بسیاری بر این باورند که افغانستان سینمای جدی و درخور تاملی نداشته است و
این که سینمای افغانستان در زیر خروارها خاک در سالهای جنگ و کشتار دفن
شده است و دیگر توانی ندارد برای دوباره زنده شدن و دوباره ابراز هویت و
موجودیت کردن. اما اگر به سالهای پیش از ۱۹۹۲برگردیم، به سالهایی که هنوز
در آسمان سرزمینمان کبوتران سفید آزادانه پرواز میکردند و خیال انسان
افغانستانی با صدای توپ، تانک و تفنگ در هم گره نخورده بود، ما هم روزی
روزگاری سینمای خوبی داشتیم و سینماگران بااستعداد، متعهد و پرتلاشی که سعی
در به تصویر کشیدن واقعیتهای جامعه داشتند؛ جامعهای که در آن هوای زندگی
کردن و زنده بودن را تنفس میکردند.
سال ۱۹۹۰است. خیابانهای کابل، هنوز خیابانهای گامهای روزمرگیهای زندگی
هزاران شهروند کابلیست. هنوز زن افغان میتواند گیسوانش را در مسیر باد
آزادانه برقصاند. هنوز عشق در دیدارهای امیدوار روییده میشود. هنوز میشود
به خیال پناه برد و فریمهایی از آن را انتخاب کرد، در کنار هم چید و روایت
کرد یکی از قصههای این شهر را. نصیر القاس، نورهاشم ابیر و صدیق برمک
جوانان تحصیلکرده در رشته فلمسازی استعداد دارند، فلم ساختن را
میدانند، شور و شوق خلق اثر هنری و سینمایی در رگهایشان جریان دارد و
روحیه دیانت و همکاری و حس آفرینش در میانشان چنان قوی است که همه دست به
دست هم میدهند و فلم «سایه» ساخته میشود.
«سایه» داستان زنی است که شوهر اولش او را طلاق داده است و
حتی فرزند پسری را که از او دارد هم رها کرده است. شانس برای بار دوم به
روی زن لبخند میزند و او دوباره ازدواج میکند. اما شوهر دوم او را وا
میدارد که پسر کوچک سهسالهاش را سر به نیست و جایی گموکور کند، ورنه
با او زندگی را ادامه نخواهد داد. فلم اقتباس ادبی است از داستان کوتاه
«بچه مردم» از مجموعه داستان «سه تار» جلال آلاحمد، نویسنده مشهور ایرانی،
که در سال ۱۹۴۸نوشته شده است. تمام داستانهای «سه تار» جلال آلاحمد از
جمله داستان کوتاه «بچه مردم» درباره زندگی سادهی مردمانی است که قربانی
شرایط نابهنجار زندگی میشوند.
صدیق برمک نویسندهی فلمنامه و نصیر القاس کارگردان این فلم کوتاه، با
رویکردی امانتگرایانه، به خوبی توانستهاند این داستان را به فلمی درخور
و شایسته تبدیل کنند. البته فلمبرداری خوب نورهاشم ابیر، خود یکی از عوامل
موفق در این کار گروهی به شمار میآید، که نباید آن را نادیده گرفت. فلم
«سایه» نشاندهنده و گواه نسلیست تحصیلکرده و حرفهای، که اگر جنگهای
داخلی و تنظیمی در افغانستان بنیاد همهچیز، از جمله فرهنگ و هنر و سینما
را از بیخ و بن نابود نمیکرد، این نسل میرفت که حرفهای زیادی نه تنها در
سینمای افغانستان، بلکه در سینمای بینالملل هم داشته باشد. اما، دریغا که
جنگ نه تنها این گروه را از هم پاشید و هر کدام را مهاجر دیار غربت کرد،
بلکه فلم «سایه» را نیز در هالهای از فراموشی پیچاند و در سایهای از
بیتوجهیها قرار داد.
