  پیشینه ی دیرینه دارد و به آن سوی سده ها بر می گردد . واژه ی ا روتیسم از ( اروس) برخاسته  است . در اسطوره های یونانی اروس پسر( زیوس) خدای جنگ و (افردیت) بانو خدای عشق است پس اروتیسم به معنای عشق ، زیبایی و  هم آغوشی است  که در ادبیات گیتی ، پیشینه ی دیرینه داردو چون  مرده ریگی از آن سوی سده ها ی تاریخ  برجای مانده است . در ادبیات فارسی وانمایی میل جنسی و هم آغو شی از دور ترین زمانه ها  به دو صورت جا باز کرده بود. صورت نخست تصویر آن بر پایه ی زیبا شناختی  است وصورت دومین به منظور تحریک جنسی و بیگانه با زیبای شناسی . نوع دوم را به حای تن کامه سرایی ،  هرزه نویسی و هرزه نگاری نام نهاده اند که همان ( الفیه و شلفیه ها اند  که هم در شعر پیشین و هم  در نقاشی ها گذشته دیده می شودند . الفیه و شلفیه در نقاشیها به فرمان خسروان و حکمرانان و به گونه پنهانی تهیه می شدند که نمونه ی نقاشی هایی از این گونه الفیه و شلفیه هایی است که به امر مسعود غزنوی هنگامی که فرمانروای هرات بود فراهم آمده بود و چون  پدرش محمود از آن آگهی یافت در پی آن شد که پسر ر از ولایت برکنار کند  ومجازاتی سنگین دهدولی مسعود پیشاپیش آگاهی یافت و همه  ی آنهارا ناپدید ساخت

 

ازنوع نخست در شعر فارسی نمونه هایی در سروده های کسانی چون عبید زاکانی ، سوزنی سمرقندی و دیگران در دست است اماتن کامه سرایی های  زیبا را می توان در شعر نظامی و فخرالدین اسعد گرگانی خواند.

 

زن شاعران ما نیز در سده های آغازین از سرودن تن کامه، ابایی نداشتد حتا  به هرزه نگاری نیز دست زده اند و برخی از آنان  چون مهستی و مهری هروی چنان  صحنه هایی  ازهرزه نگاری را بی باکانه در شعر خویش تصویرکرده اند که  از باز نویسی  برخی از آنها بیم دارم .

 

در روز گار ما در دهه ی پنجاه  خورشیدی در کنار آزادی های نسبی  در زندگی اجتماعی اراده مشارکت زن و مرد در امور و حضور نسبی زنان در حیات اجتماعی و پیدایی اندکی از اخلاق مدارا در جامعه، بار دیگر تنی چند از زن شاعران ما بدون هراس از سنت گرایی دیرین و عصبیت های مذهبی در یک جامعه ی عشایری ، به سرودن شعر تن کامه پرداختند  بانوانی چون بهار سعید هما طرزی و دیگران که این دوتن از گزنددشنام گویان  هنوز هم در امان نیستند پس از آنان  در پنجاه سال پسین کمتر شاعر متجدد را می شناسیم که از تن کامه سرایی سرباز زده باشد . در انیجا تنها چند نمونه از آن چهار سخنور زن نقل می کنم:

 

 از هما طرزی:

 

آن لحظه یی که جان من و جان تو ز شوق

 

در هم نهان شوند

 

وین جسمهای غمکش و افسرده و کهن

 

 

 

 

 

 

 

با آن همه هوس

 

ّبا آن همه نیاز

 

محو زمان شوند

 

من عشق را برا ی تو تکرار می کنم

 

تکرار می کنم.

 

( از دفترمیلاد نسترنها،از شعر تکرار می کنم،کابل: اپریل 1971)

 

یا:

 

دلم می خواست من آن  دیگری بودم

 

ازین نخ بسته لبهایم

 

همای بوسه ام می کرد تا روی لبت پرواز

 

وبر لبهای داغ تو

 

که تابان تر زخورشید است

 

همه یخهای دیرین آب می گشتند

 

(از همان دفتر ، شعر حسرت ، 1973)

 

یا:

 

من بهارم که زمزمه ی تازه یی

 

برپشت پنجره ی رؤیاهایت ایستاده ام

 

پنجره را باز کن و به آغوشم بگیر

 

می خواهم در نخستین روز بهار

 

نخیتین بوسه ی  سال را ـ

 

به تو هدیه کنم.

 

( از همان دفتر ، از شعر پنجره را باز کن، مارچ 1972)

 

و سر انجام چنین اعترافی بر شعرش جاری می شود:

 

من عشق را برای تو تکرار کرده ام

 

من خویش را برای تو بدنام کرده ام

 

 

 

با آن همه گناه با آن همه صفا

 

با موجهای گندیده ی اجتماع

 

                              برباد داد است 

 

( همانحا  شعر« هنوز » کابل: دسامبر 1972.

 

این سروده ها که می خوانی به یاد سروده های بیلیتس می افتی با همان مایه های عاطفی ، با همان لحن  و بیان عریان .

 

در همان دهه ی پنجاه بود که بهار سعید تن کامه نویسی را آغازید و از همان روزگار تا اکنون بدون بیم وهراس احساس عاشقانه اش را مهار نمی زند و از این که آماج دشنامها وبد گویی های  تندی هم شده است باکی ندارد . در« شکوفه ی بهار» که نخستین  دفتر شعری اوست. شعر او نمود های اشتیاق جنسی است در واژه های هوس آلود که تمناهای درونی زنی را حکایت می کند  و این  امر سبب شده است که پاره یی از قلم زنان بر شعرش بشورند و اورا به گستاخی جنسی و عدول از مرز اخلاقی متهم سازند. من با دریغ شکوفه های بهار را در دسترس ندارم و از شعار سالهای هفتاد وی نمونه برداری می کنم.

