اگر از حاشیهپردازی و مقدمهنویسی –که عادت غالب ما شده-
دست برداشته و وارد متن شوم، کوتاه باید بگویم که حرف بر سر سه مجموعه
داستان و یک رمان از خالد نویسای گرامی است. نویسا قلم باز و غنییی دارد.
چاشنی طنز در متن داستانهایش پررنگ است. داستانهای نویسا بیشتر بر محور
مسایل اجتماعی شکل میگیرند و انگار راز جذب خواننده را نیز دریافته است،
مگر در جاهایی. این مجموعهها بهعلت نایاب شدنشان از بازار، چندی قبل
رمان و یک مجموعهی داستانی برای بار دوم و دو مجوعهی داستانی دیگر برای
سومین بار از چاپ برآمدهاند. انتشارات امیری در کابل این چهار مجموعه را
چاپ و روانهی بازار کرده است. رمان «آب و دانه»، مجموعه داستان «راه و
چاه»، مجموعه داستان «فصل پنجم» و مجموعه داستان «تصورات شبهای بلند.»
از میان چهار مجوعهی نامبرده «آب و دانه» رمانی است
اجتماعی در بستر تاریخی خاص و مکان رخداد خاصی. نویسا در این رمان وضعیت
اجتماعی-اقتصادی مردم در ولسوالی «سنگتخت» ولایت دایکندی را در دورهی
حاکمیت سیاه طالبان به تصویر کشیده است. ندیدهام تاکنون نویسندهی دیگری
در داستان، رمان یا مقاله بهگونه اختصاصی بستر مکانی متنش را از این بخش
از اجتماع برگزیده باشد که ویژگیهای منحصر به فردی نیز ندارد ظاهراً. اما
نویسا بهیاد سنگتخت و مردمان فقیرش افتاده است. «ما از بیکفنی زنده
هستیم. چند سال خشکسالی در ما رمق نمانده، مال و مواشی ما مردند. گندم پوک
برآمد، باز زمین سنگ شد، آب خوردن نداریم» ( آب و دانه، ص
۳۵).
مردم در انتظار کمک ملل متحداند. کمک نمیرسد. بیآبی
زمینگیرشان میکند. به کندن چاهی دست میزنند. اما پیش از آنکه روی آب را
ببینند، سنگ بزرگ و برنداشتنییی در کف چاه نمودار میگردد. یأس و نومیدی.
مهاجرت عدهیی از اهالی با این امید:
«خونجگر
نباش، روزی دوباره میآییم. شاید زنده، شاید هم مرده» (آب و دانه، ص
۱۱۳).
بالاخره تصویری تلخ، از وضعیت شکنندهی کشور.
«فصل
پنجم» مجموعهی دیگر، شامل شش داستان. هاجرو در «فصل پنجم» با دیدن جشن
عروسی در خانهی همسایه، یاد گذشتههای نیمهعاشقانه در دلش زنده میشود.
با حسرت به آن گذشته میبیند و به خاطر میآورد که روزی آرزو کرده بود: «آه
خدایا! در دل لالا رحم بیندازی. اگر دادندم از آرد سوجی حلوا پخته و روان
میکنم به زیارت عاشقان عارفان.» لالا این کار را نمیکند و هاجرو همچنان
غرق در دلِ نوستالوژی شوهرطلبی، به زندگیاش ادامه میدهد.
بهترین داستان این مجموعه، بهباور من، داستان «کهنهیاد»
است. لحن جدیتر، افشاگرایانهتر دارد و طبعاً استثنائاتی هم در آن نهفته
است. راوی داستان ذهن کاوشگر و فلسفی دارد. میپرسد و شک میکند: «چرا
آسمان را آتش، زمین را کتابچه و آب را بایسکیل نامگذاری نکردهاند؟» (فصل
پنجم، ص
۵۴)
و فکر خوانندهی مواظب و متجسس بیهیچ معطلی کشیده میشود
بهسوی آن پرسش مشهور هایدگر: «چرا من هستم بهجای آنکه نباشم؟» فالبین
بهبهانهی یابیدن انگشتر «هما» که شوهر خشن و کمابیش معتادی دارد، با او
رابطهی جنسی (لابد خلاف میل هما) ایجاد میکند. هما حامله میشود و چون
شوهرش باور داشت که بچهدار نشدنشان مشکل نازایی هما است و نه او، از این
پیشآمد خوشحال است. در ادامه، مرگ شوهر، تنهایی و رنجهای بیشمار، هما
را «بیست سال از عمرش پیرتر جلوه میدهد» (فصل پنجم، ص
۷۷).
