حرفی بزن که پنجره را باز کند
خانه را به هم بریزد
اشیاء را برقصاند
از گوشهایم به قلبم برسد
و زلزله شود درون جوفهای کوچکش
حرفی که
همه ماهیان سیراب شده رگانم را
نهنگان تشنهای سازد
نهنگانی که،
فارغ از دغدغه ی حمایت از محیطزیست
به شکار بیرحمانه میروند
سخت اهلی شدهام
این نظم بیمار مرتب در من
به درختان از ته بریده میماند
به شهری آباد شده روی جنگل آمازون
به شکم برآمده و مضحک کرهی زمین
و حرکت کسلکنندهاش در سال، ماه و هفته …
بجایی نشستن، راه رفتن، خوردن و خوابیدن
میخواهم پرت کنم خودم را با هیجان
از بام دوقلوهای نیویورک
اگر به پرواز آتش گرفته ی کبوتری برسم
که از حنجره ات جیغ می کشد…
"زینت نور"
Art : Benjamin Shiff
|