بازوانت را بگشا
تا از دهشت انفجار
از درد پاهای شکسته ی ایمانم
و از دهشت خنده های شیطان
درین آشیانه ی خون
به تو پناه آرم
هر روز انتحار
وپنجره های فراوان
فربه از انتظار
همه جا بوی هوای مرده
من چگونه سعادت بیمارم را
از زنجیرهای آتشین خشونت
رها کنم؟
آب را با دستان سوخته ام گره بزن
پیش از آن که
این شب جگر خوار
پاداشی داشته باشد
هنوز بوی بهشت دارم
بوی گندم و گناه
هنوز شیطان
با چشم های بی پایانش
پارسایی خویش را
بر دیوار بهشت میخ میکوبد
اما روح نامنظم من
زمین را مقدس میداند
من به سبزه ها
احترام می گذارم
با آنکه دیگر هیچ شقایقی
روی دیوار یا بامی نمی روید
بعد از آنکه اخلاق زمین را
مدرن کرده اند
زیور نعیمی |