شوروي مؤفقيت خود را در تداوم و پايان جنگ در
افغانستان بر اساس تجارب گذشته از آسياي ميانه و مناطق قفقاز محاسبه کرده
بود و اين تجارب حتا به دو قرن پیش از حکومت بلشويکها در دورههاي جنگ
ارتش تزاري با مسلمانان مناطق مذکور بر ميگشت: «روسيۀ تزاري قيام مسلمانان
مناطق قفقاز را در سالهاي ۱۷۸۵، ۱۸۲۵، تا ۱۸۵۹ و۱۸۷۷ تا ۱۸۷۸ ميلادي در
چيچين و داغستان هر چند با تلفات بسيار سنگين قواي خود سرکوب کرد.
بعداً حکومت شوروي قيامهاي مشابه را در مناطق مذکور و ساير مناطق قفقاز طي
سالهاي ۱۹۱۸ و۱۹۴۱ تا ۱۹۴۲ در هم کوبيد. در مناطق مسلمان نشين آسياي مرکزي
نيز نخست روسهاي تزاري و سپس رژیم بلشويکی قيامهاي مختلف مردم را بعد از
سالها جنگ و درگيري شديد خاموش کردند. شوروي علاوه از فشار نظامي و جنگ
براي سرکوبي قيامهاي مناطق قفقاز و آسياي مرکزي، سياستهاي ديگري را به
کار بست که منتج به شکست قيامها و تسلط شوروي بر آن مناطق گرديد. جلب
همکاري افراد متنفذ و اقوام، درگير ساختن يک قوم با قوم و منطقۀ ديگر،
تبعيد دسته جمعي يا مهاجرت اجباري برخي اقوام مسلمان مانند چرکسها،
چيچينها و تاتارهاي جزيرۀ کريمه در سالهاي ۱۸۵۶، ۱۸۷۰ و ۱۹۴۳ ميلادي از
روشهايي بود که هم روسهاي تزاري و هم روسهاي بلشويک براي آرام سازي و
اشغال کامل مناطق مسلمان نشين آسياي مرکزي و ماوراي قفقاز بهکار بستند.»(
۱ )
روسها با داشتن تجارب فوقالذکر در سرکوبي مقاومتهاي آزاديخواهانه مطمین
بودند که به مقاومت و جهاد افغانستان هم غالب ميشوند. آنها در افغانستان
تمام تجارب فوق را بهکار گرفتند. براي سرکوبي مقاومت از تمام امکانات
نظامي استفاده کردند. جديدترين سلاحهايی را که تا آن زمان آزمايش نشده بود
در افغانستان مورد امتحان قرار دادند. بم افگنهاي سو ۲۵ اولينبار به
سرزمين افغانستان بم ريختند.
به نوشتۀ جنرال بوریس گورومف، آخرین فرمانده نیروهای اشغالگر شوروی در
افغانستان: «کارشناسان نظامي، طراحان، انجينران و تکنيسنها پيوسته کارآيي
اين هواپيماها را زير مراقبت داشتند و در روند نبردها همواره با در نظر
داشتن دستآوردهاي عملي ميکوشيدند، کارآيي آنها را بهبود بخشيده و توان
رزمي آنها را بالاتر ببرند. ریيس ادارۀ نيروهاي زرهي ارتش شوروي با گروهي
از انجينران طراح تانگ و ریيسان کارخانههاي عظيم اسلحه سازي به افغانستان
آمدند تا راههاي بهبود کارآيي تانکها را بررسي کرده و دريابند که چگونه
ميتوان سرنشينان يک زرهپوش را هنگام برخورد با مين نجات داد.» (۲)
عمليات نظامي قواي شوروي بسيار بيرحمانه و وحشتبار انجام ميیافت. پیش از
داخل شدن به منطقۀ مورد نظر وجب وجب خاک آن را از زمين و هوا آتش ميگشودند
و سپس داخل منطقه شده به قتل و کشتار ميپرداختند. نيروهاي شوروي وقتي در
بهار ۱۳۶۳ خورشیدی، به ولسوالي خوست و فرنگ توسط دهها فروند چرخبال نيرو
پياده کردند، طي يک هفته اقامت شان در ولسوالي مذکور بيش از يکصد نفر
اهالي دهکدههاي درۀ فرغانبل، دامنه، فارزو چرخ فلک را که اکثراً پيرمردان
و پير زنان بودند به قتل رسانيدند. عساکر شوروي در يکي از دهکدههاي کوچک
درۀ فرغانبل هفده نفر را که از خانههاي شان دستگير کردند به آتش کشيدند.
