مقدمه:
سفر تعدادی از سران کشور جمهوری خلق چین به افغانستان و همچنین سفر تعدادی
از مقامات بلندپایه افغانستان همراه مشاور امنیت ملی رئیسجمهور حنیف اتمر
به پکن در روزهای اخیر نشان از علاقه و دلگرمی این کشور به وارد شدن در
مناسبات سیاسی این کشور دارد. حمایت مالی این کشور از بخش امنیتی افغانستان
و اعلام همکاری در این قسمت، چراغ سبزی برای گسترش روابط نظامی و سیاسی با
افغانستان به نظر میرسد.
طرح مسئله:
اما باید این سئوال را مطرح کرد که در شرایط حاضر، افغانستان چه اهمیتی در
سیاست خارجی چین دارد؟ چرا چین به جای تداوم حمایت از پاکستان در
افغانستان، خواهان روابط مستقیم با این کشور است؟ از طرفی دیگر حضور چین در
نشستهای چهارجانبه صلح و در کل سیاست افغانستان چه نفعی برای افغانستان
دارد؟
برای جواب دادن به این سئوالها لازم است به بررسی زمینههای طبیعی و
غیرطبیعی دو کشور برای ایجاد و افزایش روابط سیاسی پرداخت. افغانستان از
طریق منطقه واخان کوتاه ترین مرز را در میان همسایهگان خویش با کشور
جمهوری خلق چین دارد. از نظر فرهنگی ایالت سینکیانگ در شمال غرب این کشور
دارای اشتراکاتی تاریخی و فرهنگی با مردم افغانستان است، دین اسلام و
اشتراکات قومی و زبانی موارد مهمی اند که مردمان این خطه از این کشور را به
مردم ما پیوند میدهند. از این دو شاخص که بگذریم؛ ویژگی مشترک دیگری که
مردمان این دو کشور را به صورت طبیعی به هم وصل کنند، وجود ندارند. وجود
بعضی از منابع معدنی و زیرزمینی استفاده نشده در افغانستان که مورد نیاز
جامعه صنعتی چنین میباشند، جایگاه افغانستان را به صورت طبیعی در عرصه
اقتصادی و صنعتی چین مشخص میکند.
اما چین در مناسبات سیاسی خویش تنها در حوزه منطقهای شرق و جنوب آسیا
دارای اهمیت نیست، بلکه در سطحی سیستمی، دارای اهمیت نظامی-سیاسی و اقتصادی
است. وارد شدن چین در مناسبات سیاسی و امنیتی افغانستان متاثر از شرایطی
است که نظام بینالملل ایجاب میکند. نرخ رشد
ثابت 8% و حتی بالاتر از آن حاکی از اقتصاد پویای این کشور دارد.
بزرگترین کمپانیهای صنعتی از فضای باز و نیروی انسانی ارزان چین برای
بالابردن نرخ سود خود بهره بردهاند. چین به عنوان یکی از اعضای شورای
امنیت، برخورداری از قدرت هستهای، پرجمعیتترین کشور جهان، کشوری ثروتمند
و کهن نقش مهمی در موازنه قدرت در سطح سیستم جهانی و سطح منطقهای دارد.
قدرت چین تعیین کننده نحوه بازی این کشور در نظام بین الملل به حساب
میآید.
در سطح سیستم موازنه قدرت امریکا- چین در عرصههای سیاسی، اقتصادی و نظامی
منجر به شکلگیری شبکهای از کشورهای همسو با این دو ابرقدرت جهانی شده
است. امریکا تلاش کرده است تا با حمایت از بازیگرانی چون هند، جاپان و کره
جنوبی و افغانستان حوزه نفوذ چین را محدود کند و از طرفی منازعه ناشی از
بازدارندگی را در ورای مرزهای خویش در همسایهگی چین طرح و اجرا کند. اما
چین نیز تلاش کرده است با حمایت از کره شمالی، پاکستان، حلقهای از کشورهای
حامی خود را برای ایجاد و گسترش بازدارندگی در منطقه ایجاد کند. این وضعیت
منجر به حلقه موازنه قدرت میان چین- هند، هند- پاکستان، کره جنوبی- کره
شمالی، جاپان- چین، جاپان- کره شمالی و در نهایت افغانستان- پاکستان شود.
