کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

محمد اسحاق فایز

    

 
روزی جنگ‌ها پایان می‌يابند

 

 


روزی جنگ ها پایان می یابند
و تفنگها از غریو می افتند
و تنپاره های سربازان را به بهشت می برند
و تانک ها در خوابگاه های شان خمیازه خواهند کشید
و خمپاره ها در انبار های ارتش
آنگاه
دود هایِ تلخِ تاریخ را از حلقوم خویش افشانده اند.

روزی جنگ ها پایان می یابند
سربازان در کاغوش های شان
به یاد همرزمان شان شمع روشن می کنند
و در بیرون، بیرق ها
در باد هایی آرام می لرزند
و سنگرها در سراسر زمین بوی تن جنگجویان را گریه می کنند
و خون هایی را که در سینه یی شان مکیده اند
و تو در پشت پنجره اتاق به راه من نظاره می کنی
تا در آغوشت گیرم
و شعر های نا سروده ام را در گوشت زمزمه کنم
و اسطوره های روزگارم را به تو بازخوانم
تانک،
کلاشینکوف،
جنازه ها،
و سیل یتیمان جا مانده از پدر های شهید
تا روزِ دمیدنِ سور یاد خواهند کرد:
"چگونه در بادیه های تفتان
و بر شانه های کوه ها
سرود قهرمانانی را خوانده اند
که دیگر صدا هایِ شان در دلِ دقِ گور ها بی پژواک خاک می شوند".

روزی جنگ ها پایان می یابند
و تو از راه می رسی تا در آغوشم بگیری
من تازه ترین سروده هایم را که برای جنگ نوشته ام چلیپا می زنم
و یادواره های آدم هایی را که در آن ها آرام گرفته اند با خط سرخ نشانی می کنم
و تو در خنده های اندوهگینت
اشک هایت را برشانه هایم می ریزی
و بوی تنت تن جنگ زده ام را در خود می نوردد
و سنگواره گی های ذهنم به یکباره گی آب می شوند
در پیاله یی عطوفت چشم هایت غرق می شوم
و خوانش شعر هایم را از سر می گیرم:
"آخرین سرباز آنگاه که زخم خورد
کودکش را فریاد زد
و اسرائیل به سراغش رسید
و صدایش در منتهای سنگرش بر روی خون هایش تکید".

روزی جنگ ها پایان می یابند
نامه های سربازانی که به دست باد ها سپرده شده بودند
به پشت در خانه هایشان می رسند
مادری اشک می ریزد
خواهری مویه دارد
و همسری آخرین یادگاری های شوهرش را بو می کشد
بوی خون میدهد
و یادواره یی که از آن آرزویی گل کرده بود.

روزی جنگ ها پایان می یابند
تو از درد و غصه هایت قصه خواهی کرد
وقتی ترا برای آخرین بار ترک کرده بودم
و به یاد سخنان فرمانده ام افتاده بودم که می گفت:
"در چمدانم یاد گاری هایم را به پدر برسان
و قلمم را به فرزندم تحفه کن
تا روزگاری سرنوشتم را در داستانی تلخ بنویسد
با آن"
می گریم
می گریم
و می گریم
و تو زانوان مهربانت را به من بخشیده یی
ولی خاطرات جنگ را پایانی نیست.

روزی جنگ ها پایان می یابند
آخرین غزلم را برایت می خوانم
و در تفسارِ اندوهانِ خویش مویه را سرمی دهم
و صبوری هایم را پایانی نیست گویی
و هنوز می ترسم که آتش رگبار های تفنگ
خاطراتم را برای لحظه یی از من بگیرد
و تو را در آن از یاد ببرم
تنگم بگیر
می ترسم
پنجره ها را ببند!
می خواهم صدایی شبیه باد
و سفیر گلوله
ذهنم را مشوش نکند و من به تو بیندیشم.

روزی جنگ ها پایان می یابند
و من در خلوت های ده زادگاه ام
برایت نی خواهم زد
تا تو را به معیاد گاه فرا خواند
و ما مانند روزگار نوجوانی عشق های مان را از سر گیریم.

روزی جنگ ها پایان می یابند
ماین روبان آخرین ماین های کارگذاری شده را برخاطرات مان،
خواهند روبید
و دیگر انفجار ها روزنه های آسمان را پر نخواهند کرد
و فرشته گان نجوای درون مان را خواهند شنفت
و خدا بی دریغ درد های مان را مداوا خواهد کرد
و عصیان مان را در ماشه چکاندن خواهد بخشید
و اگر مهربانی کند
ما در آغوش همدیگر مهتابی شب قریه را روز خواهیم کرد.

روزی جنگ ها پایان می یابند
جنگل های سوخته سبز خواهند شد
و خرگوش ها از کوه ها بدامان آن پناه خواهند برد
و پرنده گان بر شانه درختان لانه خواهند کرد
و من آ ن روز تو را به اعماق آن خواهم برد
تا به نجوای فاخته ها گوش دهیم
و من برایت روایتی از جنگ هارا بازگو کنم
تا این درد ها را از یاد نبریم
که برای آن جان داده ایم
و زنده گی ها را باخته ایم
و در سکر تلخ آن ماتم گرفته ایم.

روزی جنگ ها پایان می یابند
کلاه های سربازان جامانده در پوسته ها
معیاد گاه گنجشک ها می شوند
و در آن جوجه ها آرام می گیرند
و "مارهای افعی" را در آن ها راهی نخواهد بود
و کفتر های چاهی به آشیانه های قدیم باز میگردند
وبا جفت های شان معاشقه خواهند کرد
ومن در گوش های تو
آمال بلندی را زمزمه خواهم کرد.

روزی جنگ ها پایان می یابند
گورستان ها با بیرق های رنگارنگ
و سنگ نوشته ها نام های سربازان و جنگآوران را در خود خواهند خواند
و انزوای غریبی فراموش شده گان خاک را فرا خواهد گرفت
و تنها بازمانده گان اند که اشک های خود را همیشه از دیده گانشان خواهند ریخت
تا روزگاری دراز
و ما به قریه مان باز می گردیم
و خانه ویران شده یی مان را دوباره خواهیم ساخت
و در آن فرزندان مان را بزرگ خواهیم کرد.

ای یار ای یار!
آنگاه را در انتظار مانده ایم
چادرت را بر سرکن
به معیاد گاه برمی گردیم
و برای آن روز گوارا نفس می کشیم
و در سکر اندوه ناک آن به خواب می رویم
تا لختی این درد عظیم را از یاد ببریم
آری، روزی جنگ ها پایان می یابند!
***
آتش، آتش
گلوله ها و رگبار ها
و انفجار ها
سفیر می کشند و خون "می بارد به آسمان"
و زمین هنوز چون گورستانی دهان باز کرده است
سروده هایم را هنوز می نویسم
و هنوز به آخر سطر هایم نقطه نگذاشته ام
29 سرطان 1395
کابل

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل             ۲۶۹     سال  دوازدهم         اسد     ۱۳۹۵         هجری  خورشیدی    اول اگست ۲۰۱۶