شورويها آنها را به زمين خوابانيده بهروي بدن شان پتوهاي عسکري انداختند
بعداً بروي پتوها تيل پاشيدند و آن گاه حريق ساختند. (۳)
شورويها از کارهاي استخباراتي و جاسوسي براي سرکوبي مقاومت نيز استفاده
کردند. ترور فرماندهان، خريداري آنان، ايجاد نفاق و جنگهاي داخلي ميان
مجاهدين و تشکيل قوتهاي مليشيا از اقوام مختلف و سوق آنها در جنگ با
مجاهدين تاکتيک ديگر براي پيروزي در جنگ افغانستان بود. اما هيچکدام اين
تاکتيکها و عملکردها، شوروي را در رسيدن به اهدافش در افغانستان نايل
نگردانيد. نه رژيم طرفدار آنها در کشور استحکام يافت و نه مقاومت مجاهدين
سرکوب و تضعيف گرديد. آن گونه که بعدها جنرالان شوروي به اين ناکامي اعتراف
کردند: « بسياري از افسران اعزام شده به افغانستان به زودي دريافته بودند
که اجراي عمليات رزمي همانند نفس اعزام نيرو به افغانستان سودي در بر
ندارد. چون هيچ چيزي به جز از تلفات جاني براي سپاهيان ما و مردم افغانستان
به ارمغان نخواهد آورد.» (۴)
جنگ افغانستان بهصورت فزاينده اقتصاد بحراني و رژيم توتاليتر شوروي را زير
فشار شديد قرار ميداد. به اعتراف شواردنادزه وزيرخارجۀ اسبق شوروي و ریيس
جمهور بعدي گرجستان مصرف جنگ در افغانستان سالانه به ده میليارد دالر
ميرسيد که اين بزرگترين ضربۀ اقتصادي بر پيکر شوروي بود. تلفات قواي شوروي
در افغانستان که مسکو آن را از جامعۀ شوروي پنهان ميکرد سرانجام براي مردم
بر ملا گرديد و نا رضايتيهاي اجتماعي را هر چند به پيمانۀ محدود بوجود
آورد. با موجوديت چنين فشارها، پايان جنگ نا پيدا بود. احتمال پيروزي شوروي
در اين جنگ بسيار مبهم و تاريک بهنظر ميخورد. به قول جنرال گروموف آخرين
فرماندهان عمومي قواي شوروي در افغانستان سيماي سال ۱۹۸۵ ( ۱۳۶۴) افغانستان
را ميتوانست تنها يک کلمه بازتاب دهد، «بن بست».
برژنف در حاکمیت شوروي که فرمان اشغال افغانستان را صادر کرده بود وجود
نداشت. بعد از مرگ او دو جانشين پير نيز مرده بودند. و کرملين در اختيار
شخص جوانتري بهنام گورباچف در آمده بود. گورباچف فرسودگي نظام کمونيزم
روسی را از داخل به وضوح لمس ميکرد و دريافته بود که ادامۀ درگيري شوروي
در افغانستان اين فرسودگي را تا پرتگاه فروپاشي ميکشاند. معهذا او جنگ
افغانستان را «زخم خون چکان» ناميد. و در ۱۳ نومبر ۱۹۸۶ ( قوس ۱۳۶۵) در
جلسه اعضاي دفتر سياسي حزب کمونيست شوروي گفت: « ما درافغانستان الآن شش
سال است که ميجنگيم و هرگاه رفتار خود را عوض نکنيم بيست سال ديگر خواهيم
جنگيد. اين کار بر شايستگي ما مبني بر تاثيرگذاري بر انکشاف رُخدادها سايه
خواهد افگند. » (۵)
اما گورباچف شايد به خوبي ميدانست که جنگيدن براي شوروي در افغانستان در
بيست تا سي سال به معني پايان دادن به عمر شوروي و نظام کمونيزم است. هر
چند که شوروي و امپراتوری کمونيزم روسی بسيار پيشتر از آن سقوط کرد. خارج
ازکرملين، در معرکههاي جنگ، جنرالان و فرماندهان ارتش سرخ بيشتر از رهبران
شان ناتواني و بن بست را در جنگ افغانستان درک ميکردند. به قول جنرال
گروموف: « . . . افسران و جنرالان خود بيش از هرکسي ديگري به اين نتيجه
رسيده بودند که لازم است تا سپاه چهلم را بدون قيد و شرط کاملاً از
افغانستان بيرون کرد . . . آيا ما ميتوانيم در مجموع در جنگ افغانستان
پيروز گرديم؟ عقل سليم پاسخ ميدهد که در «جنگ در برابر مردم» پيروزي ممکن
نيست. . . .به زور اسلحه در افغانستان هيچ چيزي را نميتوانيم بهدست
بياوريم. مهمترين مسأله براي ما اين بود که ما در افغانستان کُشته
ميداديم و بسياري نميدانستند براي چه و براي که؟(۶)
گورباچف در شوروي سياست معروف بازسازي يا «پروستريکا» را اعلام کرد. بر
بنیاد اين سياست بهسوي بهبود روابط با امريکا و غرب قدم گذاشت و از خروج
عساکر شوروي از افغانستان سخن گفت. با خروج قواي شوروي از افغانستان تغيیر
در رهبري جمهوري دمکراتيک افغانستان از سوي کرملين ضروري پنداشته ميشد.
