در دنیای امروز و عوالم تنازع زندگی مخصوصاً با نظار ملل زندهدلی که به
حرمت مقدسات ملی علاقهمندی دارند حریت، از آن حقوق حقه بشری شمره نشده که
عمیق سنجیهای قدرشناسی را یارای تعین قیمت و منزلت آن باشد، نمیدانم چه
فلسفیات بلندی در کنه این مطالب پرپیچ و تاب خوابیده که بیدار شدهگان عالم
برای یک لحظه آزاد زیستن ولو، شئونات آنی باشد نقد حیات را مایه میگذارند و
در راه حصول این آرزو به هزار گونه بربادی خانمان دل از دست نداده حتی
اتلاف سر و جان را یک نوع آبرو و افتخار میشمارند.
گرچه به قول متفکرین، بشر فطرتاً مجرد از قیودات خلق شده و جز مراعات نظام
اجتماعی و احتیاجات مدنی هیچ اقتداراتی مانع آزادی او شده نمیتواند، ولی
مشاهدات و احساسات ما این استقلالطلبیهای ملل حیهٔ دنیا مخصوصاً افغانان
غیور ما را در زیر یکقسم اثراتی نشان نمیدهد. فقط از ته دل بایست با این
نکته مهم برخورد که از دیگران انس و محبت است و از ما عشق. بل، عشق ما هم
به مراتب عالیتری یعنی قریب به جنون ارتقا و تحویل یافته که در مقابل رسیدن
به معشوق و محبوب تماماً سنجش فلسفی را پشت پا زده با یک حدت و شدت
فوقالتصوری اهمیت حیات و آسیب مرگ را بتحتالشعاع میگیرد، زعشق تا بصبوری
هزار فرسنگ است!
بلی! عشق است که در روح و دماغ حرارت و احساس میبخشد؛ و در جسد قوه و
اساس، دل را جرئت شجاعت و استقامت میدهد؛ دست و بازو را توان کوشش و
فعالیت، این موجودیتهای عشقی عاشق را با سلاح بُرنده و زننده مجهز
نمیسازد که در پی بدست آوردن مقصود و نیل با آرزو از اشد مشقات و زحمات
روبرگرداند و یا در میدان مبارزه آسایش با سعی و عمل روز را از شب امتیاز
دهد. همین عشقهای وقتی در مغز دماغ افراد یک قوم تولید عواطف حریت و یا در
روحیات یک گروه تالیف حب آزادی نمود هیچیک فردی در آن جامعه خودش را مسرور
نمیبیند، اگر در خانه و کاشانه خویش استیلا و حاکمیت بیگانگان بیند، و
همچنان بطور اجتماع جامعه، خودها را مسعود و بختیار نمیشناسند هرگاه نسبت
باداره جزو و کل امور جز از نژاد وطندار خودشان به اتکا دیگران راحت
نشینند.
این عواطف و احساسات اگرچه در بسیاری نقاط و عمل معلم و مربی حساس و مهتممی
در افراد القا میشود، ولی بسا طبقاتی در عالم دیده شده که بدون اهتمامات و
هدایات علمی و فنی فقط در سایه موجودیتهای طبیعی و یا ذوق و شعور انسانی
بر حسبالمجبول بعد از آنکه برای سیر جلوه موجودات عالم چشم کشوده اند پیش
از ادراک بسیار چیزهای لازمه یک نوع حس استقلال طلبی و غرور ملی از خود
بروز و ظهور داده اند که این حسیات به مرور دهور در مدارج زندگی به زیر
تاثیر اخلاقیات همقطاران، همپای آنها طی مراحل نموده و به محیط منسوب شان
رشد و نمو مییابد تا در بزرگی و دورهای کاملیت آنان را با یک قوه خلل
ناپذیری همراهی میکنند، در این قسمت میتوان گفت آب و خاک و هوا و فضایی
که محل تنمیه و ساحه زندگانی این طبقات است در ایجاد یا تقرر ایگونه
احساسات متمکنین مدخلیت تامه دارد.
این خطه پاک و این پرورشگاه مردان شجیع و باادراک که وطن مالوف و محیط
مانوس ما (افغانستان) گفته میشود هیچ خودستایی و بلندپروازی نهخواهد شد
اگر بگویم که بهترین سرزمینی است در عالم شرق که دست قدرت او را با اینهمه
خواص و موجودیت طبیعی آرایش داده.
علیالرغم کوتاه نظران خودی و بیگانه هیچ برخود گوارا کرده نخواهیم توانست
که پیش از رسمی ساختن این استقلال سیزدهساله ماها زندگی در ذلت اسارت یا
استعمار بسر میکردیم بلکه همان رنگ تحتالحمایهگی را هم اگر به نام
انجماد روحی و یا عدم نهضت فکری بر خود بسته بودیم بسی ننگین است چه بسیار
دور نرویم همین امتداد صدو نود ساله دورهٔ اخیری که هر گوشه و کنار وطن ما
پس از جزر و مد زیاد حدودی به خود گرفت و مجاهدتهای تاریخی پیشآهنگان
شجاع افغان به سلطه و اقتدارات ناجایز اجانب خاتمه داد تا ایندم راساً ما
به زیر هیچیک نوع حاکمیت خارجی نهزیستهایم. منتها نواقصی که متوجه ضعف
اداره بعضی قایدین گذشته ما بوده اینست که نتوانسته یا نهخواسته اند حریت
و رسمیت ملی و مملکتی ما را چنانچه باید و شاید به دنیا معرفی نمایند، ورنه
در روحیات ملی ما هیچ نقص و عیبی نبوده، مهمترین دلیلی بر این مدعا همان
کشمکشهای داخلی و نبردهای خارجی که در مرکز و سرحدات افغانستان در این
امتداد زمان از ما ظاهر شده کافیست ثابت کند که ملت افغان طبعاً از اسارت
اجانب متنفر است. موجودیت طبیعی افغانستان ایجاب میکند که افغانستان مستقل
و ملت او آزاد باشد.
