کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

داکتر جمیل شیرزاد

    

 
در سوگِ راوی نستوه دردهای کابل

 


شادروان اکادمیسن داکتر محمد اکرم عثمان

 

به مناسبت درگذشت فرزانه مردی که برای تجلیل از ارزشهای انسانی  و نکوهش کجروی‌های روزگار و بی عدالتی ها و بیداد انسان، عمری قلم زد و به قول استاد باختری به شکوهی رسید که فارسانِ توسن چوبین قدرت به سر پنجه هیچ کیدی به آن شاخ بلند دست شان نخواهد رسید.

 اما با دریغ و درد، این قدرت سواران که در مخیله‌های کوچک شان اندیشه‌ی استیلا بر دیگران پخته می‌شود همیشه آشیان دیگران را برای بر افروختن چراغ خویشتن بر باد می‌دهند و اندیشمندانِ ما که سرهنگی کردن با عاجزان  را در طبع ندارند و رویای جامعه ایده آل آنان در دوزخ تفرعن حاکمان و دوزخ غارت زیبایی از معابر و بدتر از همه دوزخ بدگمانی طبقاتی و قومی، زنده زنده می‌سوزند به ناگزیر، رهِ دیار دور پیش می‌گیرند.

و پس از روزگاری  اینک من و همنسلان من که در این دوزخ رشد کرده ایم و دست کج در آستین و شمشیر آخته به روی دیگران در آن دستِ کج داریم با خواندن آثار اکرم عثمان در می یابیم که سوگمندانه ما با درد های  راویِ "مرداره قول اس"  بیگانه ایم  یا دستِ کم درد‌های ما از جنس دردهای نیست که در آثار اکرم عثمان و نظایر او بازتاب یافته است. دردِ هم‌نسلان من درد سرخوردگی، تزویر وعَلَم کردن ارزش‌ها برای دست یافتن به ثروت و جایگاه است. در نصاب های تعلیمی روزگارِ ما به این بهانه که  سعدی از شیراز است دیگر کسی به داستانِ یکی در بیابان سگِ تشنه‌ی افتاده در بیابان وقعی نمی‌نهد که هیچ، حتا آدمی بر یکدیگر ترحم روا نمی دارد.

این قلم سرِ بررسی هیچ یک از آثار اکرم عثمان را ندارد بل بر آن است بین دو تصویر کوچه‌ی ما در آثار اکرم عثمان تمایز بنهد و ره بگشاید به فضای مه آلودی که شَبَش را پایانی نبود و روایتگرِ قحط سالی در این راه بی برگشت قدم نهاد و یک عمر حسرتِ کابلش را به جان خرید و در اوج این درد "گربۀ چهارم" نوشت.

در"کوچه‌ی ما"ی نخست که تصویر کوتاهی آن در آغاز داستان وقتی نیها گل می‌کنند ارایه می‌شود زندگی رسم خوشایندی است بال و پری دارد به وسعت مرگ و راوی هرکجا هست و می‌رود آسمان مال اوست. او نبض کوچه را می فهمد و بهترین تبلور این سر زندگی و نشاط را در اجرای این داستان به صدای خود نویسنده می‌توان دریافت.

ارتعاش مالامال عشق صدای نویسنده، همه اجزا و عناصر داستانی را پیش چشم شنونده مجسم می‌کند و این جاست که نه تنها مرز زبانِ گفتار و نوشتار فرو می ریزد بل به قول اسماعیل خویی سوبژه و ابژه نیز در متن یکی می‌شود. ان روزها کابل مدینۀ فاضله راوی "حَسَنِ غم‌کش" است کسیکه در سیمای حسن، دلش از به بند افتادن گنجشک‌ها سخت می‌گیرد و فارغ از عاید فروش پرنده ها، آنها را در بدل پول خریداری می‌کند وبه آرزوی برگشتن به شاخچه رها می‌کند.

اما در تصویرِ دوم که در رمان کوچۀ ما بیان شده است کابل پاره های جگرِ راوی است که یکی یکی به روی خاک می‌افتد و راوی با عاملان این تباهی سرِ ستیز دارد و این ستیز باعث شکل گیری واکنش‌های زیادی در پیوند به کوچه‌ی ما شده است.

این تنها نوستالژی نهفته در داستان‌های اکرم عثمان نسبت به کابل قدیم و استفاده هنرمندانه او از منابع فولکوریک زبان پارسی نیست که پشت ذهن خواننده‌های افغانستان قد می‌کشد و بین هرخواننده افغانستانی و قهرمانان این روایت ها رابطه نیرومندِ همذات پنداری ایجاد می‌کند بل به گفته استاد باختری" او برای تاریخ می‌نویسد اما نه تاریخ مسخ شده؛ تاریخ در داستان‌های او متوقف نمی شود. در داستان‌های اکرم عثمان ابتذال شلاق می‌خورد، کتیبه‌های زر اندود شهرت‌ها و افتخارات دروغین با کوپال طنز درهم می‌شکنند حدیث افتادن‌ها و بر نخاستن‌ها قلب و روان خواننده را در دریای از اندوه فرو می‌برد."

