دلم با خزان رفتنت نمیسازد
زندگی را هیچگاهی
چنین بی صدا نگریسته بودم
بادها .... یاد ترا در
شب من موج توفان می وزند
فرشتۀ خواب
بسترم را از تو تصویر میکشد
دل تنگی ها ترا
در گور سینه ام تنگ میفشارد
وقتی زمینِ همه آدم ها خالی از توست
من حس نیازم بتو را فریاد میکشم و
آهنگ درد، درد ، درد ، بیتویی
را تا خدا رسا زمزمه میکنم
وقتی بغض نگاه هیجان زده ام
دنبال شانه های تو مسافرم میسازد
من برای اشک هایم پرنیان دامن تراگم میکنم
و قطره قطره قطره میریزم .
اینروزها ... در فصل درد تو
لبخندم را از خدا دوباره میخواهم
که من در مبادله هدیۀ بهشت بخشیدمش
میمیرم وقتی نبود ترا
در تبسم پراز نیاز
پدرم داستان میخوانم
آنگاه .... میدانم
کسی مثل من تنها نیست
مادر ... بیتو خیلی تنهایم
هما امیری
|