 

او در دومین دفتر شعرش به عنوان ( چادر ) که در سال 2003 در (همیلتون) امریکا انشار یافته   است سروده ها ی  سالهای پنجاه خویش را نیاورده است  و تنها تن کامه نگاری های دهه ی هشتاد خورشیدی را انتشار داده است  که بخشی از فراز های آ ن  را اینجا می آورم:

 

من به به دستان تو آیم که تنت را بچشم

 

روی لبهای تو ریزم دهنت را بچشم

 

پنجه هایم بدرد چاک گریبان ترا

 

لمس آن سینه ی بی پیرهنت را بچشم

 

( از دفتر چادر ، شعر چشیدن، جدی 1374)

 

اود ر غزلی که به پیشواز غزل فرخی یزدی سروده است می نگارد:

 

چشم او جام عطش بود و مرا می طلبید

 

ریختم در نگهش تاکه خرابش کردم

 

لب او را بگرفتم که چشم طعم شراب

 

آب شد در دهنم نوش چو آبش کردم

 

تا فرستاد تنش را که تنم را ببرد

 

ناز را حادثه ی راه شتابش کردم

 

 

 

 

( همان دفتر ، شعر تشنه ، حوت 1374)

 

 

 

 بندی از شعر نگین و از همان دفتر:

 

ای کاش در حرارت من آب می شدی

 

میشد که وقت سوختنم سرکشم ترا

 

لبهای تو که روی لبانم چکیده است

 

از هر مکیدن  لب خود می چشم ترا

 

 

 

( حمل 1376)

 

 

 

یک دوبیتی  دیگر از بهار سعید:

 

دلم خواهد در آغوشت بمیرم

 

نمی سازد نمای بوسه سیرم

 

نمی دانی چرا پرهیز دارم

 

که می ترسم که از لذت بمیرم

 

یا در این رباعی:

 

یک بوسه گرفت و برد لب های مرا

 

از بستر من ربود شبهای مرا

 

ترسم که اگر تنم به دستش برسد

 

تاراج کند صبر طلبهای مرا

 

(حوت 1377)

 

می پندارم که در آن  دوبیتی و در این رباعی، بهار سعید به شعری از (غادةالسمان) شاعر زنِ بزرگ سوری نظر داشته است . این سخن پرداز تازی گفته بود:

 

مبادا که به تو اعتماد کنم

 

آنگاه که دستانم را فشردی

 

 

                        ترسیدم

 

                          که مبادا انگشتانم را بدزدی

 

و چون بردهانم بوسه زدی

 

 

 

                          دندان هایم را شمردم

 

اما دوستت دارم

 

از دفتر«در بند کردن رنگین کمان »شعر « گواهی می دهم بر ترسهایم»  سال 1985.»

 

ما در شعر های تانیا به تن سرای هایی بر می خوریم که نه مشمئز کننده می نماید و نه غیر طبیعی:

 

 

 

پیاده شو به تن بامدادی ام روزی

 

دمی که شام تنت مرده و تو جان منی

 

 

 

به خوابگاه  من و تو کجاست راه به او

 

حسودی اش نشود با تو تا نشان منی

 

 

 

پناه بر به منت از هیاهوی دنیا

 

دمی که در تنم آمیزی و روان منی

 

 

 

( ص.258)

 

 

 

در تنم جاریست مهر سبزی دستان تو

 

گرمی آغوش تو با سردی هجران تو

 

 

 

 

 

تا خط اندام من نقاشی مهر تو شد

 

سینه هایم گل کنند ازگرمی دستان تو

 

 

 

ص.215

 

در بیت بالا ،  با مهارت صحنه یی از اروتییسم را چنان  در شعرش نقاشی  می  کند که خواننده احساس نمی کند که شعری اروتیک را می خواند.

 

 ذکرهم آغوشی، همبستری، همخوابی ، زیبایی تن و یاد از هر یک از اندامهای جنسی مایه ی اساسی شعر اروتیک ااست اما  در شعر تانیا ،تصویرپستان بسامد با لاتری دارد:

 

به پنجه ات چو رسیدی به نوک پستانم

 

لبش به بوسه بگیر و نگاه بر من کن

 

بگو که هفت بهشت سر زدامن گیرد

 

ز تست هرچه زمن، آتشی تو در تن کن

 

یادر این فراز :

 

یاد تو مرد شود

 

و به مانند تو وحشی و حریص

 

بند دستان مرا «اولچک» احساس زند

 

خم شود روی تنم

 

بوته های سر پستان مرا سبز کند

 

ص.289

 

  در سروده ی مهرگان نیز از همان بوته ها یاد می کند:

 

دکمه ی سینه ی مرا بالبت آشنا بکن

 

آ ن چه نوشته ام به تو شرم زمانه می شود

 

ص. 287

 

در تنم جاریست مهر سبزی دستان تو

 

گرمی آغوش تو با سردی هجران تو

 

 

 

 

تا خط اندام من نقاشی مهر تو شد

 

سینه هایم گل کند از گرمی دستان تو

 

ص. 215

 

 

 

سیب است ته ی پیرهنم دزدی کن

 

همسایه ی کوچه های شب نور توی

 

ااز شعر های تاه اش

 

 

 

وقتی سیمای آدمهای دیگری  را نیز در شعرش تصویر می کند ؛دوست دارد پای همین سیب زیر پیراهن را به میان کشد:

 

دخترک تندیس عریان خود را

 

در کلبه ی هوسهای مرد به چراندن برد

 

غوره های زیر پیراهنش

 

در گرمای تابستان مرد

 

شروع به پختن گرفت

 

 

 

از شعر های منتشر نشده اش

 

اروتیسم تانیا به سوی «پورنو» و هرزه نگاری نمی لغزد چون سروده های ایروتیک او با حس و عاطفه آمیخته اند و در پورنو پای حس و عاطفه می لنگد. اروتیسم تانیا در چهارچوب زیباشناختی شکل می گیرد و بهره ور از جوهر شعری است:

 

شب دراز است سخن از سر گیسویم گو

 

که درین حلقه اسیر اند چه دلهای دگر

 

از لبم گر بتوانی عسل عشق ربای

 

تا که هستی نکنی یاد زلبهای دگر

 

آتش افتا ده به جانت زنگاه گرمم

 

مست چشمان منی امشب و شبهای دگر

 

(ماهی خاطر. (163)

 

تانیا به جای این که  قصد تحریک جنسی و انگیزش میل جنسی به دیگران را داشته باشد؛ گاهی هم در تن کامه هایش یک واقعیت اجتماعی را با زبان تلخ و گزنده یی فشا می کند. او در این جا ازتحقیر جنسی زن پرده بر می دارد. او  از اسارت زن  ونقش ابزاری وی  در پیوند عا شقانه و یا پیوند زنا شویی  نعره می زندو راوی غمنامه یی است از نا برابری جنسی  میان مردان و زنان جامعه اش. او می خواهد به گونه ی پنهانی به ما حالی کند که توافق جنسی که یکی از پنج  اصل توافق اخلاقی را در ازدواج می سازد در جامعه ی  او فراموش شده  است یا دست کم در زندگی او به دیده نمی خورد.

