کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

 گلنور بهمن

    

 
حکایتِ غزلِ «غیرِ ممکن است» سید رضا محمدی

 

 

 

امام‌علی رحمان رییس جمهوری تاجیکستان، شاعران حوزۀ زبان فارسی را در جشن نوروز سالِ روان، به شهر بهارآگینِ دوشنبه مهمان کرده بود. هشت روز اولِ فروردین، با شعر و موسیقی و رقص و حضور هنرخواهانه و مهمان‌نوازانۀ امام‌علی رحمان که در پاس‌داری از شعر پارسی شهرۀ آفاق است؛ آیینه‌بندان و گل‌باران شده بود.
من خلافِ قرارِ قبلی، نتوانستم با استاد سید رضا محمدی، بروم شهرِ دوشنبه، و در معیتِ خوبانِ زمانه رزاق احمدزی و عبدالله رسولی، سه روز نخستِ فروردین را در بلخ و سمنگان و بغلان شادخواری کردیم و در کنار دوستانِ بلخی و سمنگانی و بغلانی که به‌تر از برگ درخت و آب روان‌اند، در شادیان و تخت رستم و ایرگنک، غم‌های زمانه را چند روزی فراموش کردیم. روز چهارم فروردین با حمایت چند رفیق ریش و فش‌دار از هفت‌خوان (بزرگ‌راه) بغلان و کندز گذشتم و از راه قزل‌قلعه (شیرخان‌بندر) رفتم دوشنبه و پس از بیمارپرسیِ داکتر خالده فروغ شاعر فرزانه که در حادثه‌یی ترافیکی زخمی شده بود و دیدارِ استاد وحیده وارسته و استاد فیض‌الله جلال، رسیدم به هوتل اویستا که اقامت‌گاه شاعران حوزۀ فرهنگی نوروز بود. از نوبت‌دارِ هوتل نشانی لطیف ناظمی، سید رضا محمدی، صادق عصیان، صالح محمد خلیق، عزیزالله ایما، شبگیر پولادیان، شریف سعیدی، حمیرا نکهت دست‌گیرزاده، محمد کاظم کاظمی، یعقوب یسنا، زینب بیات، عبدالقیوم قویم، قنبرعلی تابش و ... را پرسیدم. دخترکِ نوبت‌دار گفت همه رفته‌اند کولاب و خجند و حصار و ورزاب و ... کوله‌بارم را در اتاقی که سید رضا محمدی برایم ریزرف کرده بود گذاشتم و در سایۀ درختانی که تازه دیبای سبز پوشیده بودند، در جادۀ هم‌جوار هوتل اویستا به قدم‌زدن پرداختم و از ناچاری و بی‌کاری به ورزش پناه بردم. نزدیک به یک ساعت قدم زدم و بسیار مانده و «پرتاو» شدم. تازه در کنار درخت یاسمن‌پوشی توقف کرده بودم که دستان مهربانی روی چشمانم قرار گرفتند. گفتم من این دست‌ها را می‌شناسم. بوی آشنای نجابت و نوازش می‌دهند. سید زمانه رضا محمدی بود که با یک سبد لطف و لب‌خند سراغم را گرفته بود. بی‌درنگ با هم رفتیم یک رستورانت ایرانی که موسیقی زنده و غذاهای گوارایی داشت. تا حوالی بامداد نوشیدیم و خوردیم و شنفتیم و لذت بردیم و غم‌های سمج زمانه را به سخره گرفتیم. فردا در برنامۀ خوانش شعر در دانش‌گاه ملی شرکت ورزیدیم. گردانندۀ برنامه با محبت و احترام گفت: از استاد سید رضا محمدی رییس اتحادیۀ نویسنده‌گان افغانستان تمنا می‌کنم که تشریف بیاورد و همان شعر قشنگِ «غیرِ ممکن است» را بخواند.
دوستان گفته بودند که رضا محمدی در برنامۀ اول شعرخوانی جشن نوروز این سرودۀ معروفِ خویش را خوانده بود و پس از آن، گرداننده‌گانِ تمام برنامه‌های ادبی خواسته بودند که «غیرِ ممکن است» را بخواند. باری؛ سید رضا محمدی با لب‌خندی معناداری درخواست گرداننده را اجابت کرد و این غزل نازنین را با همان شیوۀ منحضر به فرد خودش زمزمه و با مهمانان و میزبانان وداع کرد و رفت هوتل اویستا و از آن‌جا فرودگاه دوشنبه و برگشت افغانستان.
