شهر کندز بیش از یک هفته میگذرد روزهای سختی را سپری
میکند. این در حالی است که سربازان اردوی ملی تمام تلاش خود را میکنند تا
امنیت را بهطور کامل به این شهر باز گردانند. اما این شهر، پیش از این نیز
شاهد روزهای خونینی بوده است و اینگونه به نظر میرسد که ایجاد امنیت به
شکل دایم در ذهن شهروند کندزی امری غیرواقعی است. گریز مردم از این شهر و
پناهآوردن آنان به شهرهای همجوار و پایتخت، بیانگر چیزی نیست مگر اینکه
جنگ به هیچعنوان فقط بین دو جناح دولت و طالبان نبوده، بلکه بیش از همه،
باشندگان این شهر را تهدید میکند و قربانیان خود را از این دسته میگیرد.
هرچند اینگونه به نظر میرسد که طالبان برای استقرار دولتی بر مبنای
باورهای خویش هستند، اما ترور و کشتار مردم بومی از سوی طالبان در سراسر
افغانستان و اکنون در کندز، برایند سیاست جنگ بدون پشتوانهی اندیشهی
سیاسی برای تغییر حکومت بوده و صرفا جهت ایجاد ناامنی و رعب و وحشت
میباشد. در واقع طالبان فقط حکم اسلحه را دارند، نه میدانند برای چه
میکشند و نه درک میکنند چه کسانی را میکشند! در هر صورت مردم قربانیان
اصلی جنگ هستند.
اینکه طالبان چه کسانی هستند، از کجا تمویل میشوند و چه وقت و چگونه باز
خواهند گشت، مسالهای هست که زندگی مردم، به خصوص باشندگان مناطق ناامن را
دچار دگرگونی کرده است. مردم سرگرداناند که آیا در کنار دولتی بمانند که
یا قادر نیست منافع و امنیت مردم را حفظ کند و یا دارای سیاست پیچیدهای
هست که بر اساس آن برخورد جدی با پدیدهای به نام طالبان در پلان جنگیاش
نمیباشد و یا به سیاست طالبانی تن دهند تا در صورت عقب راندهشدن دولت و
ورود طالبان، از امنیت جانی برخوردار شوند. اثرات طولانیمدت جنگ طالبان بر
ذهن و روان مردم، بسیار سنگین و دردناکتر از آن است که بتوان توقع جریان
زندگی عادی را از این شهر و شهرهای همسرنوشت داشت. در اینکه انسان
بیدفاع گیرمانده در میان جنگ، آنهم بدون هیچ امکانات دفاعی، قربانی یک
جنگ نابرابر خواهد بود، تردیدی نیست، اما از این حقیقت هم گریزی نیست که
زنان و کودکان، ستمی مضاعف را متحمل میشوند. در میدان جنگ اما، زنان
هممانند مردان همسرنوشت نیستند. در تمام جنگها در سراسر جهان و در طول
تاریخ، یک قاعده مسلم برای زنان وجود دارد، آنهم مرگ پس از آزارهای روانی
و جنسی. این جنگها چه بر اساس ایدیولوژیهای مشخص باشند و یا چه بر اساس
اندیشهی کشورگشایی، تفاوت چندانی نمیکند. مهم مردان پیکارجویی هستند که
باید اشتیاق و لذت فتوحات خود را به شکلی بروز دهند. اینجا است که زنان
بهترین ابزار برای فرونشاندن عطش پیروزی و یا هم وسیلهای برای هرچه بیشتر
تحقیرکردن جناح شکستخورده قرار میگیرند. تجاوز جنسی در جنگهایی که به
شهرها و خانهها راه مییابد یک امر غیرقابل کنترل میباشد.
در
جنگهایی که زنان خود از سهامداران کرسی قدرت نمیباشند و در حاشیهترین
قسمتهای جنگ مردانه قرار دارند، نمیتوان انتظار برخوردی در حفظِ شان و
جایگاه انسانی آنان را داشت. حتا گاهی تجربیاتی در مناطق جنگزده دیده
میشود که زنان بهعنوان جنس تبادلهای برای حفظ جان مردان خانواده استفاده
میشوند. تمام آثار مخرب جنگ یکسو و اثرات روانی به جا مانده از جنگ از
سوی دیگر، زندگی این دسته از بازماندگان جنگ را تحت تاثیر خود قرار میدهد.
