میوند خواهرش اوستا را مخاطب قرار داده می
گوید: من امروز از دوستانم از یک روز آگاه شدم ٫ که پنج روز بعد از امروز
در سراسر جهان به عنوان روز مادر تجلیل به عمل می آید.
در این روز اطفال با تهیهٔ یک هدیهٔ از مادران شان و مقام ارزشمند آنان در
فامیل و اجتماع قدردانی می نمایند.
چونکه مادر ما بهترین و مهربان ترین مادر جهان است ٫ که جهت فراهم ساختن یک
زندگی ابرومند و راحت برای ما ها از هیچ زحمتی دریغ نمی نماید ٫ باید ما هر
دو با تهیهٔ یک تحفه قدردانی خود را نسبت به مادر ما اشکارا نمایم.
اوستا با تکان دادن سرش با میوند موافقت میکند.
اوستا می گوید:
من به مادر جانم در روز مادر یک دستمال زیبا هدیه می نمایم و همین اکنون هم
می دانم ٫ که هدیهٔ من نسبت به تحفه خودت بیشتر مورد علاقهٔ او قرار خواهد
گرفت.
میوند با حسادت ٫ که به طور واضح در آوازش آشکارا است ٫ پاسخ می دهد: این
را پس از تقدیم هدیهٔ من به مادر جان ما خواهیم دید.
من اطمینان کامل دارم زمانیکه مادر دسته گلی را ٫ که من برایش تهیه خواهم
کرد ٫ به دست گیرد در فاصلهٔ چند دقیقه تحفه خودت را از یاد خواهد برد.
اوستا به جواب برادرش اظهار می دارد: ولی فراموش نکن ٫ که گل های تو بعد از
چند روز پژمرده شده از بین خواهند رفت ٫ ولی او می تواند از دستمال ٫ که من
برایش تقدیم خواهم کرد ٫ مدت طولانی استفاده نماید.
میوند نزد خود اندیشیده با خود می گوید: من با این اوستا چه کار کنم؟
او همیشه و در هر جهت چند قدم از من جلو تر است.
اوستا سوال می کند: ولی ما هر دو پولی را ٫ که به جهت خریداری تحفه به مادر
جان ضرورت داریم ٫ از کجا به دست آوریم؟
این سوال میوند را از جهان افکارش بدر می نماید.
او به جواب خواهرش می گوید: درست فرمودی! من اصلا در بارهٔ
این موضع هیچ فکر نکرده بودم.
***
همهٔ شب را اوستا و میوند در جستجوی راهٔ حل مشکل پولی شان جهت تهیهٔ هدیهٔ
روز مادر به ناراحتی و بی خوابی به سر می برند.
***
فردا در راهٔ رفتن به مکتب اوستا به میوند پشنهاد می کند از پدرکلانشان پول
بگیرند.
این پشنهاد از جانب میوند به دلیل اینکه پدر بزرگ شان آنقدر پول کافی در
اختیار ندارد رد می شود.
میوند می گوید: من وتو از هیچ فردی تقاضای پول نمی کنیم ٫
زیرا ما هر دو خیلی خوب مطلع هستیم ٫ که همهٔ اعضای فامیل غریب .و نا توان
می باشند
اوستا به پاسخ میوند اظهار می کند: ولی من قلبا می خواهم با اهدای یک هدیهٔ
کوچک به مادر جانم در روز مادر سبب خوشی خاطر او شوم.
میوند جواب می دهد: این هم آرزو من است. آما زمانیکه ما هر دو پولی به
منظوری خریداری تحفهٔ روز مادر در اختیار نداشته باشیم از ناچاری مجبور به
صرف نظر کردن از تهیه هدیه جهت تجلیل از روز مادر هستیم.
اوستا با عصبانیت می گوید: من این را قبول نمی کنم! من حتما در جستجو یک
راهٔ حل این مشکل پولی خواهم بود و هم اطمینان دارم ٫
که به دریافت یک راهٔ حل موافق خواهم شد.
با گذشت هر روز اوستا و میوند با تپ و تلاش بیشتر کوشش پیدا کردن یک راه حل
این مشکل را می نمایند. ولی متأسفانه بدون به دست آوردن کدام نتیجهٔ مثبت.
***
تا اینکه دو روز قبل از فرا رسیدن روز مادر مادر کلان شان ٫ که از آغاز وضع
این دو نفر را با دقت زیر نظر داشت ٫ از آن ها سوال می کند:
شما هر دو چرا از چند روز به این طرف خیلی مشوش به نظر می رسید آیا امکان
دارد من را از علت آن آگاه نماید؟
اوستا جواب می دهد: ما هر دو آرزو داریم در روز مادر به مادر جان ما یک
هدیهٔ تهیه نمایم ٫ ولی در اختیار نداشتن پول سبب شده است ٫ که میوند و من
این آرزو را به خاک بسپاریم.