 

دراین شعر ،او به لایه ی زیرین متن و خصیصه ی اجتماعی آن می پردازد ودرتن کا مه سرایی

 

رویکرد به تصویر یک حقیقت تلخ جامعه اش دارد:

 

 

 

 

دستم

 

دستم به خون دختری ام سرخ گشته است

 

آندم  که زیر پای تو خوابیده ام به مهر

 

تو مست کام گیری و من بیخبر زخود

 

قاتل کی است ؟ قدسیت ام بی بهانه بود

 

ص.257

 

جایی دیگر در دو سطر،دست به ساختن یک متن اروتیک می زند که بیشتر به یک غمنامه مانند است  تا یک شعر تن کامه یی:

 

زن خوابیده به زیر ارسی

 

مردی روی بدنش جاری است

 

او می خواهد یک میل یک سویه را تصویر کند . زن زیر ارسی خوابیده  است و مرد بر تن او جاریست. مرد به خواب زن بی اعتناست ؛یعنی خواست جنسی زن برای مرد بهایی ندارد . مرد تنها به خود می اندیشد ، تنها به هوسهایش و زن از این  دنیا بی خبر است ، ازهیچ  چیزآگاهی ندارد . او خواب است و مرد بیدار و تشنه ی هوس و تشنه ی کامجویی از زن.

 

در این  فراز از واژگان اروتیک بهره گیری نمی شود . او با خواب بودن زن و جاری بودن مرد بر او مایل است طنز نیشدارش  راحواله ی جامعه مرد سالار ساز د. او می خواهد بر سنت های مسلط بر جامعه ی عشیره یی بشورد. او می خواهد پامال شدن حق قانونی زن را در جامعه ی نابرابر اجتماعی افشا کند . او می گوید در یک فراز کوتاه هم می توان سخن فروان بر زبان خامه جاری ساخت.

 

کسی گفته است که « ادبیات اروتیک رفتار جنسی انسان را معنویت میی بخشد.» در تکه ی زیر بنگرید که چگونه آن گفته در این تکه مصداق می یابد» :

 

وقتی ابرها نبودنت را این گونه

 

به ماتم نشسته اند؛

 

بگو به من تن پوش سرخم را

 

در کجای جاده ی انتظار

 

به دست باد بدهم؟

 

ص.278

 

 

 

گاهی چنان اروتیسم   را با سنت ها در پرده ی ابهام می پیچد که جز بانوان کمتر کسی به  معنای نهانی آن پی می برند. در شعر زیر  نگرانی آینده ی مادران  و پدران را به خاطر از دست دادن گوهر برین دختران شان چنین  بر ملا می کند:

 

پدرم مانع می شد « منظره ی مرگ » را بخوانم

 

مادر در گوشم گره زده بود

 

( به درخت توت بالا نشی)

 

چه درگمی کودکیی

 

و چه سرکشی جوانیی

 

ای وای برمن !

 

همان.ص. 288.

 

تانیا و دین ستیزی

 

او همان گونه که با سنتهای کهن همسازی ندارد ؛ به فرمان های دینی هم آری نمی گوید آخراو با دیدگان شگفتی زده اش  ، سنگسارزنان را دیده است. صدای شلاق محتسبان بازاری را شنیده

 

است ،  از بریدن پستان زنان حکایت ها  به یاددارد و  از کوبیدن میخ بر فرق آدمها و اکنون با آن که در هوای آزادی تنفس می کند ؛ نمی تواند  آن روزهای خون و شبیخون را از خاطر بزداید .

 

اگر مولانای بلخی و حافظ  شیرازی ، بر دکانداران دین می شوریدند و بر واعظانی که در خلوت آن کار دیگر می کنند  خرده می گرفتند؛ ولی او افزون بر آن بر  سنت های پوسیده یی که از دین بر جای مانده است ؛ نیزدهن کجی می کند ؛ اگر سخنوران آزاد نگرو دگر اندیش ما بر شریعتمداران ریایی  خرده می گرفتند ولی او نفس شریعت مداری را نمی پذیرد.

 

او به همان اسطوره ی نخستین  که  زن از پهلوی مرد فرو افتاده باشد؛با دیده ی تردید می نگرد و خطاب به مرد می گوید :

 

گاهی شده پیدا از پهلوی تو گویا

 

گاهم فلک و گیتی در زیر قدمهایم

 

(عصیان حوا.ص.201)

 

سپس در همان سروده از سرکشی ازلی خویش می گوید:

 

امروززمن خواهی فرمانبری و خردی

 

سرکش زازل بودم،در خانه ی آبایم

 

 

 

( همانجا .ص.20

 

شعر ( حلوا ) یک متن نمادین است ، او حلوای دین را می پیزد ، یعنی  فاتحه ی دین را را خوانده است چرا که حلوا را پس از مرگ  کسی می پزند و او بابرچیده شدن بساط حلوا پزی را به راه انداخته  است:

می پزم هرچه جرم ادیان است

 

تا فنا گردد و به باد رود

 

فارغ از آیه های بالایی

 

محو گردد همه زیاد رود

 

 

 

همان.ص238

 

شگفتی انگیز است که با آنهمه ناباوری، کافری و بی دینی هنگام پختن این حلوای نمادین، به سان مادرش به رسم عادت و یا  به پاس حرمت به مادرش ، آیه های بالا یی( !) را  نیز زیر لب  زمزمه می کند. آیا این خود طنز دیگری نمی تواند بود؟

 

گه که زن می شوم چو مادر خود

 

دیگ حلوا به بار بگذارم

 

با همه کافری و بی دینی

 

آیه ها را به زیر لب دارم

 

(همان جا)

 

برخی از آیین های مذهبی  را نیز به باد مسخره می گیرد.تردید شاعر از زندگی پس از مرگ در سال 2007 چون آذرخشی می درخشد :

 

امید زنده شدن گر نبودبازش گو

 

به خاک برده هوایی زآستان مرا

 

 

 

( ص. 107)

 

از این سال تا سال 2010 با پیوند با دین چیزی از او نمی خوانیم . در این سال است که رهایی خویش را از از خدا و بهشت و آسمان اعلام می دارد:

 

بگذر ز آسمان و خداو بهشت وی

 

تکلیف روشن است

 

 

(ص. 192)

 

او تکلیفش  رادر خصوص دین روشن کرده است  ـ رهایی از همه چیز . بیش از این چیزی نمی گوید .

