بکوش کردارت هر آن پاک از تلخی ها باشد
به حدی که کافی هم برای یک سال باشد
ای جوان آغاز کن هر روزت را در کار و سرور
بیافزونش یک مشت مهر و دو مشت بردباری به مرور
یک ناخن شوخی و قدری هم محبت و دوستی
در فرجام بپاش بروی خمیرش قند بزرگواری
با آراستن این غذای جان با دستهء گل و جام می
بیاید خوشبختی در گوشه ات همنوا با صدای نی
بدان ای دوست که هر روز زندگی باشد پر ز خاطر ها
چون در جوار لاله ها هم سر زنند خار ها
بپسند این گیتی و مپال هر لحظه خار را
که گاهی بخلد به جان و شود آزارِ دست ها را
گر در مسیرت دروازه ای آید کوتاه
برای گذشت از آن کمی خم نما گردنت را
اگر بتوان برداشت سنگی را از راه
بردار به پناه ی پروردگار که دریغش باشد خطا
گهی هم باشد سنگین بیش، بگذر از جوارش
هدف همانا است یکی، گام زن به رسیدنش
هرگاه در قسمت روزی ظلمت و رعد و برق باشد
روز بعد ممکن هم دوباره آفتاب باشد
مگر مشو سد در تابش خورشید قلب ها
با تبسم لبها بگذار نور آرزو را بر دل ها
میازار هیچگاه مسکین دلی را که خود آزرده بود
چون آزرده بود مرهمش بیشتر ارزنده بود
مباش افسرده به یاد سخنان ابلهان
گر لازم افتد دوری گزین و داورت خدا باشد هر زمان
بکوش «موهن» تا باشی مرهم گزار بر زخم های جان و روان
چه خوش است بیشتر از ثروت گزاف بیشماری دوستان
|