در هوایت بانوی بارانی ام
یک دریچه بازکن زندانی ام
عشق دَور هستی ام دامن زده
روز و شب با عشق می چرخانی ام
چشم هایت جبهه های آتش اند
عاقبت ای یار می سوزانی ام
از چه رو امروز اگر می خوانی ام؟
باز فردایش چرا می رانی ام؟
باغ آغوشت به روی من مبند
بال و پر بشکسته ام، میدانی ام؟
بسته با دستان تو آبادی ام
بسته با دستان تو ویرانی ام |