کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

حمزه واعظی

    

 
مدیریتِ عبور از پریشان رفتاری و پراکنده گویی ۱ـ۲

 

 

 


تأمل بر رخدادهای درونی جامعه ی هزاره نشانگر این واقعیت است که وجدان جمعی هزاره ها بطور سازمان یافته ای معطوف به امر "تغییرِشرایط" گردیده است. چنین روندی، مطمئنا آثار و ثمرات اجتماعی، سیاسی، رفتاری و ذهنی شگرفی پدید می آورد که یکی از آن نشانه ها، نوعی پریشان رفتاری ظاهرا پرشدت و پرشتاب در حوزه ی تعامل درونی این جامعه می باشد.
جنبش روشنایی، ادامه و تبلور فرایندی است که جامعه ی هزاره پتانسیل دگردیسی پذیری و ظرفیت نوگرایی ذهنی خویش را تجربه می کند. شاید درنگاه عمومی، تحولات و پیامدهای اجتماعی ـ سیاسی پس از فاجعه ی دوم اسد را نوعی گسیختگی اجتماعی و فرسایش سیاسی تلقی نماییم که در پرتو این گسیختگی و فرسایش، نوعی آنارشیسم گفتاری و تضادهای رفتاری تبارز کرده است، اما به نظر من این نوع پیامدها امری طبیعی و اجتناب ناپذیر ولی موقتی است که از چند امر ناشی می گردد:
ال) آزمایش تجربه ی جدید در مسیر مبارزات مدنی ـ اجتماعی
ب) شدت و شتاب جریان تحول طلبی
ج) گسستگی نهاد رهبری سیاسی
جنبش روشنایی یک بهانه ایجاد کرده برای ظهور ترَک های اساسی در جامعه و فصلی گشوده که در آن مردم و بویژه نسل جوان، "نظم میکانیکی" نظام سنتی و سلسله مراتبی را دچار چالش ساخته اما هنوز زود است که قادر به ایجاد "نظم دینامیکی" گردد. بدین رو اکنون گویا، ما در مرحله ای قرار داریم که آشفتگی، پریشان رفتاری و پراکنده گویی فراگیر شده است.
حال، پرسش اساسی این است که اولا این نظم دینامیکی را چه کسانی باید ایجاد کند و ثانیا چگونه موی توان سازو کار فرایند تغییر را مدیریت نمود؟
هر تغییری نیازمند هزینه ها و آزمون وخطاهایی می باشد. تغییرات اجتماعی در جامعه ی هزاره براساس خصوصیات پیچیده ی اجتماعی ـ فرهنگی و ویژگیهای ساختاری این جامعه، سازوکار و روش های متفاوت و مخصوص به خود را دارد.
پاسخ به این پرسش ها مستلزم یک تأمل تئوریک، مطالعه ی میدانی و گذر زمانی می باشد که در فرصت دیگر به آن خواهم پرداخت؛ اما ساده ترین و کلی ترین پاسخی که عجالتا می شود برای عبور از پریشان رفتاری و پراکنده گویی پدید آمده پس از فاجعه ی دوم اسد، داد رعایت و توجه به چند اصل اساسی می باشد:
۱. رعایت "پرهیزگاری زبانی" توسط نخبگان فرهنگی، نویسندگان و روشنفکران. مسلط شدن بر اعصاب و حفظ خونسردی وشکیبایی در برابر گروههایی که توهین وتخطئه و تحقیر می کنند، بهترین و ضروری ترین روش برخورد با جو تنش و تشنج های گفتاری می باشد. نویسندگان ما وظیفه و مسئولیت سنگینی در الگوسازی فرهنگ گفتاری و نوشتاری دارند. چگونگی مواجهه آنها با بحران های اجتماعی و تنش های زبانی، می تواند محور عادت و مبنای رفتار و واکنش گروه های فعال جامعه، توده ها و بخصوص جوانان گردد.
۲. رعایت "تقوای قلم" هم نسبت به نقد جنبش و فعالان آن و هم نسبت به نقد و سنجش رهبران سیاسی، فضای معقول تر، مسولانه تر، متفکرانه تر و آرامش بخش تری در برخورد با قضایای مشترک و گروههای رقیب ایجاد می کند.
۳. فروکاستن جنبش روشنایی به چند نفر و تخطئه ی هویت این حرکت پرحجم اجتماعی بخاطر نسبت دادن آن به فعالان فعلی جنبش، از یکسو موجب خطای تحلیلی و نگارشی ما می گردد و از سوی دیگر مسیر آرمان های اجتماعی تغییر ومطالبات اساسی مردم را در غبار گفتمان های انحرافی و تقلیل گرایانه محو می کند.
۴. محبوس و منسوب کردن جنبش روشنایی به گروه خاصی، جفا بر عظمت آگاهی و آرمان های عدالت طلبانه ی جامعه ی هزاره می باشد. این جنبش، میراث خون شهدای دوم اسد و وجه مشترک گفتمان تغییر می باشد که تمام گروهها و اقشار جامعه در آن شریکند. بدین رو فربه ساختن این ماهیت و ادامه ی حرکت این جنبش، هویت و محوریت این جنبش را به کانون امن ومطمئن آرمان های مشترک، مسولیت مشترک، ارزشهای مشترک و باورهای مشترک تبدیل می کند.
5. فعالان فعلی جنبش نباید مدیریت جنبش و احساسات جوانان را، پله و بهانه ی کیش شخصیت و اوتوریته ی سیاسی خود تلقی وتعریف کنند. از سرگیری گفتگوی دوستانه با سایر طرف ها و اعتمادسازی و پاسخگویی، نه تنها حیثیت و اهمیت کار و پیکار آن هارا خلل وارد نمی کند بلکه هم استحکام بدنه جنبش را استخوانمندتر می سازد و هم انسجام درونی و نظم دینامیک جریان تغییر را سیالتر می کند.