از نگاه نظریهپردازان روابط بینالملل موازنه قدرت و ایجاد بازدارندگی در
نهایت منجر به ثبات و امنیت نظام بینالملل میشود. کشورهای موازنه کننده
تلاش میکنند تا با ایجاد موازنه در عرصه نظامی، تداوم بازدارندگی را حفظ
کند. این امر به افزایش رقابت تسلیحات متعارف و غیرمتعارف در منطقه و سیستم
بینالمللی خواهد شد.
با درک این وضعیت میتوان ارتباط بازیگران منطقهای و جهانی و نقش هرکدام
از آنها را در ایجاد امنیت و ناامنی ارزیابی کرد. افغانستان به عنوان یک
بازیگر متاثر از رقابت قدرت کشورهای مختلف در سطح منطقه و نظام بینالملل
است. امنیت و عدم آن بیش از هر شاخص دیگری، به مناسبات کشورهای قدرتمند
نظام بینالملل برمیگردد. بنابراین چین به عنوان یک بازیگر مهم و قدرتمند
به صورت مستقیم و غیرمستقیم در مناسبات سیاسی و امنیتی کشور دخیل است.
برای فهم این مسئله باید در ابتدا به اهمیت افغانستان در سیاست خارجی چین
پرداخت و به این نتیجه رسید که افغانستان تا چه اندازه برای چین دارای
اهمیت است. در طول سالها رابطه چین و افغانستان مبتنی بر حسن همجواری بوده
و هر دو کشور علاقه زیادی به درگیر شدن با یکدیگر نداشته اند. تنها به هم
خوردن موازنه قدرت در سطح منطقه برای چین مهم بوده و تلاش کرده تا نفوذ خود
را در حوزه کشورهای همسایه و منطقه حفظ کند.
با توجه به حضور امریکا در افغانستان پسا 2001 و حمایت قاطع این کشور از
حکومت مرکزی افغانستان، چین به غیر از عرصههای اقتصادی و منابع زیرزمینی
علاقه زیادی به درگیر شدن در افغانستان به صورت مستقیم، نشان نداده بود.
چین بیش از پیش به دلیل روابط استراتژیک با پاکستان علاقهمند بوده تا از
زاویه دید این کشور به افغانستان بنگرد. مگر در شرایطی که منافع ملی این
کشور به صورت مستقیم تهدید شود. اما وجود همسایگی دو کشور چین- افغانستان
به صورت طبیعی دو کشور را به یکدیگر وصل کرده است. هرچند مرزهای دو کشور
توسط قلل مرتفع از یکدیگر متمایز شده باشد.
حضور افغانستان در سازمان شانگهای به عنوان عضو ناظر در چند سال اخیر نشان
از علاقه این کشور به برخورداری از حمایت کشورهای اسیایی مخصوصا چین بوده
اما به دلیل داشتن روابط استراتژیک با امریکا و ناتو سعی کرده تا با ایجاد
موازنه میان این دو سازمان امنیتی، حداکثر منافع را برای کشور رقم بزند.
شانگهای با هدف قرار دادن تروریسم، بنیادگرایی و تجارت مواد مخدر به صورت
غیر مستقیم افغانستان را مورد توجه خود قرار داده و برای مبارزه جدیتر
خواهان حضور این کشور در این سازمان بوده است. چین با روسیه در سازمان
شانگهای رویکردی موازنه کننده با ناتو را در حوزه منطقه دنبال میکند.
بر این اساس باید گفت کشور چین در حوزه جنوب شرق اسیا به عنوان یکی از
کشورهای پرقدرت دارای اهمیت زیادی است که میتواند همواره در مناسبات سیاسی
و نظامی این حوزه نقش موثری داشته باشد. رئالیستها در نظریاست سیاسیشان
بر مدلهای مشخصی برای ایجاد ثبات در جهان تاکید میکنند. انها معتقد هستند
که ساختار دو قطبی میتواند بهترین حالت ممکن برای برقراری نظم و ثبات در
نظام بینالملل باشد. دوره جنگ سرد به عنوان یکی از مصداقهای این تئوری
یاد میشود. هرچند در این دوره جنگ روانی و اطلاعاتی میان دو قطب قدرت،
وجود داشت اما میزان درگیریهای مسلحانه که منجر به ناامنی سیستم بینالمللی
شوند بسیار اندک بودهاند. ساختار دو قطبی به دلیل ایجاد موازنه قدرت باعث
میشود تا هر دو طرف دست به بازدارندگی زده و به خاطر ترس از نابودی یکدیگر
و یا حداقل عدم پیش بینی پیروزی قطعی یکی از طرفین، از مقابله مستقیم و
ایجاد جنگ فرسایشی- پرهیز کنند. بدین صورت موازنه قدرت باعث افزایش ثبات در
نظام بین الملل میشود.