چرا باید داستان کوتاه یک نویسنده ایرانی توجه سینماگران جوان افغانی
سالهای نود میلادی را به خود جلب کند؟ چه چیزی در این داستان ساده نهفته
است که صدیق برمک و نصیر القاس را مجاب میکند تا آن را افغانیزه کنند و در
فضا و جامعهای افغانستان آن را به تصویر کشند؟ بهجز زبان مشترک فارسی، چه
وجوه اشتراک دیگری در این داستان با فرهنگ و زندگی مردمان افغانستان وجود
داشت که جوانان فلمساز را مجاب میکند چنین فلمی درخور توجه را تولید
کنند؟
پاسخ دادن به این سوالات، تا حدود زیادی میتواند در مورد نوع نگرش، طرز
تفکر و نحوه جهانبینی جوانان سینماگر دهه نود میلادی افغانستان به ما
اطلاعاتی دهد. فلم «سایه» به ما نشان میدهد که آنان تنها علاقهمندان
چشموگوشبسته فلم و سینما نبودهاند، فقط تقلیدگران سینمای کلیشهای و
ملودرامهای عاشقانهی بالیوودی و یا این که سینهچاکان نام و نشان و شهرت
نبودهاند. بلکه جوانانی اهل تفکر و اهل تامل در مورد مسایل و مشکلات جامعه
خویش بودهاند و به خوبی دریافته بودند که فلم و سینما تنها برای تفریح و
خوشگذرانی نیست، بلکه میتواند آیینهی تمامنمای جامعه باشد، میتواند از
هر زاویهای به مسایل و مشکلات و فرازونشیبهای یک جامعه بپردازد. جوانان
فلمدوست و فلمسازی بودند که نه تنها با ادبیات کشور، بلکه باادبیات منطقه
و کشورهای همسایه آشنایی خوبی داشتهاند، به اهمیت اقتباس اثر ادبی در
سینما پی برده بودند و توانایی برگردان یک اثر ادبی خارجی به محیط
افغانستان و جامعه افغانی در آنها دیده میشده است. سینماگران آغازگری
بودهاند که به اهمیت جداییناپذیر سینما و ادبیات پی بردهاند و این که
ادبیات، جهان وسیعی دارد که سینما میتواند بسیاری از راویتهای نابش را از
آن به عاریت بگیرد و اشراف یک سینماگر به ادبیات میتواند موجب ساخت فلمی
درخور و قابل توجه شود.
جلال آلاحمد در داستان کوتاه «بچه مردم» آینده تیرهوتار زنی را به تصویر
میکشد که در جامعهی مردسالار و سنتی آن زمان ایران، از خود هیچ حق
انتخابی ندارد. محکوم به قضاوت و خواستههای اجتماع و جامعه مردسالار است.
زنی بیسواد که باید کوکورانه تن به فرمانهای اجتماع دهد. هرگز جامعه
مردسالار به او فرصت بروز دادن تواناییهایش را نخواهد داد و حتی او را
اجبار میکند به سرکوب عمیقترین حسها در خود که همانا حس مادریست، تا
امیال شهوانی و خواستهی مردانه او ارضا شود و بتواند نگاه خشن و مردانه
خود را بر زن تحمیل کند. داستان کوتاه جلال آلاحمد داستانی است با
بنمایهی فمینیستی. او به خوبی و ماهرانه و به سادگی نوع نگاه همجنس
خود-مرد- را به زن در داستانی کوتاه با درام درونی بزرگی بیان میکند. دید
مردانه به زن در این داستان کوتاه دید ارباب به برده است؛ دیدی کالاگونه و
مصرفی که باید زن قربانی اهداف آنها شود. زنی که جیرهخوار مرد است و اگر
مرد به او بگوید بمیر میمیرد؛ چرا که در جامعه مردسالار، زن از خود هیچ
حقی ندارد، جز این که برای مردی که چون سرور است، کلفتی و کنیزی و خدمت
کند.
صدیق برمک وقتی که این داستان را به فلمنامه بر میگردانده است و نصیر
القاس زمانی که از آن فلم «سایه» را میساخته است، به خوبی به وجه اشتراک
فراوانی که بین این داستان و واقعیتهای تلخ جامعه زنستیز افغانستان وجود
داشته و دارد، پی برده بودند. جامعه افغانستان نیز جامعهای مردسالار است،
جامعهای زن ستیز که به زن به چشم جنس دوم، به چشم کالای مصرفی نگاه میکند
و دیدی کاملا جنسی و شهوانی به او دارد. جامعهای که در آن درصد بیشتر قشر
زنان بیسواد هستند و خانهنشین. زن هیچگونه اختیاری از خود ندارد، برای
بر آورده شدن امیال و خواستههای مردانه و گریز از قضاوتهای منفی جامعه
حتی تن میدهد به جدا شدن از پارهی وجود خود- فرزندش. زنی که زیر نگاه
قضاوتهای سنتی و حتی قضاوتهای ظلمانه همنوعهایش مچاله و نابود میشود.
و حتی کسی نیست در این جامعهی تا دندان مسلح قضاوتهای سنتی و مردسالارانه
که صدای اندوه، اشک حسرت و ملال او را نظارهگر باشد و با او همدلی کند.
نصیر القاس به خوبی توانسته است در ساختاری ساده، اما در عین حال دراماتیک
این موقعیت اندوهبار زن را به تصویر بکشد.
