چشم مي گشايم
ديوار با چشم سفيدي در آغوشم مي كشد
"درمي يابم حقيقت روزم را "
مرز هايي كه بين ما نشسته اند
فاصله هايي كه شمار درختانش
تنها در محاسبات آمار رقم خورده
منطق اين چنين بيداري
آغوش سردِ ديوار "امروزم " بود
اما براي تو پروانه هايم را مانده ام
با تمام گنجشكها
از خواب كه برخيزي
ديوانگيهاي زني در خانه ات جاريست
...
صور اسرافيل
١٠/٤/٢٠١٦
در گرادگرد تنم حلقه مي زند
چنان ماري كه شكاري بر دهن داشته باشد
چنان مبهم پر رمز و راز
اميخته اي از توحش و معصوميت
نگاهش مي كنم
آغاز نكرده
به پايان جنگي رسيده ام
به وسعت ابعاد زندگي
ريه هايم پر مي شود از تسليم
زنان هميشه به "عشق"بأخته اند
....
صور اسرافيل
٩/٤/٢٠١٦ |