در حوزه مناسبات منطقهای نیز میتوان نمونههای دیگری یادآور شد که تایید
کننده سیاست موازنه قوا برای برقراری ثبات سیاسی تلقی می شود. هریک از
منازعات هند- چین، هند- پاکستان ( پس از 1998) و ایران- عثمانی دوره صفویه
تایید این رویکرد و استراتژی در مطالعات سیاسی است.
برای فهم اهمیت افغانستان در سیاست خارجی چین باید جایگاه این کشور را در
منطقه مورد بررسی قرار داد و نحوه تعامل این کشور با قدرتهای جهانی و منطقه
ای را ارزیابی کرد. اولویتهای سیاست خارجی چین شناخت و در نهایت جایگاه
افغانستان را در این اولویتها جستجو کرد.
الف: موازنه قدرت چین- امریکا:
اولین اولویت ناگفته سیاست خارجی چین در تمامی عرصهها مخصوصا عرصه سیاسی و
نظامی ایالات متحده امریکا است. امریکا به عنوان متحد استراتژیک افغانستان
نقش تعیین کننده در ایجاد ثبات و صلح در افغانستان دارد. این کشور در
عرصههای سیاسی، نظامی، اقتصادی و بین المللی تاثیر قابل ملاحظهای بر
وضعیت افغانستان داشته و دارد. بدون شک حضور نظامی این کشور پس از شکست
طالبان در کشور، حمایت از دولتسازی و مخصوصا نیروهای نظامی کشور، تمویل
بخش عمده بودجه انکشافی و غیر انکشافی کشور و ترغیب حمایت دیگر بازیگران
مهم منطقهای و بینالمللی از افغانستان نقش تعیینکننده و منحصر به فرد
داشته و دارد. حضور بدون غیر و شریط نیروهای نظامی امریکا بعد از انعقاد
پیمان استراتژیک میان دو کشور، بیش از پیش بر اهمیت امریکا در عرصه سیاسی
کشور تاکید میکند. هرچند حمایت همه جانبه امریکا از افغانستان تاثیر
غیرقابل انکاری بر توسعه این کشور داشته اما هنوز در بسیاری موارد نتوانسته
است راه حل مناسبی برای مشکلات موجود داشته باشد. یکی از این مشکلات:
1- عدم واداشتن پاکستان در ایجاد ثبات و صلح:
سفرهای متعدد مقامات امریکا برای ایجاد ثبات نسبی در افغانستان به پاکستان
نتوانست سران حکومتهای امریکا و افغانستان را راضی کند. افغانستان نیز با
متوصل شدن به انواع دیپلماسی نتوانست پاکستان را به صورت عملی به تغییر
سیاستهای پاکستان در قبال افغانستان مخصوصا در مورد طالبان راضی کند؛ هرچند
پاکستان در بیانیههای سیاسی خود عموما خود را قربانی تروریسم خوانده و از
نقش فزاینده خود بر طالبان افغانی و پاکستانی طفره رفته است. در نتیجه روند
ناامنی در افغانستان روز به روز افزایش یافت و در این میان نقش گروههای
بنیادگرا و تروریست همچون طالبان و شبکه حقانی و اخیرا داعش بیش از پیش
برجسته شده است. در نتیجه امریکا نتوانست همتای استراتژیک خود را وادار به
همکاری عملی با افغانستان نماید، امریکا حتی با تهدید جدی علیه پاکستان نیز
نتوانست این کشور را وادار کند تا قدمی عملی در این زمینه بردارد. قطع
حمایت سالانه مالی امریکا از پاکستان نیز نتوانست در مواقع لزوم این کشور
را همپای امریکا در مبارزه جدی علیه تروریسم تشویق نماید. در این شرایط
امریکا امید چندانی به بهبود وضعیت ندارد. اما همچنان بر همکاری سه جانبه
امریکا- پاکستان- افغانستان تاکید می کند و این گونه نشستها به صورت مستمر
در پایتخت سه کشور برگزار می شوند.
2- عدم موفقیت در نابودی تروریسم بنیادگرا:
امریکا
با هدف از بین بردن طالبان و همچنین اسامه بن لادن به افغانستان حمله کرد.
