و من که درد ترا درد خویش میشمارم
به روز حادثه تــــــنها ترا نمی گـــــذارم
همیــــشه با منی از یاد کی فراموشی ؟
همیــــشه بیشتر از جان دوستت دارم
چه شد ؟به دستِ بدان سرنوشتت افتاده
حقـــــیر و خوار شدی میهنِ گرفتارم
حضور این همه شیطان به دامنت به خدا
قســـــم که مایه ی شرم منست و آزارم
ز جانیانی که ابزار جنگ شان خداست
از این سپاه ِ شیاطین خدایی بیزارم
روایتِ غم تو زخمِ مهلکِ قرن است
پرانده خواب ز چشمم ببین که بیدارم
*****
سرِ بلند تو خواهم به دور از آفت دهر
فدای تو شوم ای مرزو بوم بیمارم
ا.پگاهی
۲۰۱۵/۰۳/۲۵ |