ستایش قریشی، دختر ۶ سالة
آواره، مورد تجاوز قرار گرفت. با چاقو قصابی گردید. گوشت و پوستش با اسید
تجزیه شد. استخوانهای دردکشیدهاش بین گونی انداخته شد. اگر تولید نفرت
توسط رسانههای دولتی علیه مهاجرین را نادیده بگیریم، تا اینجا جُرم
اجتماعی است. ممکن است، در هرکجای عالم رخ دهد.
مسئله، اما، زمانی پیچیده میشود که دولتِ ایران نه تنها کاری نمیکند،
بلکه خانواده ستایش حقِ سوگواری و عزاداری را هم ندارد. تمامی رحمت و
عطوفت و رافتِ حکومتِ ولاییـشیعی و تاریخ و فرهنگِ مشترک و همزبانی، به
همین آسانی حد میخورد و سرشتِ کاذبش را افشا میکند. فضای فرهنگی و
روشنفکران و ادیبان صاحبنام ایران که بوق و کرنای همزبانیِ شان تا قلهي
کوهِ قافِ سنایی و کاخِ بلند نظم فردوسی بلند است، همچنان غرق غزلسرایی و
سرگرم ستایشِ حکمت خسروانه و تاملاتِ عارفانهاند و ستایشکشی در تهران را
با سکوت بدرقه میکنند.
این حقیقت مینیمال نشان میدهد که «فرخندهـستایشکُشی» فرهنگِ عام جوامع
اسلامی است. مجتهدين، علما و طلابِ افغاني و ايرانيِ كه شب و روز از عدالت
حرف مي زنند، در اين باره سكوت كرده اند. فرخندهای در متن شهر آتش زده
میشود، تبسمی سربریده میشود و ستایشی با چاقو ورقزده و با اسید خاک و
خاکستر میشود، ما سرگرم ستایش خدا، متبسم از نماز و قرآنایم و فرخنده از
شعر و غزل. سکوت بزرگان فکری و فرهنگی ایران، ستایشکشیِ آشکار در تهران و
نسخهی دیگرِ فرخندهکشی در کابل است و بهروشنی نشان میدهد که سربریدنِ
هیچ «تبسُمی» برای ما معنادار نیست.
گذشته از دیگر ابعاد انسانی و اجتماعی، ستایشکشی درس خوبی است برای کسانی
که عکسِ خمینی را در خیابانهای کابل به نمایش میگذارند و ایران ایران و
زبانزبان میگویند. دین و زبانی که از بازگفت جنایت در حق یک دختر ۶ ساله
میترسد، در باره مشکلاتِ پیچیدهتر چه سخنی میتواند داشته باشد؟ تولید
خروارها آثار منظوم و منثوری که قادر به توضیحِ رنجِ انسانی نباشد، به چه
دردی میخورند؟
|