حکومت طالبان در یک حمله همه جانبه از طرف امریکا و متحدین اش در کمترین
زمان ممکن در اکثر ولایات افغانستان از پای درآمدند و اکثر نیروهایشان
مجبور به فرار و یا کشته شدند. اما امریکا نتوانست این گروه را به صورت همه
جانبه از بین ببرد. طالبان تازه نفس پس از مدتی با تاکتیکهای متفاوت به
مبارزه با نیروهای نظامی خارجی و داخلی وارد ولایات افغانستان شدند. انها
توانستند در بسیاری از ولایات نیروهای نظامی دولت و نیروهای نظامی متحدین
را هدف بگیرند و در موارد به موفقیت هایی دست یابند. هرچند تمام ولایات
افغانستان به دست حکومت مرکزی می باشد و در ان نهادهای سیاسی و نظامی برای
انجام وظایف شن اماده خدمت هستند ولی این ساختار بسیار شکننده به نظر می
رسد. طالبان در تعدادی از والایات جنوبی از پایگاه مردمی و اجتماعی
برخوردارند و دولت به راحتی نمی تواند انها را از مردم عادی تشخیص دهدد و
این امر باعث پیچیده تر شدن مبارزه شده است. طالبان در سال اخیر با تصرف
چند روزه ولایت قندوز در شمال شرق کشور نشان داد که تنها در ولایات جنوبی
دارای قدرت نیست بلکه میتواند در ولایاتی دولت را غافلگیر کند که هرگز قابل
پیش بینی نبوده است. امریکا با خارج کردن طالبان از لیست سیاه خود، تا
اندازه زیادی درجه اهمیت این گروه تروریستی را در نظام بین الملل کاهش داد
و این به قوی تر شدن این گروه کمک کرد و تا حدی عدم مشروعیت منطقه ای آن را
کاهش داد.
3- عدم موفقیت در نهادسازی:
مهمترین هدف امریکا در افغانستان پس از جنگ نهادسازی ( دولت سازی) عنوان
شده است. امریکا برای حمایت دولت افغانستان برای مبارزه با تروریسم و گسترش
دموکراسی و حقوق بشر، تعهدات بلندمدت در عرصه های سیاسی، اقتصادی، نظامی و
بین المللی برای خود تعریف کرده است. طرفداران تئوری نهادگرایی معتقدند که
تنها از طریق ایجاد، تعمیق و گسترش نهادها میتوان به افزایش و تثبیت دولت و
حکومت کمک کرد. نظر انها بر این است که دولت چیزی نیست جز نهادهای مشخص با
کاروِیژههای مشخص که باعث برآوده شدن نیازهای مردم و حفظ مشروعیت حکومت می
شود. دولت باید در عرصه های امنیت، سیاست، قضا و سارنوالی، اجتماع و فرهنگ
نهادهای لازم را برای رفع نیازهای عامه مردم ایجاد کند. هر اندازه این
نهادها بتواند نیازهای مردم را برآورده نماید به همان اندازه دولت
قدرتمندتر شده و از مشروعیت لازم برخوردار خواهد بود. در صورتی که حکومت
نتواند نهادهای لازم را ایجاد کند و یا این نهادها نتوانند به نیازهای مردم
در زمان مناسب و به صورت درست پاسخ بگوید، دولت جایگاه و مشروعیت خود را
از دست داده و در این خلا حلقه هایی از قدرت با برآورده کردن بععضی از این
نیازها ابراز وجود می کنند. در نتیجه حکومت با عدم برآورده کردن نیازهای
مردم از طریق نهادهای خویش بنا به هر دلیلی پایگاه و مشروعیت خود را از دست
داده و حاکمیت ملی حکومت دچار خدشه می شود.
در شرایطی که امریکا به دنبال خروج نیروهای خویش از کشور تلاش دارد تا با
کمترین هزینه اهداف خویش را دنبال کند. خروج نیروهای عملیاتی امریکا از
افغانستان بر اساس جدول زمانی حکومت امریکا، موفقیت بزرگی برای این کشور به
حساب میآید. ولی عدم دستیابی به اهداف امریکا در افغانستان باعث شده است
طرفداران حزب جمهوری خواه امریکا نگاه تندتری به حکومت لیبرال دموکرات کشور
داشته باشد. هنوز افغانستان نمیتواند به تنهایی با گروههای تروریست
قاطعانه غلبه کند. و احتمال می رود که در این شرایط دوباره گروهکهای
تروریست در قسمت هایی از خاک این کشور نفوذ کرده و قدرت خود را عمیقا تثبیت
کند.
