صبح هايي كه با خودمان
راه مي رويم
صبح هايي كه زندگي
رشته ي باريكي است
بسته به خواب و بيداري هاي تو
مي نشينم كنار خودم
زُل مي زنم به زندگي
با وعده هاي قهوه تلخ
نه چاي سبزي كه يادگار تو بود
كنار خودم مي نشينم
و عشق را كه سرگراني هاي من تو است
به آغوش مي كشم
كنار تو مي نشينم و قرار ملاقات بعدي را
گره ميزنم به تقديري كه اعتقادي نيست
باغ بهار نارنج !
ديگر نمي هراسم از زمستان هاي نيامده
....
صور اسرافيل
٧/٤/٢٠١٦ |