این
نوشته را به دکتر اسماعیل درمان
Esmael
Darman تقدیم میکنم.
اخیراً کتابی را خواندم از پژوهشگر و روانشناس معروف پاکستانی
بیناشاه Bina Shah بهنام «فصلی برای شهدا». این اثر بر وضعیت ناهنجار
روانی مردم پاکستان اختصاص یافته است. وی مینویسد که پس از حملهی
طالبان به مکتبی در شهر پشاور در دسامبر سال ۲۰۱۴ در جنب گروهی از
روانشناسان به آنجا سفر کرد تا به بازماندهگان این حملهی وحشتناک،
بهویژه دانشجویان، آموزگاران و نیروهای امنیتی، حمایت روانی برساند.
وی
در این سفر به تصویر وحشتناکی برمیخورد. بیناشاه برای نخستین بار درک
میکند که حتی آموزگاران مکاتب، معنای رواندرمانی را نمیدانند. آنها
مرض روانی را «تصمیم خداوند» بر انسانها تعریف میکنند و راه درمان
آنرا وابسته به سفارشات ملاها و رهبران گروههای دینی میپندارند.
آنها بر مریضان روانی قرآن خوانی میکنند و در انتظار روزها و شبهای
بهتر بهسر میبرند. وی در این کتاب دریافته است که مردم خیبر
پشتونخواه بهویژه منطقهی وزیرستان شمالی مفهوم افسردهگی را قبول
ندارند و حتی درمان روانی را کفر تلقی میکنند. به باور پژوهشگر، این
منطقهی پاکستان بهدلیل بیثباتی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی
عمداً از پیشرفتهای رواندرمانی بهدور نگهداشته شدهاند. بیکاری،
بیامنیتی، بیسرپناهی و بیسرنوشتی، انسانها را در چنبرهی این مرض
محصور کرده است. زنان قربانیان بیشتری نسبت به مردان دارند. وی جنگ
منطقهیی را یکی از عوامل گستردهی دشواریهای روانی در این پاکستان
مینامد.
در
کشوری ۱۸۰ ملیون پاکستان تنها ۳۴۰ روانشناس فعالیت دارد که برای
۳۳۳۰۰۰ پاکستانی یک روانشناس اختصاص یافته است. اکثر این روانشناسان
در ایالات سند و پنجاب مشغول کار هستند. به باور دکتر بیناشاه پنجاه در
صد مردم پاکستان از ناهنجاریهای روحی و روانی رنج میبرند و این رقم
در مناطق خیبر پشتونخواه تا هفتاد در صد میرسد. وی مینویسد برای حلِ
دشواری کلانی با این پیمانه، فقط ۲۰ نهاد رواندرمانی وجود دارد که همه
در شهرهای کراچی، اسلامآباد و لاهور فعالیت دارند. به باور این
پژوهشگر، قوانین رواندرمانی در پاکستان خیلی قدیمی و فرسوده هستند.
مثلا قانون درمان افرادی مصاب به جنون به سال ۱۹۱۲ بر میگردد یعنی
سالهای استعمار بریتانیای کبیر بر نیمقارهی هند. این قانون
افسردهگی و زخمهای روانی را به رسمیت نمیشناسد. از سوی دیگر افرادی
که دست به خودکشی میزنند زمینههای قانونی مداوای روانی ندارند.
خودکشی کفر تلقی میشود و کسانی که اندیشهی خودکشی بهسر دارند کافر و
ملحد پنداشته میشوند تا مریض. به باور این پژوهشگر در سال ۲۰۱۰
فرمانی از سوی رییس جمهور توشیح گردید که زمینه را برای مداخلهی
روانپزشکان به زندهگی خصوصی قربانیان این امراض فراهم گردانید.
بیناشاه به این باور است که قوانین مداوای قربانیان امراض روانی نیاز
جدی به اصلاحات دارد. دولت پاکستان باید دست به تحقیقات همهجانبه نسبت
به برونرفت از این دشواری مهم بزند. دولت پاکستان باید بیماری روانی
را بهمثابهی یک دشواری مهم اجتماعی بهرسمیت شناسد و برای حل این
دشواری، استراتیژی ملی را خلق نماید. امّا همهی این تغییرات نیاز به
ریفرم حقوقی نسبت به روان درمانی در پاکستان دارد.
بیناشاه میگوید همه جنگجویانی که در صفوف گروههای طالبان میجنگند
به نحوی دچار ناهنجاریهای روانی هستند. وقتی انسانی حلقوم انسان دیگری
را با تیغ میبرد، حتماً مشکل عمیق روانی دارد. هر بییندهی چنین
صحنهها، به امراض روانی دچار میگردند. از همینرو قربانیان این
ناهنجاری، یگانه راه تسلیتبخشی را مراجعه به اعتقادت بر میگزینند،
چیزی که آنها را به انتحار و خودکشی رهنمایی میکند. البته این کار به
وسیلهی رهبران طالبان صورت میگیرد که راه «رسیدن بهخدا» را برای این
بیماران انتحار و قتل تفسیر مینمایند.