کشورهای چین و روسیه به هیج عنوان به دنبال نفوذ داعش و دیگر گروههای
بنیادگرا و تروریست در سرحدات خود نیستند و در صورتی که این اتفاق بیفتند،
اخطار دادهاند که برای مبارزه با آنها قدمهای عملی برخواهند داشت. روسیه
با حمایت از نیروهای نظامی افغانستان از طریق ارسال بیش از دهها هزار میل
اسلحه سبک نشان از رویکرد عملگرایانه این کشور نسبت به شرایط امنیتی و
سیاسی افغانستان دارد. وجود پتانسیل بنیادگرایی در کشورهای اسیای میانه و
ضعف این کشورها در عرصه نظامی باعث نگرانی بیشتر روسیه در مداخله
بنیادگرایی اسلامی از طریق داعلش در این مناطق دارد.
روسیه و چین به دلیل حضور نیروهای نظامی امریکا و متحدینش در افغانستان،
کمتر تمایلی برای حضور موثر در این کشور از خود نشان داده بودند. اما با
خروج نیروهای نظامی این کشور و متحدین ان از افغانستان و تغییر وضعیت
نظامی- امنیتی کشور، شرایط بازی این کشورها دچار تغییرات شدیدی شده است.
هرچند چین تلاش کرده است به حوزه نفوذ امریکا وارد نشود و از طریق افزایش
قدرت اقتصادی و تکنولوژیک و نظامی خیز آرامی برای تبدیل شدن به قطب مسلط
نظام جهانی بردارد. اما رقابت هند- پاکستان در افغانستان و طرفداری دولت
افغانستان از هند در سالهای اخیر برای مقابله با پاکستان باعث شده است تا
چین برای مقابله با نفوذ هند و امریکا و حمایت از پاکستان برای ایجاد
موازنه قدرت به افزایش نقش خود در این کشور فکر کند.
ب: موازنه چین- هند:
چین به لحاظ سنتی در منطقه با هند در رقابت است. هر دو کشور مشکلات مرزی
دارند و در بعضی مناطق این مشکلات به نتیجه ملموسی دست نیافته است. دعوی هر
یک برای گسترش حوزه نفوذشان در منطقه و ادعای رهبری اسیا، بیش از پیش این
دو کشور را در مقابل هم قرار دادهاند. رقابت انها منجر به رقابت تسلیحاتی
در منطقه شد و در نهایت هر دو کشور به به توانایی تولید تسلیحات هستهای و
ایجاد بازدارندگی هستهای دست یافتند.
چین همواره تلاش کرده تا جایگاه خویش را به عنوان قدرت بلامنازع سیاسی،
امنیتی و اقتصادی در منظقه حفظ کند و مانع قدرتمندتر شدن هند به عنوان یک
تهدید جدی شود. بر این اساس با تقویت پاکستان تلاش کرده تا هند را درگیر
پاکستان کند تا این کشور کمتر فرصت و نیروی لازم را برای مقابله با چین
داشته باشد. نزدیک شدن چین به پاکستان باعث شد تا امریکا به حمایت از هند
بشتابد و موازنه قدرت را در منطقه حفظ کند.
ج: رابطۀ چین- پاکستان- افغانستان:
افغانستان بیش از پیش به دلیل قرار گرفتن در حلقه کشورهای رقیب چین؛ دارای
اهمیت است. افغانستان با امریکا و هند دارای معاهدات امنیتی و استراتژیک
است که این مسئله برای چین اهمیت بسزای امنیتی و منطقهای دارد. رقابت چین
با امریکا در سطح سیستم و با هند در سطح منطقه باعث شده است تا به حمایت
بیشتر پاکستان بپردازد. سرمایهگذاری بیش از صد میلیارد دالر در پاکستان
نشان از اهمیت حیاتی این کشور برای چین دارد. رویکردهای امنیتی چین در
افغانستان از زاویه منافع ملی پاکستان تعیین شده و میشود. چین برای حفظ
موازنه قدرت از رقابت مستقیم با هند در افغانستان پرهیز کرده اما سالها به
حمایت پاکستان پرداخته است تا بتواند در مقابل هند دست بالا را داشته باشد.