 

یک سال پس از آن خویشتن را نفرین شده ی دین و فتنه گر دین می خواندا در اینجا مخاطب او مرد است  چه بسا محبوبش:

 

 

 

گاهی شده ام  پیدا از پهلوی تو گویا

 

گاهی فلک و گیتی در زیر قدمهایم

 

نفرین شده ی دینم یا مادر آیینم

 

یا فتنه گر هستی یا رهبر دنیایم

 

من سیب بهشتی را یا گندمک سبزی

 

در خورد تو بنمودم این است جفا هایم

 

(ص. 201)

 

لحنش آمیخته با تردید  طنز آلودی است . او با کابرد واژه ی ( گویا) بحث پیدایی زن را از پهلوی مردزیر سوال می برد و از این  که بر پایه روایت های مسیحی و اسلامی سیبی یا گندمی را خوراک مرد کرده است ؛خودش را گناهکار به شمار  می آورد.

 

او سر کشی امروز خود را بر خاسته از عصیان ازلی می داند و از این  که فتنه گر دین است پروایی ندارد:

 

امروز زمن خواهی فرمانبری و خردی

 

سرکش زازل بودم در خانه آبایم

 

گر فتنه گر دینم یا مادر آیینم

 

من یک زن آزادم، خود رایم و خود رایم

 

( همان جا ص. 202)

 

ازاسطوره ی حواکه بدان بی باور است، به سود وضعیت امروزین خود بهره می گیرد و سرکشی اش را ازلی می داند.

 

سال 2011 در شعر (عید ما کشتن جانوران را عید خویش نمی شمرد چرا که عید او پیرهنی بر تن عریانی است و پا پوشی به سر پنجه های برهنه یی و تکه ی نانی به یتیمی که هیولا ی ستم پدرش رابه اسارت برده است.

 

عید ما کشتن گاو و رمه و اشتر نیست

 

عید ما قربانیست

 

 

عید ما و من و تو

 

کشتن نفس پلید آدم

 

کشتن ظلم و جفا

 

کشتن غارت و جهل و ستم است

 

عید ما هوشاریست

 

( ص. 208)

 

پرهیز شاعر  از کشتن گوسپند و اشتر و رمه سخن شاعری را به یاد می آورد که از زبان عارف نامبردار ابوسعید ابوالخیر گفته است که چون بدو گفتند چرابه حج  نمی روی که  کار نیک است و او در پاسخ گفت:

 

من از آن کار خیر بیزارم

 

که روم جانور بیازارم

 

گوسپندی کنم شکم پاره

 

تا شکم پر کند شکم باره

 

سال 2013 در شعر (سنگسارم کن) دست باور، از  آفریدگارش می شویدو می نویسد:

 

دست کشیدم از خدا گر این خداست

 

سنگسارم کن فگن زولانه یی

 

ص. 241.

 

سر انجام ناباوری او به پروردگار، مایه ی ناباوری به همه ی دین های دیگر می گردد .

 

به سوی پیمان سپاری

 

 

 

زمانی هم که از دغدغه های  عاشقی فراغت می یابد به سراغ محیط پیرامونش می رود  تأملات اجتماعی  را از گلوی شعر جاری می کند.

 

از اندوه غربت مویه سر نمی دهد چرا که کودکی و دوران بلوغ او را غربت بلعیده  است؛ هالند جغرافیایی است که در آن بالیده است، روتر دام شهری  است که او خود را شهروند آن می شمارد اوجوانی اش  را  در کوچه های کابل به سر نبرده است که از زمان برباد رفته بگوید  . حسرت گذشته بیازاردش . نو ستالژی مزمن روانش را افسرده باشد  . او تنها یک بار به یاد  پغمان می افتد  آنهم اندکی پس از هجرت تلخش  که بانگ برمی دارد:

 

 

در غربت جلا وطنی خسته شد تنم

 

باری هوای تازه ی پغمانم آرزوست

 

ص. 71

 

به گواه دفتر شعرش این نخستین سروده ی او در کشور هالند  است.

 

تنها کودکی اوست که در قربت و در زمین و سرزمینش سپری شده است  آن هم  درفصل خون و شبیخون . آن روز ها روی حافظه ی کودکانه اش نقاشی شده اند که هر از گاه گلوی شعرش را می فشارند. او از چنگ مرگ جسته است اما کودکان دیگرر ا دیده است که در کوی و برزن به خاک و خون غلتیده اند:

 

در جنگ خانه سوز نمردیم و زنده ایم

 

در آن شب سیاه

 

صدها هزار کودک دیگر به خاک شد

 

من ناله ی حیات به لب زنده ام هنوز

 

( دخترانی از دیاران جنگ.ص206)

 

او دختری از سرزمین جنگ است . انفجار شبانه قلبش را لرزانده است . دختری که روی جاده های بلوغ پرسه می زده است؛ از خود می پرسد آیا نیک بخت بوده است.

 

از عشق می آغازو سپس به پیمان سپاری می پردازد. آنچه رادر پیرامونش می نگرد و یا از سرزمینش می شنود کمتر از چشمهای تیز بینش پنهان می ماند. در مثنوی زیر بنگرید که چه ساده اما صمیمی گوشه یی از غم زمین و ز مانش را تصویر می کند:

 

تو می دانی دلم باروت گشته

 

درختی پیکرش تابوت گشته

 

در اینجا انتحاری جان روز است

 

و مین و انفجاری نان روزاست

 

ببین این پیکرم را جنگ برده

 

تمام هستی ام ننگ برده

 

تنم در ظلمت یک انتحاری است

 

خودم آرام وقابم انفجاری است

 

 

 

ساختار شعر ها:

 

دو ویژگی در شعر او به روشنی می نگرم که نخست دید او به زندگی و به عشق و هستی است و دو دیگر گسست از سنت  ساختاری  شعر قدما هرچند که گاهی در چنبر فرم  سنتی درگیر می ماند

 

شعر او آمیزه یی از سنت و مدرنیسم است . او بیشترینه فرمها را از از سنت ادبی دیرین می گیرد و اندیشه و ابزار بیانی را از حوزه ی مدرنیسم. یکی از از دستاورد های ادبی او فرم «امیخته سرایی» است یعنی پلی میان شعر سنتی، شعر نیمایی و شعر آزاد که سپیدش خوانده اند.

