«بر اساس این نگرش (نقد نو ادبی) در بررسی متن ادبی باید به
فرم آن پرداخت، نه شخص هنرمند؛ و معنای اثر در درون متن است، نه ذهن
نویسنده. اصحاب مكتب نقد جدید بر این عقیده بودند كه وحدت یك متن در ساختار
آن است و نه در قصد مؤلف؛ اما این وحدت قائمبهذات، پیوندهای پنهانی نیز
با مؤلف دارد.»
از متن بالا که قسمتی از مقاله حمید احمدی تحت عنوان «از مرگ مؤلف تا قتل
مؤلف» است و در سایت تازههای ادبی منتشر شده، من این طور استنباط میکنم
که حتی متنگرایان و یا خواهرخواندۀ آن، شکلگرایان روس هم به نقش
غیرمستقیم و مستور مؤلف در خلق یک متن ادبی بیاعتقاد نبودهاند. بدین معنا
که وقتی یک اثر ادبی را به عنوان متن میپذیریم، این بدان معنا نیست که
مؤلف هیچ تأثیری بر متن نداشته و نباید داشته باشد.
آنچه شاید همیشه باعث میشود که مرگ مؤلف را سوءتعبیر کنیم، در گنجایش
محدود زبان فارسی است که در این مورد خاص نمیتواند معادل زبانهای مادر،
در بازگویی منویات مکتب «نقد نو» کارآمد و گویا باشد.
نظریۀ «مرگ مؤلف» «رولان بارت» بر اساس مطالعات من، اشارۀ نزدیک به عدم
لزوم مرجعیت نویسنده، پس از برونفتادگی اثر برای تفسیر آن است. نقد نو در
بستری به وجود آمد که نویسنده و گفتههای او در مورد متنی که تولید میکرد،
منبع درک اثر قلمداد میشد؛ و منتقدان و تفسیرگران در زمانۀ پیشانقد نو،
مقهور نظرات نویسنده در مورد متنش و جدای از متنش بودند؛ و خالق اثر به
راحتی میتوانست بازتابهای اثرش را در نظردهی منتقدان و مفسران درست و یا
نادرست بخواند. در حالی که در متن اثر، حضور او نادیده و انکارشده،
انگاشته میشد.
منظور من از ذکر این مقدمه این بود که وقتی من از علی پیام صحبت میکنم و
شخصیت او را به آثارش ربط میدهم، دو حادثه اتفاق میافتد: حادثۀ اول اینکه
معتقدم مؤلف پیش از مرگش، آفریدگار اثر بوده و تأثیرات شگرفی بر متن مربوط
به خود داشته است؛ و حادثۀ دوم؛ اینکه مؤلفی به نام علی پیام نه بخش زائد
متن، بلکه قسمت مهمی از آن محسوب میشود. البته بدین معنا که وی ادامۀ اثر
آفریدهشده است و نه لزوماً صاحب و مالک اثر. گفتن از پیام، در خدمت تفسیر
متن است. معنای دیگر آن، رنگ گرفتن پیام از متونی است که آفریده و نه
بالعکس.
اگر من هم به اندازۀ «بارت» ادعا میداشتم، میتوانستم این نظریه را مطرح
کنم که مؤلف را متنش میسازد و نام دیدگاهم را میگذاشتم «تولد مؤلف» در
متن. به هر حال دست از ادعاهای عجیب و غریب میکشم و فقط میگویم که امر
تولیدگری هر متن ادبی، در واقع بازتولید و یا بازتعریف قسمت انسانی فرآیند
تولید ادبی است که در آن، بخش انسانی خط تولید اثر ادبی به خود معنا دهی
میکند.
سادهتر اینکه علی پیام به عنوان کسی که با داستانهایش مورد شناسایی قرار
میگیرد، با شرکت در فرآیند خلق متنی دیگر، این روند شناسایی یا شناساندن
خود را ادامه میدهد و از این طریق دوباره در متن متولد میشود. علی پیام
در روند شکلگیری داستان جدیدش، یعنی داستان نیمه بلند «یک مرد مسلمان، یک
مرد هندو» برخلاف آنچه در داستانهای گذشته به چشم میخورد، انسانی جدید را
به نمایش میگذارد. انسانی که در داستانهای قبلیاش غایب بوده و یا به
منصۀ ظهور نرسیده است.