هند به هیچ عنوان حاضر به افزایش نقش چین در افغانستان نبوده و نخواهد بود
و همچنین از افزایش نقش پاکستان در افغانستان خوشبین نیست بنابراین در
دیپلماسی خویش تلاش کرده حکومت افغانستان را به فاصله گرفتن از این دو کشور
تشویق کند.
افغانستان با سیاستهای مختلف به دنبال مهار گروههای شورشی طالبان، شبکه
حقانی و داعش است. اما حمایت پاکستان از این گروهها برای حفظ نفوذ خویش در
افغانستان باعث قدرتمندتر شدن شبکههای بنیادگرا و تروریست در منطقه شده
است، این سیاست در بعضی موارد به ضرر پاکستان منتج گردید. قدرتمندتر شدن
گروههای تروریستی در خاک پاکستان به افزایش ناامنی در این کشور شده است.
امریکا به شدت از قدرتگیری این گروهها در پاکستان هراس دارد. زیرا این
احتمال وجود دارد که این گروهها با کسب قدرت در نهایت بتوانند به مراکز
نظامی- هسته ای پاکستان دست پیدا کنند و از آن برای نابودی بسیاری از
کشورهای منطقه و جهان استفاده کند. دستیابی تروریستها به تسلیحات هستهای
یا شیمیایی میتواند منجر به تهدید بسیاری از کشورهای غربی از جمله امریکا
شود. امریکا تلاش میکند تا پاکستان را متقاعد کند تا دست از حمایت این
گروهها بردارد. اما این کشور از توان لازم برای این سیاست برخوردار نیست،
پاکستان به هیچ وجه خود را نیازمند حمایت امریکا در منطقه نمیداند و در
صور ت قطع شدن حمایت مالی این کشور منجر به فروپاشی و نابودی نمیشود.
بنابراین این سیاست از الزامآوری لازم برای پاکستان برخوردار نیست. حتی در
دوره هستهای شدن، پاکستان مورد تحریمهای جدی امریکا قرار گرفت و فقط حضور
نیروهای شوروی در افغانستان بود که نحوه تعامل امریکا با این کشور را
تغییر داد.
افغانستان به دلیل داشتن زمینه لازم رشد بنیادگرایی و تولید مواد مخدر از
منظر کشورهای منطقه و خصوصا چین دارای اهمیت است. این ویژگیها میتواند به
تولید و رشد تهدیدات منطقهای منجر شود. چین با داشتن رابطه استراتژیک با
پاکستان به صورت مستقیم به مهار تروریسم بنیادگرا پرداخته است. پاکستان نیز
تمام سعی خود را کرده تا هیچیک از گروههای بنیادگرا به فعالیت در سین
کیانگ نپردازد. تا زمانی که این سیاست نتیجه بدهد چین احساس نیاز پیدا
نمیکند تا روند معمول خویش را تغییر دهد. اما افزایش قدرت گروههای مختلف
تروریست در افغانستان و اعلام ناتوانی پاکستان در مهار این گروهها حتی در
داخل مرزهای این کشور؛ باعث افزایش نگرانی چین شده است. مطمئنا افزایش قدرت
این گروهها در بلندمدت به نفع هیچ یک از کشورهای منطقه و حتی جهان نیست.
از طرفی افغانستان در طول سالهای گذشته هیچ گونه تلاشی برای برقرار رابطه
مستقیم با چین نکرده است. سیاست امریکایی حکومت افغانستان در این سالها
باعث شده است که دولت نتواند از ظرفیتهای لازم در منطقه بهره ببرد. تنها
کشوری که از توانایی لازم برای مهار پاکستان در افغانستان برخوردار است،
چین است. پاکستان هستهای شدن خود را مدیون چین است؛ چین به دلیل رقابت با
هند به تقویت پاکستان روی آورد و تلاش کرد تا این کشور همزمان به هستهای
شدن هند؛ از قدرت هستهای برخوردار شود. حفظ و مراقبت از مراکز هستهای
پاکستان بدون کمک چین حتی در شرایط فعلی امکانپذیر نخواهد بود. بسیاری از
تسلیحات مورد نیاز برای حمل کلاهکهای هستهای را چین در اختیار پاکستان
قرار داده است. بنابراین تنها کشور چین است که باعث بقای پاکستان در مقابل
هند شده است. و تنها این کشور است که میتواند بر سیاستهای منطقهای چین
تاثیر بگذارد.