 

 

 

۲-

قدرت گریزی، قدرت ستیزی یا مصالحه با قدرت؟
هزاره ها بنا به تجربه ی تاریخی دوصدساله ی اخیرعموما "قدرت گریز"بوده اند. سرکوب های ممتد و سیستماتیک این قوم، بویژه پس از نسل کشی دهه ۱۸۹۰ باعث شده بود که همواره ترس روانی از پدیده ی نظام سیاسی در ذهن جمعی هزاره ها ته نشین گردد. این ترس، موجب گریز و پرهیز از هر چه نماد قدرت دولتی بود، می گردید. این حاشیه نشینی و "مرکز گریزی" ممتد تا قبل از قیام عمومی ۱۳۵۷، انتخاب ناگزیری بود که هزاره هارا از تیررس نظارت، کنترل و دید نهادهای قدرت دور نگه می داشت.
کلید واژه ی "ظلم" از مفاهیم ترسناکی که بود که نسل قدیم هزاره ها با تمام وجود وهمناکی آن را درک می کنند. از همین رو،
دعای روزانه ی اکثریت پدر ـ مادرها وملاها در نماز و مسجد ومنبر همواره این بود که "خدایا مارا از شر ظالم نجات بده". نماد این ستمگری و چهره ی این ظالمان را در نمایندگان نهادهای دولی مانند والی و ولسوال و عسکر و حتا "سرمعلم" می دیدند. در مناطقی که نهادهای حکومتی وجود نداشت، معلمان و بخصوص سرمعلمان غیربومی به مثابه حاکمان مطلق بر مردم حکومت و اعمال قدرت می کردند.