نشسته بر روی قبر شوهرش، بیهیچ تفاوتی با مردهها، صورتی
پر چین و چروک، نگاههای بیرمق و منجمد و چهرهیی با نقشهی مغلق و
نامفهوم. پایان داستان.
داستان «آه» در همین مجموعه، ماجرای خامِ عاشقانه دارد و
نیز علاقهی تیپیک یک خروسباز به خروسش و ماجراهای همپیوندش. سه داستان
دیگر با درونمایههای اجتماعی، دوران هجوم شوروی بر کشور، بعد از آن و
بالتبع نابهسامانیهای اجتماعی روزگاران.
مجموعهی «راه و چاه» هشت داستان کوتاه و نیمهبلند دارد،
با ژرفساختها و پرداختهای متفاوت. اغلب در بازهی زمانی خاص، ظاهراً.
داستان «بازار»
ماجرای داستاننویسی است در فضای عمومی، شهر، خیابان و شاید
هم کوچههای تنگ، گاهی. از اتفاقات ماحولش سوژهی داستان میسازد و بعد با
تردید از کنارش میگذرد. خواننده را با خود به اندیشیدن میطلبد و زیباست.
داستان
«میزها»
در دنیای غرب اتفاق میافتد: کالیفرنیا. زن و مرد پیری در رستورانت
«مک
دونالدز» داغدار مرگ پسرشان استند که در جنگ افغانستان کشته شده بوده.
در پایان، زن و مرد جوانی، در همان شهر و در همان رستورانت
شوخ و با نشاطاند. زن حامله است و مرد دوست دارد پسرش همچون «یک پسر معاصر
بمب اتم باید شجاع باشد. کارش با تفنگ باشد، خوب بجنگد…» (راه و چاه، ص
۴۵).
و عاقبتِ چنین آرزویی را ما پیشتر در رنج زن و مرد پیری
دیدیم. به نظر میرسد داستان کلهپا شده. پایان نوشتار، آغاز گفتار، بهقول
ژاک دریدا. اما چنین نیست و در واقع تصویری است از میزان سادگی و بیباوری
ما که درسی از تجربهها نمیگیریم.
داستان «نامرد». بانو بعد از اینکه شوخی بامزهیی با شوهرش
کرده و بهخاطر فرارسیدن شب، مورموری هم در زیر پوستش جان گرفته لابد، از
بالای پل به دریا میغلتد. جان کلام اما در رفتار دینمحمد است که در لب
دریا، در دوقدمی بانو قرار دارد و نجاتش نمیدهد. چون باید او را بغل کند و
«بغل کردن زن نامحرم» قطعاً ناجایز است. بانو غرق میشود. حکایت تلخی از
رفتار سرد، اما خشونتبار دینمآبان جامعه.
داستان پایانی: «درز» نگاهی است درونگرایانه به وضعیتی که
سردچارش شده.
نوعی از توهم و واقعیت و آرزو. رانندهی یک تانکر تیل در
مزار صید مخالفان دولت میشود. خاطرههای عشقبازی با زهره زجرش میدهد و
با اینحال نمیداند آیندهاش چگونه رقم خواهد خورد، شاید به دست
گروگانگیرها کشته شود. قبلاً به زهره گفته بود که بهترین لحظهی زندگیاش
وقتی است که انزال میشود. اما حالا که با مرگ روبهرو شده نیز همین حس را
دارد. «زندگی یک دروغ جاویدان است؛ گفته بودم اما مرگ پر کیف است. وقتی آدم
میمیرد مثل این است که انزال میشود» (راه و چاه، ص
۷۶).
داستان در یک فضای نیمه سوررئالیستی اتفاق میافتد. راوی
صدایی را میشنود که مال خودش است، اما از خودش به او چیزهای غریبی
میگوید. پایان کماکان موهومی دارد. میدود و با فرمان صدایی از عقب،
میایستد: «متردد میمانم. میان تفنگداران و کشتزار ماین بیرمق ایستاده
ام» ( راه و چاه، ص
۸۵).
مجموعهی آخری «تصورات شبهای بلند» است، شامل هشت داستان.
بیشتر با ژرفساختهای دروننگرانه و امکانهای داستانی خاص. از آن جمله
داستان «یاد برف، یاد باغچه» داستانی است عاشقانه، از دریچهی نوستالوژی.