بر این اساس بازدید مقامات عالیرتبه چین از افغانستان دارای اهمیت سیاسی و
نظامی بالایی است. حکومت وحدت ملی و مخصوصا شورای امنیت به اهمیت این مورد
واقف بود و تلا ش کرده تا این کشور را برای سهم گرفتن در پروسۀ صلح با
طالبان و همچنین حمایت از دولت مرکزی تشویق و ترغیب نماید. باز کردن پای
چین در مناسبات سیاسی کشور فی نفسه دارای اهمیت است. همچنان فرصتی است برای
نزدیکتر کردن دو کشور به یکدیگر. اگر دولت افغانستان بتواند در بازی با
چین زمینههای لازم برای ایجاد منافع مشترک و تهدیدات مشترک را طرح کند و
در این دیپلماسی اصرار داشته باشد؛ میتواند از میزان نفوذ این کشور بر
پاکستان استفاده کند. رسیدن به این نتیجه نیازمند زمان زیادی است تا حسن
نیت دو کشور نسبت به یکدیگر ثابت شود و قدمهای عملی در جهت کسب منافع
منتقابل برداشته شود. در این میان نباید از نقش پاکستان برای خراب کردن
رابطه و حتی استفاده از این فرصت به نفع خویش غافل بود.
د: افغانستان؛ منبع تولید بنیادگرایی اسلامی و مواد مخدر:
افغانستان به دلیل نداشتن دولت مقتدر در طول چند دهه اخیر، مرکز رقابتهای
منطقه ای، مخصوصا قدرت گیری نیروهای بنیادگرای اسلامی در دوران جهاد و
سازمانها و گروههای نظامی شبه دینی در دوران طالبان در منطقه شد. رشد
تنظیمهای نظامی بنیادگرا منجر به گسترش این تهدید از افغانستان به تمام
منطقه شد. کشورهای آسیای میانه، کشمیر، قفقاز و جنوب شرق آسیا بیش از پیش
درگیر مخاطرات و آسیبهای جدی آن شدند.
چین در منطقه سینگ کیانگ مواجه با رشد بنیادگرایی بود. این تهدید در دوره
طالبان به صورت جدیتری خود را نشان داد و حتی پاکستان در بسیاری موارد
امکان کنترل کامل رشد موج بنیادگرایی را در این منطقه نداشت. مطمئنا چین
خواهان از بین رفتن تهدیدات مورد نظر به هر قیمتی در این ایالت بود، زیرا
با رشد بنیادگرایی امکان افزایش حق خودمختاری منطقه برای ساکنان مسلمان آن
پیشبینی میشد. افزایش موج خودمختاری باعث تحریک بسیاری از اقلیتهای قومی
دیگر چین و دیگر کشورها میگردید و این امر برای هیچ یک از کشورهای این
منطقه خوشایند نبود.
بر این اساس چین تلاش میکرد تا در حوزه افغانستان علاوه بر کریدور پاکستان،
گزینه های دیگری نیز در اختیار داشته باشد. رابطه مستقیم با دولت افغانستان
وسهم گرفتن در بعضی از پروژههای بازسازی این کشور، گزینه مناسبی بود که در
سالهای پسین فرصت اجرا شدن پیدا کرده است.
چین به این نتیجه رسیده است که پاکستان در بسیار مواقع امکان کنترل کامل
شبهنظامیان بنیادگرا را حتی در خاک خود ندارد. در بسیاری از کنفرانسهای
خبری، پاکستان به ناتوانی نیروهای نظامی خود در کنترل این نیروها اذعان
داشته است. این امر باعث نگرانی بیش ازحد پکن چه در حوزه پاکستان و
افغانستان شده است. زیرا افزایش خیزشهای گروههای بنیادگرای شبه نظامی
میتواند به راحتی منافع ملی این کشور را تهدید کند. چه بسا باعث دومینوی
خودمختاری اقلیتهای قومی در این کشور و کشورهای همسایه شود و نظم جدیدی از
شکلگیری دولتهای جدید را رقم بزند که البته باعث خوشنودی رقبای این کشور
خواهد شد.
بدون شک وارد کردن چین در بازی سیاسی کشور نشان از درک عمیق استراتژیستهای
کشور از وضعیت امنیتی منطقه و مخصوصا کشور ناشی شده است. بیش از پیش
تلاشهای مشاور امنیت ملی رئیسجمهور جناب حنیفاتمر در این پروسه باعث عملی
شدن آن شده است.