 

او در خود زندگینامه  اش از خود می گوید ؛ از زنانگی خود فریاد می زند و از زیبایی اش قصه می پردازد. از چشمان فتان و نگاه عشوه گر و خنده های پنهانی خود می گوید. از جسم بلور، پیکر نخ نماو تن بامدادی خویش حکایت دارد ،از چهره یی که چون ماهست و چشمانی که دو آفتاب را ماناست. از  پیکرش  می گوید که خرمن  بوسه و عشق است و یک آفتاب در تن وی پنهان:

 

شرر به جان تو افگنده چشم فتانم

 

نگاه عشوه گر  و خنده های پنهانم

 

ص.10

 

این جسم چون بلور من این نخ نما تنم

 

در کوره بار «؟» آتش نادانی تو باز

 

ذوب و رقیق و آب، دوصد باره می شود

 

 

 

ص.210

 

چشمش دو آفتاب وچهره اش چوماه

 

پیاده شو به تن بامدادی ا م روزی

 

دمی که شام تنت مرده و تو شام منی

 

ص258

 

یک شهر قصه دارم و آتش درین تن است

 

آری یک آفتاب غزل  دربر من منست

 

ص.203

 

 

 

پیکرم خرمنی زبوسه و عشق

 

خوشه چینی کن و بر اندازم

 

ص.254

 

این تشبیه ها بیشترینه  کلیشه اند  ـ چشم فتان ، نگاه عشوه گر، جسم بلور،چهره ی ماه گونه و شماری دیگر که  بار ها در شعر سخنوران متقدم و متأخر آمده است

 

سیمای معشوق هم  با پاره یی از کلیشه ها ساخته می شود: قامت کاج ، چشمان چلچراغ ( ص.118)

 

ولی  هنگامی که شاعر از «تن بامدادی خویش» می گویدو اعلام می دارد که« یک آفتاب غزل در بر اوست» ؛ کلامش نو آیین می شود؛ از کلیشه فاصله می گیردو بهره وری از جوهر شعری را آغاز می کند و به بیان پیشینیان ماده ی شعر او دگر می شود؛ از خیال دیگری سود می جوید. جای تقلید و الگو برداری را به کشف وامی گذارد.

 

یاکوبسون  که بار نخست از« ادبیت متن » سخن زد مفهوم برجسته سازی را بنیاد نهاد در مقوله ی برجسته سازی انحراف از مؤلفه های هنجار گریزی را پدید آیی سه گونه  ادبیات را  از مؤلفه های برجسته سازی را نام برد:

 

ـ شعر

 

ـ نظم.

 

ـ نثر

 

در سروده  های نخستین تانیا با نظم روییم و در سروده های پسینش با شعر؛ پس شعر تانیا آمیزه یی از مؤلفه های شعر پیشا مدرن و شعر مدرن است  که آفریده های دومی  چنگ  بیشتری به  دل می زند . او از کلام منظوم به  سخن شاعرانه منزل می زند و در پی دریافت های تازه  است. سروده های شش ، هفت سال  پسین وی آمیخته با گوهر شعر ی اند.

 

ابزار بیانی پسامدرنستی:

 

تانیا می نویسد:

 

استاد نجفی نخستین کسی هست که مرا باهنر پست مدرن و با ریزم نگاری آشنا ساخت و من لب ترکردم به این در یا. آرزویم غرق شدن در این  بیکرانه است»

 

من ابزار های بیانی پسا مدرن را در شعر او کمتر یافتم و آرزو می کنم که  او در این دریای بی کرانه غرق نگردد که چیزی در نمی یابد.برنامه ی پسا مدرن در باختر زمین  آن هم در حوزه ی شعر این بود  که با زبان و صدای دیگر سخن ساز گردد. حقیقت از دیدگاه های گوناگون و نا همگون وانموده شود،  شاعرره زدن به سوی بی معنایی و نحو گریزی را برگزیند. اگر گفته ی(لوتار ) را بپذریم «پسا مدرنیسم درک مدرنیسم است با تمام بحران هایش» از این رو بازی با واژگان ، دل سپردن به چند معنایی ،حتا معنا ستیزی، گریز از کلان روایت،  کاربرد نامتعرف واژگان مؤلفه های بوطیقای پسا مدرن را می سازد.

 

 

« لیوتار در مقاله ی (در آمدی به ایده ی پسامدرن)می نویسد که نبودن معنی در اثر،سازنده ی منش پسامدرن است این انکار زیبایی شنایی کلاسیک است که سخت جان بود اما سر انجام از میان رفت»

 

بابک احمدی. ساختار و تأویل متن صو 383

 

آمیخته سرایی:

 

تانیا عاکفی در سالهای پسین دست به نو آری دیگری می زند که می توان  کاری ابتکاری و بدیع خواند؛ نه سنت گرایی  وبدعت  و آن این است که در یک شعر از چند فرم و قالب بهره می ستاند . به گونه ی نمونه پس  از یک غزل ، شعر ی نیمایی در همان متن می آورد و یا شعری  سپید و  شاید هم باز غزلی و یا فرم نیمایی دیگری. من این سروده ها را شعر آمیخته نام نهاده ام .نخستین سروده ی آمیخته را در سال 2012 سروده است با سر نام « کودک  باختری و خاوری».بند نخست شعر با  یک نیمایی آغاز می یابدو بند دوم  یک تکه ی آزاد است  اما شعر  « درهم» باعروضی آغاز می شود بند دوم یک قطعه ی آزاد است . بندسوم  یک نیمایی گونه.

 

زیباترین و گسترده ترین آمیخته سروده ی «مهرگان» است که از نه بند شعر سپید ، نیمایی ، غزلواره  و دو بیت موزون ساخته شده است فراز هایی را از این سروده باز می نویسم:

 

بدور میز دیدارم چراغ بوسه روشن کن

 

و سیگاری که بار آخرین دودش به رقص آورد دنیا را

 

به لبهایت گذاروبا دل من هی قدم بردار

 

برقص تا هرچه رقاصست در گیتی

 

باموزند از ما « تانگوی» عشقبازی را

 

تو ودکا می شوی یامن شوم داروی غمهایت؟

 

( ازبند نخست)

 

واسکت انتحاریم تنگ به سینه می تپید

 

منفجرم نما شبی، مرگ بهانه می شود

 

سوی بهشت قامتم یا به جهنم لبم

 

هر دو جهان به دست من کام به جا نمی شود

 

دکمه ی سینه مرا بالبت آشنا بکن

 

آن چه نوشته ام به تو شرم زمانه می شود

 

( از بند دوم)

 

 

اهورا مزدایم!

