پرنده های پنهان در من
از لابلای برگ هایم
قفس حضور ترا می جویند
شاید من
از تبار خونیی گلهایم
که وحشت ته نشین شده ی ذهنم
از دانش سوزان زردشت
تا کفش های باقی مانده
از آخرین انتحار
در جاده های خَم خورده ی کابل
تاریخ دارد
قتل چشم ستاره ها
چه نسبتی به من دارد؟
وقتی موهای آماسیده ام
در باد زار ها سراسیمه اند
صدای گم شده ی ماه را
در من جستجو نکن
وقتی بازوان نورانی ام
هنوز هیچ ترانه ی را به خاطر ندارند
زیور نعیمی |