پس از تحولات ۱۳۵۷ و شکل گیری گروه ها و احزاب مسلح، بیش از سه دهه جنگ با قوای اتحاد شوروی و دولت خلقی، سپس منازعه با دستگاه موسوم به دولت مجاهدین و مبارزه با حاکمیت طالبان، تجربه تازه ای از زندگی سیاسی ـ اجتماعی بوجود آمد. دراین تجربه، هزاره ها رویکرد قدرت ستیزانه پیدا نمودند.
بنابراین، مواجهه هزاره ها با پدیده ای بنام حاکمیت سیاسی، چه با رویکرد قدرت گریزانه و چه با رویکرد قدرت ستیزانه بیانگر نوعی خاطره ی تلخ تاریخی و باور بیگانه پنداری نسبت به ماهیت نظام سیاسی در افغانستان می باشد که بتدریج تبدیل به یک مسأله تاریخی ـ اجتماعی گردیده است.
شکل گیری جنبش روشنایی را می توان تعریفی از این نوع مناسبات تاریخی ـ اجتماعی میان جامعه ی هزاره ها و پدیده ی حاکمیت سیاسی دانست که ماهیت و بستر منازعه و مطالبات تاریخی هزاره هارا در مواجهه با دستگاه حاکمه تبیین می کند. جنبش روشنایی با مطالبات روشن و مدعیات شهروندی، روشن ترین آزمون را در برابر حاکمیت قرار داد و معیار تغییر نگاه و میزانِ انعطاف پذیری و راستی آزمایی حاکمان مدعی دمکراسی را در محک آزمایش گذاشت.

حال، سوال اساسی این است که پس از نزدیک به یک ونیم دهه مشارکت هزاره ها در دولت، آیا آن بیگانگی و بی اعتمادی تاریخی هزاره ها نسبت به قدرت سیاسی تغییری ایجاد شده است؟ آیا ماهیت قدرت سیاسی در افغانستان دچار دگردیسی شده است؟ آیا با وجود حضور ممتد رهبران سیاسی هزاره در حاکمیت، روان جمعی هزاره ها با قدرت سیاسی ارتباط وجدانی و عاطفی برقرار کرده است؟ این پرسش ها، پرسش های استراتژیک و دغدغه های اخلاقی جامعه و نسل امروز هزاره می باشد که باید بصورت جدی مورد کنکاش و تأمل قرار گیرند.
هزاره ها ناگزیرند نسبت و مناسبت خودرا با پدیده ی قدرت روشن کنند. آیا می خواهند همچنان قدرت گریز بمانند ویا بر رویکرد قدرت ستیزانه پای بفشارند؟ جنبش روشنایی این پرسش را عیان تر ساخته است. مهمترین وجه این جنبش درواقع طرح این پرسش است اما پاسخ گفتن به این پرسش مسئولیت و در حوزه ی ظرفیت رهبران جنبش، نخبگان سیاسی و روشنفکران و کنشگران اجتعاعی ـ فرهنگی جامعه هزاره می باشد.
حال زمان آن رسیده که هزاره ها وبویژه نخبگان فکری، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی این جامعه از "بحران خود ساخته" ی پس از دوم اسد، اندیشمندانه عبور نموده و همت، اندیشه و توجه خودرا اولا معطوف به تشخیص و تعریف این بحران نمایند و دوما "مسأله بنیادین"، منافع استراتژیک و مصالح سیاسی ـ اجتماعی خودرا از نو بازتعریف کنند.

باید به این درک درست و باور واقع بینانه برسیم که اکنون مسئله اصلی هزاره ها و جنبش روشنایی چگونگی تعریف رابطه با حاکمیت و تبیین نوع مناسبات با پدیده قدرت می باشد. عبور از بحران خودساخته ی امروز مستلزم این است که باید روشن کنیم:
۱. آیا هزاره ها رویکرد قدرت ستیزانه داشته باشند و هرگونه آشتی با نمادها و نهادهای آن را تحریم کنند؟
۲. یا رویکرد قدرت گریزانه داشته باشند و برای مصون ماندن از شر مجادله و مقابله و آسیب های روانی و عاطفی و سیاسی آن، راه انزواگری وبی طرفی برگزینند؟
۳. یا این که تعریف سوم ارائه کنند که برمبنای آن، رویکرد مصالحه و مناظره و موافقه را درپیش گیرند و مشارکت در قدرت و برخورداری از مزایای آن را حق خود بدانند ولو آن که این مشارکت و مصالحه و موافقه اندک و همراه با مبارزه طولانی و نفس گیر باشد...؟!

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل             ۲۶۹     سال  دوازدهم         اسد     ۱۳۹۵         هجری  خورشیدی    اول اگست ۲۰۱۶