سخنران: وفا سمندر
سالهاست که این سوالها در من یخ بسته و من قبل از همه و بعد از همه،
همزمان با خود و شما آنرا مطرح میسازم:
گاهی این اندیشه به خاطرم میآید که اگر ما باشندههای این منطقه، معلوماتي
تاریخی خود را فراموش نمایم و دیدگاههای دفاعی-تعریضی علیه همدیگر را رها
سازیم و برای جنگ و مناقشه «نه!» بگویم، سرنوشت ما چه خواهد ماند؟
اگر ما غرور
خشماگین دینی-تاریخی و یا توهین تاریخی را رها سازیم و به زندگی و همدیگر،
به عنوان موجودات خدایی نظر کنیم، برای پرورش و نگهداشت و استعمال اردوها و
دیگر نیروهایی تخریبی ما چه نیاز خواهد ماند؟
و اگر ما تمام انرژی مادی و انسانی خود را در خدمت زندگی بگیریم، آیا به
صلح، آرامش، اسایش، آبادی پا نخواهیم گذاشت؟
ایا شاهد آغاز یک عصر طلایی در این منطقه نخواهیم بود؟
به نظرم تمام دعواها،
دعواهای نفسانیات ذهنی اند.
اعتراف مینمایم که جنگ و مناقشه منطقه و کشور من و همسایه ریشه در
نفسانیات پنچگانه ذهنی، (قهر، شهوت، وابستگی، طمع و خودخواهی) دارد.
سالهاست که این اندیشه به علت حاکمیت نفسانیات ذهنی بالای اگاهی و قلب ما،
در ما خاموش و بی جواب مانده است.
من یک ادیبم، یک نقاش کلمه و یک نی صدا. و اما میدانم که عبور از مناقشات
جاری در منطقه، بوجود آوردن مصالحه و اعمار صلح و رفا منطقه، چه کاری ساده
و سهلی است: فقط باید بجای ذهن منفعت پرور و شهرت طلب، به قلب عاشق جا خالی
کرد!
نیاز داریم از غرور خود بگذریم، حتا غرور که بنام (الله،
God،
رام) در اگاهی انسانی خود جا داده یم!
ما انسانیم و باید بپذیریم که همه نیازهایی مشترک انسانی داریم. نیاز داریم
زندگی ما مصئون باشد؛نیاز داریم آزاد باشیم و آزادی ما محفوظ و مصئون
بماند؛ نیاز داریم هر کدام ما آن خدایی را داشته باشیم، و ستایش و نیایش
کنیم، که قلب ما آن را شاهدی میدهد؛ و نیاز داریم روز به روز به دستآوردها
و اسایش بیشتر دسترسی داشته باشیم.
آوردن صلح، مصالحه و اسایش و پیشرفت فقط در خوداگاهی است که از یک قلب عاشق
میشود انتظار داشت.
چون خوراک قلب عشق است و عشق جوهره است که از قلب خداوند بسوی همه هستی
جاریست.
******
اما ما همچنان در حال مسابقه هستم. ما در تلاش دسترسی به ابزارهای مدرن و
امروزه جنگ و پیروزی هستیم.
قیمت یک جت معاصر صد میلیون دلار را از سفره میلیونها کارگر،
دهقان و روشنفکر ما بر میدارد.
اعتراف مینمایم که تمام اگاهیام در این مورد بیشتر از چند سوال نیست: با
خود میگویم: اگر همدیگر را نمیکشیم، چرا اف شانزده و میگ بیست هشت
میخریم؟
اگر میخواهیم دیگران مانند ما زنده و سلامت بمانند و مانند ما مصئون و
سعادتمند باشند، چرا اتم میسازیم؟
آیا در این وضعیت هر کدام ما به نحوی قاتل بالقوه نیستیم؟
آیا از هر کشور که هستیم، ما و تمام کشور ما، به نحوی وضعیت قابیل را
اختیار نه نموده است؟
******
وای خدایا! نمیدانم چرا منِ انسان خودش را در جنگ مصرف میکند؟
رسانههای وطنم، همه روزه نمایش از مسلخ میدهند که بنابر ثبوت مقامات ما،
همسایهای آنرا برایم نسخه فرستاده است!
آن همسایه شاید تنها گوشت و پوست مرا کار داشته باشد تا نقشههای ذهنی اش
را در قالب آن بریزد و به منافع بزرگ منطقهیی دست یابد!
آیا وقتی زیر سایه عکسهای علامه اقبال، غالب، رومی، رحمان بابا و صداها
معلمین عشق و خوداگاهی، جنگ افزارهای خود را نمایش رزمی میدهیم، خجلتزده
تاریخ و زمانه باید نباشیم؟
وقتی یک کودک در سرزمینم قربانی بمبی، انتحاری، و خشونتی میشود که کشوری
آن را پرورده و فرستاده، آن کشور و نسل مغرور و پیروزش تمام افتخارات دینی
و فرهنگی اش را نمیبازد؟
تفنگهای کشورهایی همسایه دومیلیون بار مرا کشت و هنوز میکشد و عجیب
جانوری است این تن من که بار بار سربریده میشود؛ آما باز هم سر دارد و
میگویند که این سر تا به درازی تاریخ سر داشته است؟!
بلی! چهل سال است که همسایه سرنوشت مرا میکارد؛
چهل سال است که همسایه فکر، باور و اندیشه مرا تولید میکند؛
چهل سال است که من باید بی سر شوم تا همسایه سر قویترش را به منطقه و جهان
نشان دهد!!!
******
جواب خودم اینست که: زمین محل آزمون روح است. و هر روح براساس تجربه شخصی
اش، به خوداگاهی و خدا اگاهی میرسد.
ولی عشق بالاترین همهْ نمرههاست.
شاید تقصیر از همه ما باشد؛ ولی مقصتر آنست که مفت و رایگان- آنهم بنام
الله و خدا، ما را میکشند.
شاید نیاز باشد همه ما کاری را انجام دهیم، ولی یگانه کاری که همه ما انجام
داده میتوانم، یک نظر بیغرضانه و عاشقانه به همدیگر است.
بیایید تعهد بسپاریم که ما کار جز عشق با هم نداریم.
بیایید همدیگر را عاشقانه پشتیبانی نمایم.
بیایید به داد و ستد عشق بپردازیم.
بیایید منطقه ما را به بهشت عشق مبدل سازیم.
و بیایید یک زندگی عاشقانه و پر از اسایش را سرنوشت خود بسازیم.
******
چون این همه سوال پرسیدم، پس چیزی نپرسید که سوالهایم بیشتر میشوند.
بیشتر از عشق پاسخ اگاهانهتر ندارم. عشق ویتامین روح و قلب است.
با بوسیدن قلب یک یک تان از این تربیون مرخص میشوم.
|