داستان «یک مرد مسلمان، یک مرد هندو» داستان تغییر موقعیت و نقش نویسنده و
حرکت او از گوشۀ منفعل هستی، به گوشۀ دیگر آن است. طبق تعریف نقدنوگرایان،
ساختار اثر ادبی همۀ دنیای آن اثر و یا متن ادبی است. این به معنای آن است
که اگر تولید داستان را یک روند تصور کنیم، تفاوت ساختار یک اثر ادبی
میتواند به تعریف جدیدی از قسمت انسانی این روند بیانجامد.
«یک مرد مسلمان، یک مرد هندو» یک ساختار ادبی است که در مقایسه با آثار
دیگری که علی پیام در روند آفرینش آنها دست داشته، متفاوت به نظر میرسد؛ و
این دیگربودگی متن مذکور، ما را به دیگرشدگی انسانی به نام علی پیام که
قسمتی از این چرخه است، میرساند.
در دیدگاه «نقد نو» نیز از اهمیت جنبۀ انسانی متن ادبی به کرات نام برده
شده است؛ بنابراین میتوانیم بر نقش این قسمت از چرخۀ تولید اثر ادبی تأکید
مؤکد کنیم. دلیل دیگر این اهمیت، جایگاه خود ما به عنوان مخاطبین این
دستگاه است؛ یعنی برای یک انسان، مواجهه با یک فرآیند چندقسمتی، آن بخشی
اهمیت دارد که انسانی محسوب میشود. در واقع برای منِ مخاطب انسان، قسمتی
از چرخۀ تولید اثر اهمیت دارد که در آن انسان مورد نظر است، نه قسمتهای
دیگر ساختار.
داستان «یک مرد مسلمان، یک مرد هندو» روایتگر نویسندهای است که در این
داستان، دیگر جزئی از اجزای تولیدگر داستانهایی همچون «عریضهنویس پیر» و
یا حتی «عددها شناور میشوند» نیست.
اگر داستانهایی مانند داستانهای مذکور را ساختارهایی به حساب آوریم که با
آفریده شدن خود، برداشت خاصی از علی پیام را منتقل کردهاند؛ به جرئت گفته
میتوانم که در این داستانها، ساختارهای داستانی، فنون روایت و شگردهای
مربوط به آن، از علی پیام، مرد کم جثهای ساختهاند که در بدنۀ ساعت کلان
«بیگبنگ» شهر لندن گیر افتاده و پشت دَمودستگاههای آن، نا آشکار شده
است.
برداشتهای کلی از این منابع: بعد از نقد نو، فرانک لانترچا، ترجمه: مشتی
علایی، ناشر: مینوی خرد،1393، رولان بارت، رولان بارت، ترجمه: پیام دانشجو
و نقد ادبی، دکتر مسعود سپه وندی و فرانک فرشید، نشر نویسنده، 1391 این
مسئله را به خصوص در داستان «عددها شناور میشوند» میتوان دید. در این
داستان، علی پیام واسطهای بیش نیست که تنها به دلیل از جنس انسان بودنش
اهمیت دارد نه بیشتر. سادهترش این است که در داستان متذکره، علی پیام به
این دلیل در ساختار حضور دارد که وسیله و ابزار رابطۀ ساختار با دنیای
انسانها است؛ و اگر ساختار داستان «عددها شناور میشوند» میتوانست ابزار
دیگری برای آشکار شدن در جهان و ذهن انسانی پیدا کند، از حضور پیام چشم
میپوشید و او را به خارج از ساختار میراند.
واسطهگری یا واسطهبودگی پیام در این نوع از داستانهایی که او در چرخۀ
تولید آنها شریک بوده است، سلطۀ ساختار، فنون و شگردهای متن را بر ذهن
انسانی پیام نشان میدهد. پیامی که مقهور تعیین تکلیف ساختار برای خود و
نقش ناچیزش از دنیای آفرینش شده است.
