بزرگداشت از شخصيت اين شاعر بزرگ با اشتراك مهمانان از
هرات و بلخ و بدخشان و كابل و تقدير از عزيزاني كه در محور فكر و شعر عاصي
كار كرده اند ، همراه بود. همچنين اين نشست اعتراضي به نمايش وقيحانه ي
رهبران پوشالي سراپا نيرنگ براي صلح ! نوشته يي از من با همين حال و هوا كه
با شما قسمت ميكنم :
کابل ای کابل با شهیدانت تفاهم کن !
درد نامه یی برای عاصی شاعری درد آشنا و انسانی که خود معنی آزادی است .
انسانی که عمری کوتاه اما پر بار داشت و به اندازه ی یک قرن برای ما
شعرشعور و عشق و آزادی سرود .
بیست و دو سال قبل در همین کابل دود و درد آلود ، در همین کابل زخمی و در
همین کابلی که عاصی کتاب کتاب برای دردهایش سرود و برای زخم هایش گریست ،
در همین کابل تکه تکه که هزار هزار شهید را در جبین خود جای داده است ،
عاصی نیز بی باکانه شهید آزاده گی خویش شد.
شاعری پاک تر از هوای باران زده ی قریه ی ملیمه ، سرکش و عاصی تر از دریای
پنجشیر؛ روان و زلال و صادق همچون خودش که دیگر چون اویی نخواهیم داشت .
عاصی شاعر ، عاصی مهاجر ، عاصی به تنگ آمده از دردها و نامرادی های
زندگی،انسانی متعهد ، آزاده ، سراپا عشق و باورمند به اصول و ارزش ها" تنها
ولی همییشه " ماند تا که دست روزگار او را از ما چید .
روزگار این چنین بود آری !
راکت های وحشی ، راکت های خونخوار ، راکت های شیطانی و کور دل بر فرق
روزگار ما بی رحمانه فرود میامدند و انسان و انسانیت را نابود میکردند و
کابل زخمی بود که صدایی به بلندی قهار عاصی داشت .
تو چه مقدار زخم در زخمي
تو چه بر باد رفتهي كابل!
چقدر دور ماندهي از خويش
وه چه از ياد رفتهي كابل
...
آي كابل من و تو ميدانيم
همه يك كاسه است و يك آش است
زخمهاي تو تازگي دارند
و آنچه كه تازه تر نمكپاش است
انگار کسی جز عاصی تصویر گر درد ها و بی کسی های کابل نشد . کسی برای رنج
های این مردم شعری نسرود و پیام آزاده گی نیاورد . عاصی کلمه کلمه کتاب
،عاصی دریا دریا سرود و دشت دشت فریاد شد . تا امروز که صدای من از گلوی
کتابهای او بیرون میاید . امروز هم اگر حرفی هست و اگر دردی هست همان درد
است . همان زخم ها واما نمک هایی سوده تر و آسوده تر بر این زخم ها!
میخواهم بگویم بیست و چند سال گذشت از نبودنت عاصی ! از آن راکت های وحشی ؛
از آن جنگ ها و از آن وحشت و بیچاره گی ها ... و روح سرگردان شعر و شعور
عاصی سالهاست در کابل و در قریه قریه ی این خاک پرسه میزند تا باشد که حرف
دیگری برای گفتن پیدا شود ، اما نمیشود.
عاصی رفته است و آن جهنم شعرهای عاصی هنوز هست . جهنم و جنگ و جفا هنوز
ادامه دارد . در این خاک ، درخانه خانه ی ما و کسی نه فریاد عاصی راشنید و
نه از هیچ کدام ما را ...
کابل به دهانی شکسته میماند ، کابل بی قهرمان و خاموش روبه روی همه ی ما در
خون و خاک نشسته است و انگار تا همیشه بر فراز بام این محجر آفتابی نیست .
میخواهم بگویم اینجا بعد از بیست و دو سال هنوز تاریکی ست که حکمرانی میکند
و خفاش های بد شگون تاریکی برای ما سرود صلح و جنگ میخوانند.
هنوز که هنوز است همان قصه ی هجرت و بی کسی و کوچ و بی سامانی قصه ی مردم
این سرزمین است . قصه ی فقر و قصه ی بی عدالتی و بی سامانی ست .انسان
جایگاهی ندارد. انسانیت در گوری تاریک خفته است و شعر و شعور سر برخاک
نیستی می سایند. ما هنوز مردمان آواره یی هستیم که گاه در قفس مان
میاندازند و گاه با بالهای بسته پرمان میدهند تا تمرین پریدن کنیم ، بی
خانه تر از باد ایم و آواره تر از آوار... و درخت های سرگردنه منتظر کسی
هستند که دیگر نمی آید و هیچ حرف تازه یی برای گفتن نیست .
انگار اگر هزار بار دیگر عاصی سر از خاک سیاه بلند کند و برای ما شعر بگوید
، باز هم از" آتش و ابریشم " میگوید و "مقامه ی گل سوری" را خواهد سرود.
باز هم تلخ کامی دوشیزه گان آواره را ، بی کسی های کودکانه را و دردها و
ضجه های مادرانه را خواهد سرود و بازهم در این سرزمین هزار بار دیگر جوانی
و جوان شدن دردا که ناخوش است .
دریغا و دردا که حرف تازه یی نیست .عاصی همان سرودگر آزاده و عاشق و زلال و
بی پرواست و کابل همین کابلی ست که در دام مرگ و جنگ گیر مانده است .انگار
همین دیروز بود که در همین حوالی راکت های مرگ عاصی را درخود فرو برد. اینک
باز ماییم و باز هم جنگ و بازهم صلح ... بازهم فریب ... باز هم زخم های
ناسور کابل و صحبت از آشتی با قابیل و تنها ماندن هابیل است!
آری ! کابل با قاتلش دیدار خواهد کرد قاتل بیعار و بیدرد زبونش را...
و ما شرم بر جبین روی در روی کابل ایستاده ایم ، حرفی نمیزنیم. شاید امروز
کابل بی قهرمان تنها تراز همیشه است . به یقین که حرف دیگری نیست .
بیا که گریه کنیم
بیا که گریه کنیم !
سمیه رامش / هرات
|