در واقع زنان نجاتیافته از میدانهای جنگ، نه تنها قربانی عینی جنگ
تحمیلشده هستند، بلکه در ذهن اجتماع نیز مورد قضاوت و ارزشگذاری قرار
میگیرند. بهعنوان مثال میتوان به یک سال قبل باز گشت. در همین شهر کندز
که امروز نیز بوی باروت و خون در آن میپیچد. درست یکسال پیش، زمانی که
شهر کندز مورد حملهی طالبان قرار گرفت و گزارش تجاوز بر دختران لیلیهی
دانشگاه از سوی برخی رسانهها به نشر رسید، همدلی مردم را با قربانیان این
حادثه تا حدودی با خود داشت هرچند این خبر از سوی وزارت تحصیلات رد شد، اما
قضاوت عمومی و تابوشمردن اینگونه رخدادها که ارزشهای مردانه را زیرسوال
میبرد، تاثیر منفی خود را به دنبال داشت.
در
جامعهای که زن هنوز جزیی از تابوها به شمار میرود، حفاظت از زنان
مسالهی مردانهای است که هتک حرمت آن پیش از آنکه به مسالهی زندگی و
جایگاه انسانی زنان بپردازد، توهین بزرگی به ارزشهای جامعهی مردانه محسوب
میشود. از سویی، بنا بر همین ارزشها و بهدنبال آن جنگ در میان دو جناحی
که از یک دین پیروی میکنند و هر دو جناح خود را حافظ و خادم دینی میدانند
که مساله زن و تن زن بیشترین اصولات آن را شکل داده است، کار را برای
انتشار اینگونه خبرها (تجاوز به زنان و کودکان) از سوی خبرگزاریها و
نهادهای مدافع حقوق بشر دشوار میسازد. سانسور اینگونه خبرها نه تنها بر
چهرهی حقیقی دشمنان مردم پرده میکشد، بلکه به تداوم این قبیل رفتارها
در زمان جنگ کمک میکند و پیوسته با خود، زنان و کودکان قربانی تجاوز را
نیز با خود حذف میکند. یعنی قربانیکردن دوبارهی قربانیانی که چهرهی یک
جنگ به اصطلاح ایدیولوژیک را مخدوش میسازند و باورهای دوطرف جنگ را زیر
سوال میبرند.
دسترسی به اطلاعات و خبرهای شفاف در رابطه با وضعیت زنان و کودکان برای
مخاطب ممکن نیست و خبرها در این مورد، اغلب همراه با سانسور و کمتوجهی
ارایه میشود. دولت بدون هیچ پالیسی مشخصی در این خصوص، به روند جنگ و صلح
خود با دشمنان حقیقی که رهبران خیالی دارند، ادامه میدهد. با دشمنانی که
تروریست هستند و قاعدتا تروریستان دارای هیچ سیاست مشخصی نیستند، مگر کشتار
مردم و ایجاد وحشت. در مناطق جنگی، مرزهای بین انسان خوب و انسان بد و حتا
همسایهی خوب و همسایهی بد مبهم و تار میباشد. انسانی که امروز از خوان
دولت تغذیه میکند، با ورود مخالفان دولت به شهر، به صف آنان میپیوندد و
چه بسا اولین توحشگری و غارت با آنان آغاز میشود. البته این مساله قابل
فهم است چرا که در پس هیچ کنشی، واکنشِ قانونی دیده نمیشود و اگر هم جایی
از اآستین قانون دستی برآمد، آنقدر لرزان و ضعیف حرکت میکند که نقش و
تاثیر آن احساسشدنی نخواهد بود. در کنار تمام این کمکاریها و
کمتوجهیها، وزارت سمبولیک زنان است که هیچ سیاست و برنامهی قابل دیدی
هرگز از درهای این وزارت به نفع زنان خارج نمیشود و نهادی که باید بیشتر
از همه صدای رسا و پشتوانهی قوی برای دریافت حقوق زنان، بهخصوص زنان
مناطق جنگ زده و بیجاشدگان باشد، کمتر واکنش جدی از خود نشان میدهد و به
حضور نامحسوس خود خزندهوار ادامه میدهد.
جریانهای روشنفکری و فعالان حقوق بشر در افغانستان تنها پایگاههای مردمی
هستند که میتوان به آنان برای تغییر وضعیت زنان و کودکان چشم امید داشت.
هرچند این جریانها آنقدر قدرتمند نیستند تا نظم یک روند کلی و قایدهی
دیرینه را بر هم زنند، اما بازهم امید واری هست تا این تاثیرات کم و
نقشهای کوچک راهی بهسوی بهبود وضعیت زنان و کودکان کشور بگشاید. |