 

 

 

1.     در تصویر نخست.

 

او در این تصویر از روزگارِ نسبتن دوری سخن می‌گوید، روزگاری که قصه شاه پریان و نبرد آدمی با دیو ورد زبان‌ها بوده است. در کابلی که او ترسیم می‌کند جهان بینی ساده‌ی وجود دارد که از کشورهای دیگر به نام ملک بالا و پایین یاد می‌شود و آنسوی کوه های کابل محله‌های است که مه و خورشید در رفت و آمد است ولی به هیچ روی تعلیق داستان راخدشه دار نمی‌کند چونکه شبیه پرداخت های داستان تاریخی عمل می‌کند و برای احیای محل وقوع داستان، چیدمان نزدیک به مطلوب خودش را انجام می‌دهد.

 

 

-         در این کوچه ها فریاد سندان زهره ظلمت و خموشی را می ترکاند؛

-         در این کوچه ها ضربت چکش، ناپخته‌ ها را پخته می‌سازد؛

-         سرود آهنگین مردان در کوچه ها جاری است؛

-         خون زندگی در رگ های کوچه جاری است؛

-         درها و دیوار ها گرمای حیات دارد؛

-         در این کوچه کوره ها داغ و آتشدان‌ها فروزان است؛

-         در این کوچه تن ها گرم می‌شود و طینت هرچیزی صیقل می خورَد؛

-         اینجا کوچه‌ی دلاوران است؛

-         اینجا کوچه‌ی اجاق‌های روشن است؛

-         ساکنان کوچه دست های سیاه اما پر برکت دارند؛

-         کوچه ها محل عبور و مرور کاکه‌هاست و دنیا بدون کاکه زیب ندارد؛

-         کوچه پر است از عشق صادقانه و وفای ننه‌ی لطیف به کاکا اکبر؛

-         عشق های به زلالی آب چشمه های کوهستان در دل این کوچه‌ها جوانه می زند؛

-         صداها رسا و صادقانه طنین می‌اندازد؛ و

-         صدای چکش کوچه آهنگری به لالایی مادران برای کودکان ماننده می‌شود.

 

2.     تصویر دوم.

 

-         عشق دیگر به سوزناکی عشق طاهره و شیریا غلام رسول و دختر خاله اش نیست. عشق با کمرنگی در اینجا حدود بیست سال به تاخیر می‌افتد یا برای ابد تعطیل می‌شود؛

-         پهلوان‌های این کوچه از جوانمردی فارغ اند و تنها برای شکنجه‌ی انسانها اجیر می‌شوند؛

-         حاکمان این کوچه برای تجلیلِ انقلاب پس از مصرف رنگ سرخ بازار، با خون، سر و صورت دیوارهای کاهگلی را رنگ می کنند؛

-         کوچه غرق در اهانت، تزویر، تحقیر و شکنجه است؛

-         آدمهای این کوچه از سایه شان می‌ترسند؛

-         در این کوچه وفای به عهد و امانتداری می‌میرد و سرداران این کوچه در کنار ازدواج فرمالیته، زن "صورتی" اختیار می‌کنند؛

-         تحصیل تعطیل می‌شود و زلیخاهای این کوچه یا زندانی خانه می‌شوند و یا هم تبعید؛

-         سفیران این کوچه در بلندمنزل های شان گوسفند پروری می‌کنند؛ و

-         بلند پایگان حکومتی قاچاق مواد مخدر راه می‌اندازند

 

در چنین شبی روی شسته به قیری که هیچ امیدی به سحر نبود ققنوس روایت های شیرین سرزمین ما رهِ ساحل‌های دور پیش گرفت و دیگر کمتر یافت کسانی را که شعر مولوی و سنایی و رودکی و یا هم روایت کاکه های کابل در بن جانشان رخنه کند و شکوه و جایگاه سخن او را دریابند هرچند او هرگز آرام ننشست و برای این فرهنگ تپید اما هردم گژدم غربت جگرش را آزرد تا از درد شکیبای برای همیش دم فروبست امید روزی از روی خاکسترش ققنوس دیگری برخیزد.

او رفت و این قوم که این مکر ساخته بودند نیز برفتند روانش شاد و یادش جاودان

 

در یک تذکر کوتاه در فرجام بایدم گفت که اکرم عثمان هنوز یکی از امکان‌های غیر قابل انکاری است که می تواند فاصله زبان گفتار و نوشتار پارسی دری را کمتر کند و راهی را به روی توده بگشاید تا نیاز بیان  درد در این سرزمین مرفوع شود.

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل            ۲۷۰    سال  دوازدهم         اسد/ سنبله     ۱۳۹۵         هجری  خورشیدی    ۱۶ اگست ۲۰۱۶