با این که در نگاه نخست و همچنین در طول فلم شخصیت اصلی فلم پسر کوچک
سهسالهای است که مادر تصمیم میگیرد، بنا بر خواسته شوهر دومش او را جایی
گموکور کند، اما شخصیت اصلی داستان، زن است؛ زن و مادری که باید تصمیم
بگیرد. و این به خوبی نشاندهندهی موقعیت مهم زن در جامعه است. این که زن
و مادر اگر در موقعیت و جایگاه شایستهای در خانواده و جامعه قرار نداشته
باشد، فرزند و یا فرزندانش نیز از عواقب این موقعیت گنگ در امان نمیمانند.
اگر زن سواد داشته باشد، اگر زن شاغل باشد و مستقل، اگر زن حق تصمیمگیری
داشته باشد و اگر زن از موقعیت خوبی در جامعه برخوردار باشد، هیچکس و حتی
جامعه مردسالار نمیتواند پاره جگر و فرزند او را از او بگیرد و او را در
دوراهی قرار دهد که بین و شوهر و فرزند یکی را انتخاب کند، ورنه هیچ راهحل
دیگری وجود نخواهد داشت.
داستان کوتاه جلال آلاحمد از جایی شروع میشود که زن فرزندش را در میدان
شهر رها کرده و به خانه برگشته است. داستان نوعی فلشبک به مرور چگونگی و
چرایی انجام این تصمیم میپردازد. زن به یاد میآورد که زنان دیگر چه
میگفتند در مورد این تصمیمش، این که به تن پسرش لباس نو پوشانده و به
بهانه خریدن -قا قا- او را بیرون میبرد. در مسیر راه چندین بار میخواهد
از تصمیم خود روی برگرداند، اما وقتی گفتهها، مخالفتها، خشونت و حتی
امتناع همسر از همبستر شدن، تنها بهخاطر وجود پسر در خانهاش را به یاد
میآورد، بلاخره تصمیمش را عملی میکند. در داستان جلال آلاحمد زن به معنی
واقعی، موجودی زبون، بدبخت و ضعیفهای ناتوان معرفی میشود که تن به خواسته
شوهر میدهد.
در فلم «سایه» داستان از جایی شروع میشود که زن با تفکر نگاههای عمیقی
میکند به پسر کوچکش که در حال بازی است با آدمکی که تاب میخورد. به تنش
لباس نو میپوشاند و در عین حال میگرید. فلم در واقع اقتباس موبهمو از
داستان کوتاه «بچه مردم» است. اما کارگردان با داخل کردن چند نمای اضافی در
فلم به آن بعد عمیقتری بخشیده است. نمای مرغ و جوجههایش و نوک زدن مرغ به
جوجهاش، نمای تجمع مردم بر سر چاهی که دیوانهای نمیخواهد از آن بیرون
بیاید و همچنین نمای مردی که در ایستگاه منتظر دوستدختر یا نامزدش است و
در عین حال چشم چرانی میکند و با دیدی شهوتآلود به زن نگاه میکند و
همچنین نماهای کوتاه دیگری نشاندهنده خلاقیت کارگردان و فلمنامهنویس
«سایه» میباشد.
نصیر القاس به خوبی از کودک فلم بازی میگیرد و همچنین از دیگر شخصیتها
از جمله شخصیت مادر (یاسمین یارمل). بازی خوب گرفتن و در عین حال انتخاب
بازیگر یکی از مهمترین کارهایی است که برعهده کارگردان فلم است. اگر
بازیگر با نقشی که در داستان فلم برایش تراشیده شده باشد همخوانی روحی و
روانی و فیزیکی داشته باشد، خود نقش بهسزایی در پیشبرد روایت دارد. در این
زمینه نصیر القاس موفق بوده است. فلمبرداری و ایجاد فضایی خاکستری و
خاکآلود که همسانی خوب دارد با کل فضای داستان نیز توانسته ببینده را به
روحیات شخصیت اصلی فلم یعنی مادر نزدیکتر کند؛ استفاده بهجا از نماهای
کلوزآپ (نزدیک) که یکی از نشانههای فلمهایی است با ژانر درام و
روانشناسانه، توانسته به خوبی مخاطب را با حالت درونی و روحی شخصیت فلم
-مادر- و با شخصیت کودک در فلم و حتی با شخصیت شوهر دوم در فلم نزدیکتر
کند؛ که این خود نشانهای از حرفهای بودن فلمبردار این فلم نورهاشم ابیر
است و همچنین هماهنگی فلمبردار و کارگردان را میرساند.