چین تجربه بدی از آلوده شدن به مواد مخدر در تاریخ خود دارد. بدترین شکست
نظامی این کشور در مقابل بریتانیا در جنگ تریاک رقم خورد. چین با تمام
تلاشهایش در بسته کردن درهای کشورش در مقابل هر نوع بدعت سیاسی، اقتصادی و
فکری نتوانسته است کاملا در این بخش موفق شود. بسیاری از بنادر این کشور به
عنوان مناطق ازاد در اختیار کاپیتالیسم هستند.
افغانستان بیش از 80% هروئین جهان را تامین میکند. مواد مخدر تولید شده در
افغانستان با کمک قاچاقچیان مواد مخدر به دورترین نقطه ممکن در جهان راه
پیدا میکند، چین در نزدیکی و همسایگی افغانستان بیش ازپیش میتواند از
اسیبهای ان در امان نباشد. کشت انبوه مواد مخدر بیش ازپیش به کشورهای
همسایه سرایت کرده است. ایران، پاکستان و کشورهای اسیای میانه مهمترین
منابع مصرف ان به شمار می اید. رشته کوه های هندوکوش شاید به راحتی نتوانند
مانع تجارت این مواد به چین شوند، سازمان شانگهای یکی از اهداف اصلی خود را
مبارزه تجارت مواد مخدر ذکر کرده است. که نشان دهنده اهمیت مسئله در
کشورهای همسایه مخصوصا چین است.
چین برای مبارزه جدی با کشت، تجارت و مصرف مواد مخدر مخصوصا مشتقات تریاک
لازم است تا با دولت افغانستان وارد تعامل سازنده و مستقیم شود. مطمئنا
پاکستان برای مبارزه با مسئله مواد مخدر خیلی مشتاق و علاقمند نیست. این
کشور درآمد سرشاری از تجارت مواد مخدر توسط نهادهای دولتی دارد و همچنین از
این طریق به حمایت مالی گروه های نظامی بنیادگرا مخصوصا طالبان می پردازد.
بنابراین چین باید برای مبارزه جدی با حکوم مرکزی افغانستان همکاری مستقیم
داشته باشد تا بتواند راه کارهای جدی و مناسب برای از بین بردن تولید مواد
مخدر داشته باشد.
نتیجه گیری:
چین به عنوان کشوری قدرتمند و تاثیرگذار در منطقه وجهان برای افغانستان
دارای اهمیت است. چین همسایه افغانستان و مهمترین حامی مالی و نظامی
پاکستان در رقابتهای منطقه ای به شمار می آید. بیش از نود درصد از منابع
علمی و نظامی پاکستان را برای تبدیل شدن به یک قدرت هسته ای را در اختیارش
قرار داده است. چین به عنوان رقیب آمریکا در بسیاری از مناطق به دنبال کسب
پرستیژ و حضور فعال است. اما در افغانستان تلاش کرده تا از نگاه پاکستان
بازی خود را دنبال کند، اما رشد بی اندازه تروریسم در منطقه و احتمال رفتن
نظامیان امریکا از افغانستان و ناتوانی پاکستان در کنترل نیروهای بنیادگرا
مخصوصا طالبان؛ خواهان حضور فعالتر در افغانستان در عرصه های نظامی و
اقتصادی است.
شورای امنیت افغانستان با درک این مسئله تلاش میکند تا پای این کشور را در
مناسبات سیاسی خود بکشاند. درگیر کردن جدی چین در مناسبات افغانستان باعث
میشود تا از پتانسیل این کشور برای فشار بر پاکستان استفاده کند تا در از
بین بردن تروریسم و مخصوصا طالبان نقش جدی تر و عملی تری را بازی کند.
تنها کشوری که میتواند پاکستان را در عملی کردن تعهداتش تحت فشار قرار دهد
نه امریکا که چین است. اما بازی افغانستان به دلیل محدودیتهایی که به لحاظ
قدرت سیاسی در لازم الاجرا کردن اهداف و سیاستهایش دارد شاید نتواند به
راحتی اولویت جدی کشور چین شود اما میتواند با بازی مناسب و استفاده از
بازی دو ابرقدرت امریکا و چین و چین و هند، نقش چین را در پروسه صلح و
اینده سیاسی افغانستان پر رنگ تر بسازد.
چین به دنبال رقابت با هند و امریکا در افغانستان و همچنین از بین بردن
موادمخدر و تروریسم خواهان حضور بیشتر در افغانستان است. افغانستان باید از
این فرصت برای همکاری بیشتر با این کشور استفاده کند.
|