 

یاقوت لبم را در نوروز بوسه هایت جا گذاشته ام

 

زبر جد نگاهم در کدامین مهرگان دیدارت چراغانی می نمایی ؟

 

بگذار ژهاکها از سینه ام سر بزنند

 

فریدون مهرت را که دارم چه باک است مرا؟

 

جشن خراسان زمین خجسته ات باد !

 

این مهرگان است

 

(بند پنجم)

 

می نگریم که  شاعردر آمیخته ها، فرم های کهن و سنتی را در کنار شعر نوین می نشاند ولی خواننده تقابل آن ها را حس نمی کند چون ابزار بیانی فرم های سنتی وی هم برخودار از فضای در خور فرمهای نوین اند . او به زیر ساختهای فضای جمعی یک متن آشناست و می داند که فضا ست که برونه و درونه ی یک متن را یگانه می سازد؛  حتی در یک غزل. غزل روزگار ما از این رو دلپذیر گردیده است که میان محور عمودی غزل پیوند ی انداموار ضروری شمرده می شود . در آمیخته های  تانیا گاهی  همه ی بند ها و تکه ها ،درونمایه ی یکسان ندارند اما در کل از یک فضای یگانه آب می خورند در غیر آن  بند ها ی هر شعر تافته ها ی جدا بافته یی می نمودند که یارای آن را نداشتندکه یکانهای  متنی  یگانه سازند.زمانی که سه گونه فرم قدمایی، نیمایی وآزاد در کنار هم می نشینند و از منظر دیداری و با هم همخوانی ندارند؛ شاعر می کوشد تا از این قالبهای ناهمگون یک واحد معنایی بسازد و در خور آن آنها قانیه یی بایسته یی برای این واحد معنایی. او از این که عروض سنتی شعر را در بند قافیه و ردیف در بند  می سازد و دست و پاگیر ،برای مؤلف باکی ندارد  چرا که او از فر مها به مثابه ی ا بزار بیانی بهره می گیردنه به منزله ی اندیشه و باور.

 

هرچند شاعر  در پنج شش سال پسین به فرایند تکاملی شعر آشنا گردیده است ؛ نگرش و در یافتهایش تازه و نو آین شده اند، تجربه های ذهنی وی در خصوص هستی و جهان دگر شده است با ان هم دل از شعر کهن برکندن نمی تواند.پیداست که شعر نو و شعر کهن دو گفتمان جداگانه  و دو ساختار جداگانه اندبا ظرفیت ها ی ناهمگون . از منظر هستی شناسی شعر دو نقطه در برابر هم اند اما او از خط سرخ این دوگانگی عبور می کند ؛ تقابلها را برهم می زند و پل تفاهمی میان این دو بر پا می کند پاره یی از حرف های دلش را در آن فرم می نویسد و پاره ی دیگر را در این فرم. با نظام ادبی کهن آغازیده است و سپس به شعر تجدد ریسده است  و اکنون به همه قالب ها دلبسته است ؛ آمیزه یی می سازد از همه ی آنها اما در هر قالب و فرمی که دست می یازد از تجدد روی بر نمی تابد هرچند ناف  شعرش  هنوز از زهدان قالبهای سنتی بریده نشده است.

 

در آمیخته ها به ویژه در بندهایی که آزاد سروده شده اند بشتر ابهام زایی می کند آن هم ابهام ذاتی است نه ابهام عارضی و یا تعقید لفظی . این ابهام ها  به شعرش گوهر شعری می پاشند . این ساختار ها تنها یک معنا ندارند؛ یک معنای ساده و پیش پا افتاده از این رو  خواننده  را به درنگ وا میدارند چون ایهام و ابهامی که در شعر سرازیر شده است  او را به توقف  فرا می خواند در این دفترسروده هایی راهم می خوانی که در آنها فشرده سازی شده است . از  حشو و افزون گویی  پرهیز گردیده است. نمی توانی از بدنه ی شعر چیری بگیری و دور بیندازی.

 

 

او بیست شعر کوتاه دارد؛ شعر هایی که از سه سطر تا هشت سطر اند. بیشترینه شعر ها از تصویر های فشرده ساخته شده اند :

 

دریای تنم را به آتش می کشم

 

اگر دریانوردی غیر  تو

 

شنا  یم کند

 

ص. 272

 

شاعر تنش را به در یا مانند می کند ؛ در یایی که یک شناگر دارد و اگر جز این شناگر دیگری در این در یا شنا کند او در یا را به آتش می کشد. او وفا و پایداری خویش را به معشوق وا می نماید هرچند دریا را به آتش کشیدن تعبیر سازگاری نمی نماید.

 

از سوی دیگر همواره دل سپرده ی سروده های آمیخته  طولانی و چکامه وار نیست هنگامی که  سخنش را تمام شده می پندارد خامه را بر زمین می گذاردو انگار با خود زمزمه که «  بگذار تانیا این شعر سه مصراع بیشتر نداشته باشد.» او نه کوتاه نگار است و نه هم روده درازی را در شعر پیشه ی خویش ساخته است  . نه شیفته ی هاکوست و  نه عاشق قصیده های بلند بالا. درد فتر شعری  وی که 291 برگ دارد ؛ بیست شعر کوتاه را می توان یافت که از تمامیت برخوردارند کوتاهند امامتنهای کامل  . 

 

Textum  ( دریدا) به جای (متن) واژه ی ( بافتن ) را به کار می برد چون می اندیشد که

 

یا  متن به معنای تار های بافته است . متن را می توان کوتاه تر یا بلند تر بافت؛ می توان آن را برید؛ کوتاه  کرد و دوخت :« در متن متن بافته  شده خبری از پایگان نیست همه چیز بی تمایز در هم تنیده شده اند»

 

بابک احمدی. ص.409

 

در شعر ( یلدا ) می خوانیم:

 

به یلدای زلفم مپیچ

 

فردا برایت خورشیدی می زایم

 

از جنس زیبایی

 

(ص. 248)

 

 جای دیگر  در متنی کوتاه روایتی از حس و حال خو د را از وفاداری به محبوبش با چنین ابزار بیانی در هم میتند تا خواننده را در کارگاه لذت متن بکشاند؛ چون با لذت رقم زده شده است؛ مگر « بارت » نگفته بود که:« از خوندن متنی لذت می بریم چون با لذت نوشته شده است»

 

همان ص.254

 

دیشب که هم آغوش خودم بودم

 

 

فهمیدم

 

چه دنیایی داردآغوشی

 

که هیچگاه برایت دروغ نگفته

 

( ص. 243)

 

 

 

در شعر تانیا:untertextualityبینا متنیت 

 

بینا متنیت شکل گیری یک متن توسطم تنهای دیگر است خواه از متنهای دیرین شکل گرفته باشد وخواه از متن های همروزگار مؤلف.