فلم «سایه» نویددهندهی سینمای خوب و حرفهای بود، اگر جنگی در افغانستان
در نمیگرفت و همهچیز را به خاک و خون نمیکشید، حرفهای زیادی برای گفتن
داشت. اقتباس ادبی درخوری که راجع به سنتهای غلط و دیرینه افغانستان لب به
سخن گشوده بود. اگر چندین فلم با موضوعهای مشابه در آن سالها ساخته
میشد، اگر امکان پرورش و رشد سینماگران جوان دهه نود میلادی در افغانستان
میبود، مطمینا که مخاطب افغانی را وادار به تفکر میساخت، چرا که فلم چون
آیینهای عمل میکند که زشتیهای چهره یک اجتماع را به خوبی میتواند
انعکاس دهد.
نکاتی که در فلم میتواند از لحاظ تکنیکی کمی مشکلساز باشد، عدم استفاده
خلاقانه از صدای محیط است (کوچه، بازار، خیابانها وهاهیوی مردم و
رفتوآمدها). گاهی صدای محیط و پردازش و میکس بهجای آن به مراتب میتواند
به ساختار و بعد دراماتیک و روایی فلم بیفزاید تا استفاده بیش از حد
موسیقی. استفاده بیش از حد موسیقی در فلمهای افغانی به عنوان عامل
کمکدهنده به بعد دراماتیک داستان یکی از مشکلات اساسی سینمای افغانستان
است که سینماگران جوان دهه نود میلادی نیز از آن مستثنی نبودند. مدت زمان
فلم به اندازه کافی طولانی نیست که بشود دو سوم آن را با موسیقی پر کرد.
اما اگر از صدای محیط استفاده دراماتیکی بهتری میشد، به مراتب بهتر در
ساختار و روایت فلم تاثیرگذار بود.
مسالهی دیگری که کمی میتواند به داستان صدمه بزند و مخاطب را کمی دچار
سردرگمی کند، استفاده صدای شلیک تفنگ در آخر فلم است. اگر این نکته را در
نظر بگیرم که فلم برای مخاطب گستردهتری ساخته شده است، مخاطبی که لزومی
ندارد بداند بعد از سال ۱۹۹۰در افغانستان جنگهای داخلی و تنظیمی آغاز
شده است، نمیتواند به معنای سمبولیک صدای شلیک تفنگ پی ببرد. این که
کارگردان منظور خاصی از استفاده صدا در نماهای آخر فلم داشته است، در آن
شکی نیست. اما بینندهای که در مثلا یکی از کشورهای افریقایی فلم را در
جشنوارهای ببیند اگر پیشزمینهی تاریخی از قبل نداشته باشد، یا اگر در
فلم اشاراتی پیشاپیش به این نماد صدایی نشده باشد، یعنی در چند جای فلم
موتیف این شلیک تفنگ تکرار نشده باشد، لذا شانس کمتری برای فهمیدن این
نشانهی صوتی دارد.
البته میتوان در صفحات بیشتری در مورد این فلم نوشت و از زوایای مختلف به
بررسی و نقد آن پرداخت، اما هراس میرود که در حوصله خواننده محترم نباشد.
لذا در آخر میتوان گفت: فلم «سایه» یادگاری است از سینمای خوبی که روزی
داشتیم و این که خوب آغاز کرده بودیم، اما به ما فرصت رشد، پیشرفت و تکامل
را ندادند.
در مورد کارگردان
نصیر القاس در تابستان سال ۱۹۵۶در کابل بهدنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در
مکتب سیدجمالالدین افغان و دوران متوسطه را در لیسه غازی به پایا ن رساند.
بعد از سپری کردن دوران خدمت از سال ۱۹۸۱ تا ۱۹۹۰ میلادی در اداره هنر و
ادبیات تلویزیون به عنوان تهیهکنندهی برنامهی «مشعلداران هنر دانش»
مشغول به کار بود و در آن به فعالیت هنری در بخش فلم و سینما پرداخته است.
تا سال ۱۹۹۳عضویت بورد کارگردانان ریاست افغان فلم را داشت. از سال ۱۹۹۷
میلادی به این سو به همراه خانوادهاش در در شهر کسل آلمان زندگی میکند.
فلم «سایه» (۱۹۹۰) اولین تجربه او در زمینه کارگردانی میباشد و بعد از آن
در سال ۲۰۰۹ در فلم «صدا» این تجربه را دوباره تکرار کرد. اما قبل از آن در
چندین فلم از کارگردانان دیگر افغانستان به عنوان بازیگر ایفای نقش کرده
است که میتوان فلم گناه (۱۹۸۲) به کارگردانی انجبر لطیف، سربند (۱۹۸۴) به
کارگردانی فقیر نبی و زندان (۲۰۰۶) به کارگردانی جاوید تایمن را نام برد.
مطالب مرتبط |