جنبش روشنایی از آغازین روزهای تولدش، برای رسیدن به یک هدف کاملا آشکار
شکل گرفت و با همان هدف روشن و مشخص نیز تعریف شد. هدف از شکل گیری این
جنبش مبارزه با برخورد تبعیض آمیز دولت در توزیع برق بود. هدفی چنین مشخص و
روشن البته که اسباب حمایت قاطع مردم و بسیج نیروهای فعال و خوش فکر جامعه
را سر و سامان داد اما این هدف نمی توانست یک هدف جنبش ساز باشد. این جنبش
با هدف مبارزه با بی عدالتی اجتماعی به صورت عام شکل نگرفته بود تا بشود
برای استقرار عدالت به آن امید بست و برای رهایی از چنگال تبعیض و بی
عدالتی و مبارزه با ظلم به آن پیوست. هدف و آرمان جنبش روشنایی وادار کردن
و گردن نهادن دولت به انتقال برق از مسیر بامیان بود. البته این سخن به
معنای بی اهمیت نشان دادن کار این جنبش نیست، به هیج وجه. جنبش روشنایی
انگشت بر شاه کلید تبعیض و بی عدالتی نهاده بود و وادار کردن نظام سیاسی ی
برخاسته از تبعیض سیستماتیک قومی برای گردن نهادن به خواست عدالت طلبانه ی
مردم کار بسیار بزرگ و پر اهمیتی بود. اما یادمان باشد که خواستگاه و
واقعیت جنبش روشنایی چه بود، واقعیت اینست که جنبش روشنایی یعنی جریانی که
برای تغییر مسیر برق مبارزه می کند، همین. این واقعیت جنبش روشنایی بود و
همچنان باید واقعیت این جنبش باشد. جنبش با هدف تغییر مسیر برق ساخته شده
بود و جدی ترین سخن آن نیز همین مسئله بود.
حالا به نظر می رسد که جنبش وارد فضایی بسی بزرگتر از تغییر مسیر برق شده
است، چیزی نزدیک به یک خیزش همگانی برای استقرار عدالت اجتماعی و یا یک حزب
سیاسی که اهداف و آرمان های آن بخش بزرگی از نیروهای جوان جامعه را به خود
جذب کرده است. اما تکرار می کنم که جنبش روشنایی چیزی نیست جز یک درخواست
بسیار آشکار برای تغییر مسیر برق. تغییر جنبش از چیزی که قرار بود باشد به
چیزی که حالا شده است دشواری های جدی را هم برای هواداران این جنبش و هم
برای کل جامعه به ارمغان می آورد.
جنبش روشنایی نه آرمان و اهداف تعریف شده ای دارد ( البته غیر از مسئله ی
تغییر مسیر برق که حالا ظاهرا به مسئله ی کم اهمیت تری برای سران این جنبش
تبدیل شده است) و نه ساختار سیاسی و تشکیلاتی آن روشن است. جنبش روشنایی
هیچ یک از ویژگی های یک جنبش سیاسی- اجتماعی را ندارد. در شرح مسئله ی
روشنایی نیز روشنایی کافی وجود ندارد. عده ی زیادی از طرفداران این جنبش
آنرا به انلایتمنت ترجمه کرده اند و چنان که می دانیم معادل فارسی
انلایتمنت اصلاح گری و اصلاح طلبی سیاسی- اجتماعی است. در این صورت جنبش
روشنایی نه یک حرکت مطقعی مدنی برای به دست آوردن یک هدف کاملا مشخص
اجتماعی بلکه یک جنبش اصلاح طلبی معرفی شده است. در این صورت جنبش روشنایی
باید بر پایه ی مطالبات مشخص فکری و فلسفی بنانهاده شده باشد و برای تغییر
نظام فکری- فرهنگی جامعه نظریه های مشخصی داشته و همچنین برای تغییر و
اصلاح جامعه آمادگی فکری و عملی کافی داشته باشد. و صد البته ما می دانیم
که چنین نیست و سران جنبش فعالان و آگاهان مسیایل سیاسی اند و در حوزه ی
فکر و فلسفه قدم و قلم نزده اند.
شرایط سیاسی و بحران های تحمیلی جنبش روشنایی را به سمتی می کشاند که برای
بسیاری از هواداران آن ناشناخته است. این جنبش در حال تبدیل شدن به یک
جریان سیاسی است. بهایی که جنبش روشنایی برای تبدیل شدن به یک جریان سیاسی
و حضور در رقابت های طاقت سوز حاصل ازآن می پردازد بسیار سنگین است. شهادت
هشتاد جوان رشید و تحصیل کرده بهای سنگینی بود اما تصور نمی رود که این
اخرین جوی خونی باشد که این جنبش قراراست از آن عبور کند. بهای دیگری که
این جنبش یا در حقیقت هزاره ها می پردازند چند دستگی سیاسی است. در حال
حاضر جنبش روشنایی تبدیل به توپ و هاوانی شده است که عده ای بنیاد سیاست
سنتی هزاره ها را با آن هدف قرار می دهند. معلوم نیست که اگر چهره های سنتی
قدرت در میان هزاره ها ویران شوند بتوان به آسانی جای خالی آنها را با سران
جنبش روشنایی پر کرد. به نظر می رسد جنبش روشنایی فضایی را خلق کرده که در
آن هزینه ویران کردن بنیاد های سنتی قدرت در میان هزاره ها را باید خود
هزاره ها بپردازند. برای کشتن خلیلی دیگر لازم نیست که تیم بد نام حنیف
اتمر دست به کار شود و یا برای ترور محقق لازم نیست حلقه های فاشیست ارگ
نشین دست به کار شوند، کار همه ی این تیم های خرابکار را می شود به دوش
جنبش روشنایی گذاشت.
این سخن البته که نه با هدف دفاع از کارنامه ی محقق و خلیلی است و نه حمله
به سران جنبش روشنایی، هدف تنها ذکر هزینه های احتمالی هزاره ها در گیرو
دار جنبش روشنایی است. اما دشوار ترین بخش ماجرا اینست که جنبش روشنایی
فاقد هرگونه طرح و برنامه مشخص برای تغییر ساختار قدرت و جای گزینی نظام
سنتی قدرت در میان هزاره هاست. به نظر می رسد که جنبش روشنایی از یک سو با
حمله ی انقلابی در تلاش برای ویران کردن ساختار سنتی قدرت در میان هزاره
هاست و از سوی دیگر به دلیل نداشتن برنامه ی بلند مدت سیاسی و آرمان
تشکیلاتی قادر به تهیه ی جایگزین مناسب برای قدرتمندان سنتی هزاره ( خلیلی،
محقق و...) و ساختار سنتی قدرت نیست.
بگذارید این نوشتار را با پرسشی به پایان ببرم، چه کسی از ویران شدن ساختار
فعلی قدرت در میان هزاره ها سود می برد؟ پاسخ به این پرسش هرچه باشد، به
زعم این قلم هزاره ها از این ویرانی ها سودی نخواهد برد.
|