مهندس جمشیدی راوی داستان، متن نامهیی را میخواند که بعد از برگشتش از
جرمنی به نادیه فرستاده است. حالا در سایهروشن خاطره، میخواهد آن لحظهیی
از زندگی و آشناییاش را که بیستوهشت سال قبل در شفاخانهی علیآباد با او
اتفاق افتاده بود و زود از هم دور افتاده بودند، دوباره بازتولید کند و از
روزگار موذی و بیرحم انتقام بگیرد. اما خودش سقوط میکند انگار. در آخرین
لحظه، نامه نارسیده به دست نادیه، در جوی فاضلاب میافتد. (تصورات شبهای
بلند، ص
۱۱۷).
داستانهای دیگر با تفاوتهایی در حالوهوا، کماکان دارای
تعریف واحد و موفقیتهای همساناند.
و اما، داستان «تصورات شبهای بلند». بلندترین داستان در
این مجموعه.
داستانی از لون دیگر. شباهتی را با داستان «درز» در
مجموعهی «راه و چاه»
بههم میرساند. فضای نامشخص، در درون یک اتاق. زمان خاصی
ندارد داستان.
راوی دچار حالت روانگسیختگی یا پارانویا شده انگار: گوریلی
را میبیند که در اتاقش بهطور پنهانی ظهور کرده و قصد از بین بردن او را
دارد. مرگگریزی وجه مشخصهی این داستان است، با پسزمینهی تاریک. مرگ
شوهر عمه «تأثیر زننده و مطلوبی» در او بهجا گذاشته و باعث میشود ترسش از
آن گوریل خیالی بیشتر شود و گریزش از مرگ نیز. اضطراب و دلشورگی ازلی ولی
پنهان، جنبهی دیگر این داستان است. شبی خواب است که میبیند گوریل آمده و
بر قفسهی سینهاش چنبر زده است. او فوراً منتر میشود. (ص
۳۳).
اما شبی دیگر، گوریل غافلگیر میشود. میگریزد و به
آشپزخانه پناه میبرد. اما راوی در حالی که تصور میکند سقف پارچهپارچه
شده و هر آن و دم ممکن است رویش واژگون شود، در یک حرکت غیرارادی تیغهی
کاردی را که در دست دارد بر پشت گوریل فرو میبرد. صدایی از گوریل میشنود:
«آشپزخانهات میسوزد» (ص
۵۵).
با تردید و هراس درِ آشپزخانه را باز میکند. باغبان را که
همسایهاش است میبیند که «با دو دست دیوار روبهرو را چسپیده». دهانش را
باز گرفته، انگار میخواهد قلبش را عُق بزند. کارد یک بند انگشت در شانهی
راست باغبان فرو رفته است.
فضای داستان همچنان سورئالیستی مینماید. باغبان نمیمیرد،
اما با پی بردن راوی به آن توهم نفسگیر و فرساینده، گوریل خیالی از بین
میرود. گویا راوی اینجا بر مرگ یا دستکم هراس از مرگ فایق آمده است. مرگ
را برای خود به تعویق انداخته است. این داستان بیشتر از داستانهای دیگر
خواننده را به درون اتفاقات فرا میخواند و وا میدارد که در برابر آن
اتفاقات واکنش دفاعی بگیرد. درگیر شود.
در پایان راه، میخواهم این را بگویم که زبان متن از سلاست
خاصی برخوردار است در این چهار مجموعه. اما مشکلات و نواقصی هم در این میان
قابل دید است که بیشتر به ویراستاری مجموعهها بر میگردد. در سه مجموعهی
داستانی این مشکلات کمتر است و در رمان بیشتر. داستانها را محمد حسین
محمدی ویراستاری کرده است، با پریدگیهای چندی. رمان «آب و دانه» اما،
ویراستار ندارد.
جنبهی فنی و علایم سجاوندی در رمان تقریباً هیچ رعایت نشده
است و اگر از انصاف نگذرم، خواندنش همراه با این مشکلات و در ضمن ضعف در
درونمایه، چندان چنگی به دل خواننده نمیزند. بقیهی داستانهایی که به
مسایل اجتماعی پرداخته، هرچند با تفاوتهایی، اما کموکاستیهایی دارند.
موفقترین داستانها بهباور من همانهایی استند که در این نوشتار با
اشارهیی به آنها پرداختم. اگر نوآوریهایی هم وجود دارد –که دارد- در
همان داستانهای مورد اشاره نهفته میباشد.
در آرزوی موفقیت بیشتر خالد نویسا و چشم بهراه متنهای
بیشتر از این نویسندهی خوب و پیگیر هستم.
|