میوند می افزاید: چقدر برای مادر جان ما خوش ایند و مسرور کنده می بود ٫ که
اگر او با دریافت تحفه ما می توانست صمیمت و محبت بی پایان ما را نسبت به
خودش احساس می نمود.
مادر کلان آن ها پاسخ می دهد: و شما هر دو به این عقیده هستید ٫
که صرف با خریداری یک هدیه مادر جان خود را متوجه به محبت و عشق خود نسبت
به او کرده می توانید.
اوستا و میوند قادر به درک حرف مادر کلان شان نمی باشند و از او خواهش می
نمایند تا او با آن ها واضح تر و روشن تر صحبت نماید.
مادر کلان صورت هر دو را نوازش کرده می گوید: شما هر دو خیلی اطفال زرنگ
هستید. کمی دقیق تر فکر کنید.
انسان می تواند هم بدون در دست داشتن پول ٫ که بدون شک زمینهٔ خریداری تحفه
را مساعد می سازد ٫ سبب خوشی خاطر یک انسان دیگر شود ٫ اگر او بداند ٫ که
آن شخص به کدام چیز ها ارزش قایل است.
میوند با سرور مادر کلان اش را در آغوش می کشیده می گوید: بسیار تشکر مادر
کلان عزیز من! من به بسیار خوبی درک کردم ٫ که شما ما هر دو را متوجه کدام
مطلب می خواهید نمایید.
میوند دست اوستا را ٫ که هنوز هم قادر به درک حرف مادر کلان اش نشده است ٫
گرفته با او طرف اطاق شان روانه می شود.
***
با رسیدن به اطاق شان میوند از اوستا خواهش میکند بنشیند میوند با این جمله
آغاز می نماید:
ما پسر ها باید شما دختران را همیشه از باریکی های زندگی مطلع سازیم ٫ چون
که افکار شما ها همیشهٔ وقت مشغول مسایل دیگر می باشد.
اوستا بی حوصله شده می گوید: من وقت زیاد ندارم. اگر لطف کرده مرا از هدف
خود آگاه سازی ٫ از خودت سپاس گذار خواهم شد.
میوند پاسخ می دهد: من این لطف را حتما در مقابل تو انجام خواهم داد.
حالا با دقت به گفتار من گوش بده!
***
در روز مادر اوستا و میوند صبح وقت قبل از بیدار شدن مادر شان از خواب
بیدار می شوند. آن ها با همکاری همدیگر یک صبحانه برای مادر شان تهیه می
کنند.
بعدا به سراغ مادر شان رفته او را با نوازش کردن صورتش از خواب بیدار می
نمایند.
اوستا و میوند از مادر شان خواهش می نمایند ٫ که زود تر از بستر برخیزد و
آن هر دو را به آشپز خانه همراهی نماید ٫ زیرا در آنجا یک خوش خبری منتظر
او می باشد.
***
اوستا و میوند چشمان مادر شان را با یک دستمال بسته نموده دستان او را در
دست گرفته با او روانهٔ آشپز خانه می شوند.
با ورود به آشپز خانه اوستا دستمال را از چشمان مادر شان دور می نماید.
با دیدن میز صبحانه ٫ که توسط اوستا و میوند به منظور تجلیل از روز مادر
ترتیب شده است ٫ مادر شان هر دو را در آغوش گرفته از آنان اظهار سپاس می
نماید.
***
میوند می گوید: مادر جان ٫ ترتیب صبحانه توسط اوستا و من تحفهٔ اول روز
مادر شما بود. چون امروز روز مادر است ٫ پدر جان ٫ اوستا و من
امروز تمام کار های خانه را انجام خواهیم داد. شما بعد از برگشت از وظیفهٔ
تان صرف استراحت می نماید و از روز تان لذت می برید.
***
بعد از صرف غذا شب ٫ که توسط اوستا و میوند و با همکاری پدر شان آماده شده
بود ٫ آن هر دو هدیه های خود را به مادر شان تقدیم می دارند.
هدیهٔ اوستا برای مادرش یک شعری است ٫ که او در وصف مادرش سروده است. و
تحفهٔ میوند به مادرش یک رسامی می باشد.
مادر شان بعد از شنیدن شعر اوستا و دیدن رسامی میوند هر دو را در آغوش
کشیده بوسه باران می نماید.
با اشک های خوشی در چشمان اش مادر شان آن ها را مخاطب قرار داده می گوید:
ممنون از تحفه های بی اندازه مقبول شما ها برای من! ولی من به کدام تحفهٔ
ضرورت ندارم زمانیکه شما هر دو بهترین ٫ پربها ترین و پرارزش ترین هدیهٔ
خداوندی برای من هستند.
من با داشتن همچو دختر و پسر با احساس و مبتکر از جملهٔ خوش بخت ترین
مادران جهان به شمار می روم.
آرزو پوپل
|