ماه هاست مرده ام
بدون آنکه کسی برایم گریسته باشد
تعجب ندارد
خودم فاتحه ام را خوانده ام
مگر این گل سرخ را چه کسی
گذاشته بر گورم ؟
شاید دستهای تو بدون آنکه خودت آمده باشی
به اتاقم می اندیشم
به گلهای افسرده میان گلدانها
که در جستجوی عاطفه سر گردانند
کتابها میان قفسه اضطراب زیبا دارند
تا باری دیگر چشم های مرا بخوانند
تخته ی شطرنج آتش بس اعلان نموده
دیوار ها جز عبور لحظه ها چیزی را به یاد ندارند
و پرده ها که رقصی نمیکنند
و دگر هیچ گلی رویشان نمیروید
مگر پنجره !پنجره ی راز دار
دیگر گوشش از صدای انتظار خالیست
زیور نعیمی |