 

وام ستانی « استقراض» تضمین، تلمیح را می توان بینا متنیت خوانداین صطلاح را بار نخست (جولیا کرستوا) به کار برد.

 

در نقد ابی کلاسیک ما نیز بحثی به نام « توارد» مطرح است که بهره گیری نا آگاهانه را  از اندیشه و یا کلام دیگری می رساند.  ( قاضی جرجانی) بدین باور بود که بسی از برداشت ها و تعبیر ها به گونه ی یکسان در ذهن همه خطور می کند و این گونه اشتراکات را نباید سرقت ادبی نامید.

 

تانیا نیز به گونه ی نا آگاهانه نگاهی به برخی از متن ها داشته است که نمونه یی چند از آنها را اینجا می آورم:

 

سعدی:

 

اگرچه عرض ادب بیش یار بی ادبیست

 

زبان خموش و لیکن دهان پر از عربیست

 

تانیا:

 

زبان پر از سخن و لب خموش می مانم

 

پژمان بختیاری:

 

قظره ی اآم زچشمی آشکار افده ام

 

پاره ی آهم به راهی بیقرار افتاده ام

 

تانیا:

 

قطره ی اشکم که ازچشم بهار افتاده ام

 

از نگون بختی زچشم روزگار افتاده ام

 

 

 

 

فروغ فرخ زاد:

 

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

 

در بهاری روشن از انوار نور

 

تانیا:

 

مرگ بی پروا سراغم می رسد

 

در سکوت شام دلتنگانه یی

 

لطیف ناظمی :

 

پرنده می رود و آشیانه می ماند

 

تانیا:

 

که مرغ می پرد و آشیانه می ماند

 

هنجار گریزی:

 

هنجار گریزی نحراف از هنجار زبان متعارف است ولی نه بدان سان که شعر را آسیب رساند؛ یعنی انحراف از ساختار دستوری و نحوی و مانند آنهاو مراد از آن ا یجاد اثر القایی در شعر و یاری رسانی به بلاغت شعر  است که اینجا و آنجا در شعر وی آشکارابه دیده می خورد.

 

از گزیده ترین هنجار گریزی ها ، هنجار گریز معنوی یا  آشنایی زدایی است که  هنرمند به گونه ی دگرسان و غیر متعارف به رویداد ها و پدیده ها می گرد آشنایی زدایی که( اشکلوفسکی) و یارانش  چونان شگردی از آن نام بردند تا شیوه یی باشد در برابر کلیشه هایی که  هنرمند آنها را به عادت روزانه جاگزین کرده است . از این رو آشنایی زدایی در هنر زیر تعریف « بازی با زبان  » در می آید که هنر را به سوی عادت زدایی می کشاند هرگونه مجاز کنایه ، استعاره  ، حس آمیزی و ساختار نحوی نا آشناکه مخاطب را از حوزه ی عادت فرا میکشاند می تواند آشنایی زدایی باشد که در شعر پسین تانیا نشانه های آن را می تون در یافت .

 

ببینید که  سخنور دیروزین گریستن  زنی را ا تنها با زبان استعاره و بی آن که از زبان هنجار بهره گیرد اینگونه تصویر کرده است:

 

زسنبل کرد بر گل مشک بیزی

 

زنرگس بر سمن سیماب ریزی

 

شاعر در این بیت بی آن که نامی از گیسو، رخسار، چشم و اشک بر زبان شعرش جاری کند ازهمه اینها می گوید و فرایند گریستن معشوق را با ریختن گیسوانش بر گونه اش بی آن که از زبان متعارف بهره گیرد با تکیه بر آشنای زدایی تصویر میکند . ولی تانیا با  بیان دیگری آشنا زدایی می کند و همین فرایند گریستن را با زبان تصویری غیر متعارفی چنین بیان می کند:

 

 

 

 

 روزی به من گفت

 

چشمانت آشفته و زیبا اند

 

گویا  انتظار یک بار خفتن مژگان را دارند،

 

تا در سکوت یک بار مژه زدن

 

هرچه در جام است

 

در ساغرمرمرین گونه هایت بریزند.

 

در شعر تانیا هنجار گریزی های دیگری را هم می توان گواه بود:

 

هنجار گریزی سبکی: کاربرد (آدما )به جای آدمها.

 

آدما میمیرند

 

آدما می مانند

 

در دل تلخ زمان

 

هنجار گریزی بسایی یا لمسی چون:

 

خنده هایم لگد زد

 

اشک هایم

 

را ندیه گرفت

 

در دل تلخ زمان

 

ص.230

 

هنجار گریزی گویشی: (جوندن ) به جای دزدیدن.

 

دستی گرفت سنگگ جز بازی مرا

 

«بوجُنده» است «گوله» ی طنازی مرا

 

ص.246

 

هنجار گریزی زبانی: کاربرد واژگان فرنگی با گرافیم های آنان در شعر ، حتی در عنوان کتابش و گاهی هم در متن چون:

 

 

 

 

Ik hou van je

 

یعنی « دوستت دارم».

 

ص.268

 

یا:

 

«یعنی آرام بگذار».Lat me met

 

یعنی « دوستت دارم».t

 

ص.290

آسیب شناسی شعر تانیا:

 

بی مهری های تانیا را در سروده هایش بدین گونه می توان بخش بندی کرد:

 

1.آشفتگی و در هم پاشی وزن و  گاهی فروگذاشت سنجه های وزن عروضی.

 

2. بی مهری به زبان و  بهره گیری از واژگان پیر.

 

 

 

وزن درشعر سنتی و حتا در شعر نیمایی از مؤلفه های بنیادین شعر در شمار است و انحراف از وزن  و حضور سکته های قبیح  سخن  را آشفته می سازد . اگر مراد ما نو پویی  در شعر امروز است این نو پویی را باید در ابزار بیانی تازه، درفضا سازی همخوان و یک دست شعر، در هم آهنگی محور عمودی و در کشاندن برونه ( ساختار) و درونه ی  ( بافت یا شکل ذهنی شعر) جست و جو کرد نه در عدول از سنجه های وزنی.

