گفتند: همین لحظه رفت !
زینهها،عجلهاش را صدا میدادند
دروازه، هنوز یک چشمک هم نهزده بود
من آب شدم
و ساعتم
به ماسه ها در هزارهی قبلالتاریخ فروریخت
موتورِ ناشناسی آمد
و مبدأ وقت را در «گرینویچ» اختطاف کرد
یکی با واسکت پشاوری
سراغ فرودگاه لندن را گرفت
و فضا، زمان وE=MC2 متلاشی گردید
ولی، «رفت»
در قدیمترین غارها، تهنشین شده بود
شکی ندارم که
«مار را با نرمی از غار، بیرون میآورند»
بودایی فرامیرسد و
رو به دروازهی ۷۸ الف
کوچهی «چارلتون»
التجا میکند:
این «رفتِ»مطلق!
برای هزارم یک ثانیه هم که شده
«میرود» باش!
ـ... ؟
لندن، سنبله۱۳۹۵
|