این بدان معنا میتواند باشد که همۀ درخشندگی داستان «عددها شناور میشوند»
مربوط به ساختار آن میشود؛ ساختاری که پیام به عنوان بعد انسانی آن نقش
حاشیهای دارد. از ذهن او هیچ رنگ به خصوصی به داستان سرایت نکرده است.
بیتأثیری و بیرمقی قسمت انسانی داستان «عددها شناور میشوند» و
«عریضهنویس پیر» و یا هم داستانهای دیگر مجموعۀ داستان «قطعهای از بهشت»
نشانۀ سلطۀ شکل و فرم بر این داستانها است؛ اما در ساختار داستان «یک مرد
مسلمان، یک مرد هندو» نقش ذهن علی پیام به شدت برجسته شده است. در واقع
میتوان گفت که در این داستان، مؤلف متولد شده و خود را بر دیگر جنبههای
ساختاری داستان مانند طرح، توصیف، روایت و سلسلۀ ماجراها مستولی ساخته است.
در این داستان، ساختار دیگر در آن جایگاه بلندی که در طول سالهای متمادی
داشته و بر جنبۀ انسانی خود غالب بوده و آن را به نفع درخشش خویش مدیریت
میکرده است، نیست.
ساختار این داستان با توجه به تولد مؤلف، دچار تفاوت فاحشی شده است. این
تفاوت را من شورشگری ذهن علی پیام در مقابل جادو و کاریزمای شکلی داستان
مینامم. اگر منتقد دیگری به جای من میبود، این طور میگفت که در این
داستان، دیگر از ساختار منظم، شگردهای داستانی و مؤلف مردگی خبری نیست؛
بلکه ساختار، سلطۀ خود را به نفع تولد نویسنده، از دست داده است.
نویسندهای که رد پای ذهنیت و خواستش در همه جای روایت این داستان دیده
میشود و این یعنی مرگ ساختار و محو شدن آن در برآمدگی انسانی داستان.
اما به تعبیر من، این گفتارها نهتنها به عنوان نقاط ضعف محسوب نمیشوند،
بلکه میتوانند به عنوان نقطههای قوت به حساب آیند. در واقع در این
داستان، داستان دیگری شکل گرفته که داستان شورش نویسنده بر ساختار است.
شورش جنبۀ انسانی یک داستان بر ضد نادیده انگاشته شدن. به نظر من در این
داستان، ساعت کلان بیگبنگی وجود دارد که با مهرهای شورشی روبهرو شده
است، مهرهای که با قامت کشیدن خود، حرکت زورگویانه و مقتدارانۀ آن را
متوقف کرده است.
علی پیام در این داستان حکم ابراهیم را دارد که تبری به دست آورده و در حال
قلعوقمع بتهای خدا گونۀ ساختار داستانی است. به روایت قابل فهمتر،
میتوانم بگویم که در ساختار داستان «یک مرد مسلمان، یک مرد هندو» علی پیام
ظهور کرده است؛ و این ذهن اوست که ماجراها را پیش میبرد. این ذهن اوست که
شگردهای داستانی را عقب رانده و آنچه را که خودش میپسندد و مصلحت میداند،
طرح میکند.
با آفریده شدن متن ادبی جدیدی مثل این داستان است که علی پیام به عنوان
نویسنده، به دنیا آمده و عنان کار آفرینش را به دست گرفته است. در همین
داستان است که برای اولین بار، جهانهای آفریدهشده با شرکت علی پیام،
ساختارشکنی و شگردزدایی شده و شکل انسانی به خود گرفته است. انسانی شدن یک
داستان همانقدر اهمیت دارد که انسانی شدن جهان.
اگر برداشت من غلط نباشد، نقد نو به دنبال مرگ انسان حاشیهای و خارج از
داستان قرارگرفته و تولد انسان به عنوان گرانیگاه در متن داستان است.
|