افغانستان را باید ملت افغانستان اداره کند نه دیگران چطور میشود یک قوم
غیور و عاشق آزادی به مظلومیت اسارت تن در داده و به یک زندگی پست و
رذیلانه سر خم کند. علاوتاً اگر ما در آن عرصه منازعات داخلی و پروپاگندهای
خارجی چطوریکه رقبا آرزو داشتند در مواقع لازمه همان حرکات و حرارت غریزی
را به غلیان نیاورده تسلیم محض میبودیم فعلاً از این عادات و اخلاق موجوده
محروم بوده قادر نمیشدیم به خشنودی ارواح شهدای راه آزادی با یک حنجره صاف
و آهنگ جرئتآمیزی فریاد کنیم زنده باد استقلال!
بلی این عدم تغییر اخلاق خودش بزرگترین دلیلی است بر تائید ادعای گذشته ما
اگرچه با آخرین دورهٔ که از آن اعلان رسمی استقلال ما شروع میشود چیزی
نمانده بوده فرط تنبلی و تنپروریهای کثرت آلایش و عیاشیها ما را به خواب
گران غفلت گرفتار و خانمان ما را با خاک یکسان و به باد فنا بسپارد ولی
خوشبختیم که فضل و مرحمت خداوند تعالی باز احساسات اسلامیت و افغانیت را در
دل مجاهدین فی سبیلالله زنده ساخت، خون آزادیخواهی به جوش و عرق ملی به
حرکت آمد با یک همت مردانه و جنبش غیرتمندانه برای آخرین دفعه خروش
استقلال از دل برکشیدیم سربه کف نهاده و بسوی محبوب حقیقی شتابیدیم، غرش
توپ و تفنگ کوه و دشت و عالم و آدم حتی سنگ و چوب را به فریاد آورد و برق
نیزه و شمشیر در دل مرد و زن یک عشق قربان شدن در راه استقلال وطن ایجاد
نمود راحت و آسایش بالتمام از شهرنشینان رخت بربست شور و غوغایی از سینه و
حنجره غازیان برخواست؛ صحرا و سنگلاخهای سرحدات از خون مجاهدین پرده سرخی
بسر کشیده جوانان رشید و دلاور ما به خاک و خون غلطید، زدیم خوردیم کشتیم،
کشته شدیم....
استقلال! ای سرچشمه اعتبار افغان، و سرمایه افتخار افغانستان! استقلال ای
منتهای آمال و محبوب سیزده سال ما متحیریم به چسان زبان با فصاحت و کلمات
جذاب از حشمت جلال تو ستایش کنم و به کدام قلم روان و جملات پر آب و تاب
نارواداران ترا سرزنش و نکوهش تو در هر سرزمینی به نظر اعتنا دیده و به
عبارت پر اعتبار معرفی شدهٔ ولی نگاهی که از دریچه چشم عشقبارانه ما
مجنونوار یا زلیخاصفت بسوی تو معطوف است شئونات ناز هزاران لیلی و یوسف را
بهم زده و از طنازی میاندازی، متاسفم که قاموس عشق و محبت با آن تقدس خیال
تا کنون از کلک آمال ما صورت تالیف نگرفته که برای استعمال نام ذیشان تو
لغات و کلمات برجسته انتخاب کنم. استقلال! تو نتیجه فکر و تدبیر پیرمردان
کامل مایی و اسباب سرخرویی و سربلندی جوانان عاقل ما....
....ای شهدای راه آزادی و محصلین حقوق حقه افغانی امروزه اگر جسم و جسد شما
به گورهای تاریک غنوده و خاک گشته ولی ارواح پرنور شما مانند ستارههای
تابانی برای ابدی در آسمان افتخارات و شئونات افغانستان میدرخشند. این همه
تجمل و حشمت ما اثر زحمات و مشقات شماست و اینهمه تفاخر و عزت وطن از شرافت
و مناعات نفس شما.
ای سربازانیکه تا نفس آخرین وطن گفتید و به خاک و خون طپیدید، برای اعتلای
نام وطن بسختترین حالتی جان سپردید و برای حفاظه ناموس مملکت به سهلترین
موردی هم قبول قربانی گردیدید.
آگاه باشید که تا بیرق افغان در جهان آمریت مستقلا به اهتزاز است همت و
غیرت شما مایه ناز و افتخار ما خواهد بود و تا نام افغانستان در دنیای
مدنیت باقی است از فداکاری شما پاسداری خواهد شد چه زندگانی و راحت ما
ممنون مردن و طپیدنهای تان است، آسایش و آزادگی ما مرهون زحمت قربان
شدنهای شما.
باز موقع آن رسید که به مسرت آنروزهای تاریخی جشن بگیریم و احساسات دیرینه
را در دل زنده کنیم، بجوشیم و بخروشیم، نداهای استقلال را از هر سر به لهجه
و آهنگ مختلفی شادکامانه برکشیم و از هر زبان و بیانی تبریک جشن استقلال
بشنویم....
...منهم آرزوهای قلبی یا ترشحات قلمی خودم را به صورت یک برگ سبزی در آن
دسته گل بستم تا در آن روز تاریخی مسرت ملی بر مزار شما نثار شود اگر قبول
شود طالعم همایون است.
غلام سرور جویا، «مجله کابل»، ٢٢ اسد ١٣١٠ |