 

دفتر شعر تانیا ویرایش شده است و نام ویراستار که ادبیات  شناس فرهیخته یی است نیز در آغاز کتاب آمده است ولی شگفتی انگیز این است  که چرا این در هم پاشی ها  را ویراستار برنچیده  است؟

 

اگر راستش را از من بپرسید من معنای ویرایش را در شعر تا اکنون در نیافته ام در واقع ویرایش ویژه ی نثر است نه شعر .آیا ویرایش در شعر به معنای پرداخت و پیرایش شعر است از آشفتگی های زبانی( دستوری و نحوی)؟

 

آ یا ویرایش پالوده ساختن وزن  و پیراستن آن از لغزشهای عروض سنتی است؟

 

آیا ویراش شعر مصراع بندی  و پایان بندی و ضابطه هایی است که نیما و اخوان و دیگران از ان سخن زد ه اند؟

 

آیا ویرایش در شعر سپید معنی پاره پاره کردن شعر و پلکانی ساختن آنهاست؟

 

از دیرینه سده ها تا امروز برای شعر واژه های ( حک) ( اصلاح) و (تصحیح ) کابرد داشته است و استادان ادب،سخن های آشفته و نا پالوده را بهسازی می کردند؛ سکته ها را بر می چیدند ولغزشهای معنایی و دستوری را

 

 

اصلاح می کردند که خواننده شعر تانیا نیز از ویراستار ورجاوند،چنین چشم امیدی داشت  که بر آورده نشده است.گاهی سکتگی شعر ها می توانستند که به آسانی با آوردن واژگان دیگری جای گزین شوند و اندیشیدن فراوانی هم برای جا به جایی آنها در کار نبود به گونه نمونه چند بیت را در اینجا می آورم که می شد بدین گونه ازآنها رفع سکتگی کرد:

 

1.

 

سیل فنا و آب بحر تاب غم مرا نداشت

 

دید که من کوه غمم از ره من کناره شد

 

ص.64.

 

به حای آن می توان نوشت:

 

سیل فنا و بحر هم تاب غم مرانداشت

 

دید که کوه غم منم  از ره من کناره شد

 

2.

 

 ناظر هستی موهوم گشته ام

 

در کف موج زمان موم گشته ام

 

ص.74.

 

به جای آن :

 

ناظر هستی موهومی شدم

 

در کف موج زمان مومی شدم

 

3.

 

پیوسته در تکاپوی آن بود که نو بهار

 

آید به قصر خاطر او جاگزین شود

 

ص.75.

 

 به جای «که  نوبهار»در نیم بیت نخست  « تا بهار»

 

4.

 

با هم هزار راز بگفتند به یک نگاه

 

دنیای شان  بهروشنی جاودانه شد

 

ص. 76.

 

 

به جای آن:

 

با هم به یک نگاه

 

صد راز نابگتفه بگفنتد

 

دنیای شان به روشنی جاودانه شد

 

5.

 

آن ااااااااانگاه وداع کرد

 

یا:

 

آ ن گه وداع کرد

 

ص. 77.

 

به « آن گاه» « آن گه» درست می شود.

 

 

 

6.

 

مو حلقه را فگند « کم دارد» به خاک

 

تک حلقه ی طلا برانگشت یار کرد

 

ص.

 

به جای آن :79

 

مو حلقه   را فگند به دستان خود به خاک

 

تک حلقه یطلاش بر انگشت یار کرد.

 

7.

 

بهاری که نباشند نوجوانان

 

اسیر ظلم و پابند حصاری

 

ص. 83.

 

به جای ن نباشند » « نباشد»

 

هزاران دگر رفتند به غربت

 

جدا افتاده از دامان کابل

 

ص.85.

 

به جا ی آن :

 

هزاران دگردر چنگ غربت

 

جدا افتاده از دامان کابل

 

9.

 

مردان با شهامت این سرزمین کنون

 

گویند زبهر لقمه ی نان رو به هر درم

 

ص.95.

 

به جای « زبهر لقمه ی نان»  تنها« لقمه ی نان».

 

 

 

 

سخن فرجامین

 

تانیا در نونهالی طعم شعر را، حس می کند در همان روزگار، هجرت ناخوا سته او را می بلعدو از پی یک  تحیر وتردید دردنیای جدید که همه چیزش به گونه ی دیگراست؛ بار دیگر به سوی شعر پرتاپ می شود و دیگر نه شعر او را رها می کند و نه او شعر را. نرم نرمک بار سنگی موازین شعر قدمایی بر شانه هایش سنگینی می کند ؛ می خواهد این بار را برزمین بگذارد؛ اما سنت های قهار ادبی را در برابرش می نگرد سرانجام با سنت  تنهاسر می جنباندو در برابر لبخند مدرنیسم ادبی ، پیمان سر سپردگی میسپارد و آن گاه شعرش را معجونی می سازداز سنت و مدرنیسم . او هرچه را که می او هر چه می نگرد و حس می کند ؛می نویسد. اگر شعر های نو جوانیش بوی کاستی و خام دستی می دهند؛ اما در این روزگار صدایش بالنده ترشده است و سروده هایش در مضمون و ساختار بوی تازگی می دهند. او بر این برایند رسیده است که شعر چه کوتاه و چه بلند باید به سوی کلیت ساختاری دست یابدو از این رو کمتر به ناسازگاری معنایی و هم آویزی تصویری سقوط می کند.چ چه می داند که در این حال کلیت ساختاری آسیب می بیند و درون بافت همساز و سامان مند نمی ماند.

 

شعر های پسین او امید های تازه اند به شاعری که با عشق آغازیده  است  و اینک رویکرد او به تألمات اجتماعی است و درد زمانه و مینهش.صدای او در میان شاعر زنان جوان، صدای متمایزی است  و نگاه   اوبه اشیا و پدیده ها ژرف و انسانی است و باور دارم که با تلاش پیگیر آینده ی شکوهمندی را شکار خواهد کرد .ایدون باد!

 

 

 

لطيف ناظمى

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل       ۲۷۵    سال  دوازدهم       عقرب     ۱۳۹۵         هجری  خورشیدی   اول نومبر   ۲۰۱۶