روز هشتم فروردین در اتفاق نویسنده‌گان تاجیکستان همایشِ بزرگ وداعی برگزار شد و شاعران زیادی شعر خواندند و رفتند به اقامت‌گاه خویش و من رفتم شهرستانِ «پنجه‌کینت» ولایتِ خجند به زیارت مزار نیای شعر پارسی رودکی سمرقندی در روستای «پنج‌رود». چند روز با اندیوالان تورک‌تبار تاجیکستانی در کوه‌ساران شورتیپۀ پنجه‌کینت، در بزم هنری نوازنده‌گان تاجیکستان شرکت ورزیدیم و شادخواری کردیم. فراموش‌ناشدنی‌ترین خاطرۀ سفرم به ولایت خجند این است که روزی از قله‌های شورتیپه با رییس فولاد میزبان و رفیق مهربانم برگشتیم به پنجه‌کینت تا مقداری نوشاک و خوراک بخریم. مغازه‌دار وقتی مرا دید، گفت شما از مهمانان جنابِ عالی (اما‌علی رحمان) هستید که برای اشتراک در جشن نوروز تاجیکستان آمدید؟ گفتم بلی.
گفت همان شاعرِ خوش‌رویی که موهای طلایی و دراز و چشمان کبود دارد و شعر «غیر ممکن است»* را می‌خواند، می‌شناسید. گفتم بلی. نامش سید رضا محمدی است و دی‌روز برگشت به افغانستان. با عجله قلم و کتاب‌چه‌یی را به دستم داد و گفت آدرس و شمارۀ موبالش را برایم بدهید که به خواهرچه‌ام** بدهم. گفتم خواهرِ کوچکِ شما استاد سید رضا محمدی را می‌شناسد؟ گفت نمی‌شناسد اما وقتی شعرخواندنش را دید، بسیار ارادت‌مند و مخلصش گردید. خواهرچۀ من دیپیتات خلق*** در پارلمان جمهوری تاجیکستان است و شاعران را بسیار دوست می‌دارد و خودش هم شاعر است. خواهرچه‌ام می‌خواهد رییس اتفاق نویسنده‌گان افغانستان را مهمان کند. گفتم نشانی و شمارۀ موبایل خواهرتان را بدهید. وقتی به افغانستان برگشتم به استاد محمدی می‌رسانم. با خوش‌نودی و ابراز سپاس شمارۀ موبایل و ایمیل و نشانی منزلِ خواهرش را برایم نوشت. وقتی به کابل برگشتم به استاد محمدی گفتم یک شاعربانوی تاجیک که عاشق شعر و صدایت شده، شمارۀ موبایل و نشانی خانه‌اش را برایت فرستاده است، اما دلم نمی‌خواهد که این امانت را برایت بدهم.
...
*سر ریخت شعله، عشق و حذر غیر ممکن است
باور کن از درِ تو سفر، غیر ممکن است
من، با تو زاده گشته‌ام و رُشد کرده‌ام
دل بستنم به جای دگر، غیر ممکن است
ام‌روز وارث پرِ طاووس، پلک ماست
ام‌روز که قضا و قدر، غیر ممکن است
آواز صبح در قُرق سُکر غربت است
ماه اوفِتاده، گشت و گذر، غیر ممکن است
از دید عاشقان تو سراپا لطافتی
با لطف تو هبا و هدر، غیر ممکن است
لب‌های تو ملیح‌ترین تکلّم‌اند
از آن ملیح، غیر شکر، غیر ممکن است
مولای بلخ - مرحمتِ شعر فارسی -
(آن ممکنی که حل شده در غیر ممکن است)
فرمودمان بضاعت حُسن غزل کم است
بعد از دل امتداد خبر، غیر ممکن است
این ممکنات هیچ ندارد ز ممکنات
این‌جا همه، چه خیر و چه شر، غیر ممکن است
صبح تو پیش اهل نظر، غیر ممکن است
سر ریز زندگی‌ست که سر، غیر ممکن است
این دشنه‌ها به سینه به زنگ اوفِتاده‌ند
زین بیش‌تر مجال جگر، غیر ممکن است
این باغ دل به راه تو چندین سپرده را
جز سایۀ تو هرچه ثمر، غیر ممکن است
طالع شو، این‌که اهل زمین، ملتفت شوند
طالع اگر عجیب، اگر غیر ممکن است
چیزی بگوی، تیغ بخوان، جان‌مان بخواه
چیزی بگو، سکوت، دگر غیر ممکن است
شاید ز خواب و خور، بشود چاره‌یی ولی
از جستن تو صرف نظر، غیر ممکن است
تو آخر مسیر صدایی، تموّجی
چیزی که در خیال بشر، غیر ممکن است
... شاید شبان‌گهان همه را تار کرده است
اما که گفته است سحر، غیر ممکن است




**خواهرچه، خواهرِ کوچک
***دیپیتاتِ خلق، نمایندۀ مردم

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل             ۲۶۹     سال  دوازدهم         اسد     ۱۳۹۵         هجری  خورشیدی    اول اگست ۲۰۱۶