داکتر نجيب الله ریيس سازمان جاسوسي(خاد) به جاي ببرک کارمل انتصاب گرديد.
بهدنبال اين تحولات، معاهدۀ ژنو ميان وزراي خارجه پاکستان، افغانستان،
شوروي و امريکا در ۱۴ اپريل ۱۹۸۸ ( ثور ۱۳۶۷) به امضاء رسيد و راه نه چندان
آبرومندانهیي براي خروج قواي شوروي هموار گرديد. خروج ارتش چهل در ۲۶ دلو
۱۳۶۷ از افغانستان تکميل شد. آخرين نظامي شوروي که پُل حيرتان را عبور کرد،
جنرال بوريس گروموف فرمانده عمومي ارتش چهل بود. هشتاد هزار سرباز و افسر
ارتش چهلم شوروي ۳۳۳۵ روز قبل با مدرنترين سلاح هوايي و زميني وارد
افغانستان شده بود تا جنگ و مقاومت در برابر حکومت حزب دمکراتیک خلق را
خاموش کند و پايههاي حاکميت حزب مذکور را را استحکام بخشد. اما آن روز
قواي اشغالگر در حالي افغانستان را ترک گفتند که بيش از نيم شان کشته،
مجروح، معلول، مفقود و اسير شده بودند. سترجنرال محمود قارييف سرمشاور
نظامي نجيب الله آخرین رییس حکومت حزب دمکراتیک خلق تلفات و ضايعات قواي
شوروي را با اين ارقام بيان ميکند: « ۱۴۴۵۳ نفر کشته که ۱۳۸۳۳ نفر از
ارتش، ۵۷۲ نفر از کي جي بي، ۲۸ نفر از وزارت داخله و۶۶۴ نفر مشاورين و
مترجمان بودند. تعداد مجروحين به ۴۹۹۸۳ نفر ميرسيد که ۳۸۶۱۴ نفرآن بهبود
يافتند و۶۶۶۹ نفر معيوب باقي ماندند. و ۳۳۰ نفر مفقود الاثر شدند.
تعداد وسايل و وسايط نظامي تخريب شده که شامل انواع هواپيماها، تانک و
وسايل زرهي ميشد به اين شرح بود: ۱۰۳ فروند هواپيماي بم افگن، شکاري و
ترانسپورتي، ۳۱۷ فروند هليکوپتر، ۱۴۷ دستگاه تانک، ۱۳۱۴ دستگاه نفربرها و
خودرو زرهي، ۴۳۳ دستگاه توپ و هاوان، ۱۱۳۰۹ وسايل انجنيري، ۱۱۳۶۹ دستگاه
مخابراتي و ۱۱۳۸دستگاه قومانداني.»(۷)
برعکس، جنگ و مقاومت در برابر دولت گسترش يافته بود. آيندۀ حاکميت حزب
دمکراتيک خلق در پردۀ ابهام و تاريکي قرار داشت. و آيا اين براي شورويها
شکست بود؟ جنرال بوريس گروموف آخرين فرمانده قواي شوروي ميگويد: « پايان
هرجنگي، تعيین برنده و بازنده را در بستگي از مقاصدي که هر يک از جوانب
درگير ميکوشيده اند بهدست بياورند، در قبال دارد. … مبنايي براي تاييد
اين مطلب که سپاه چهلم شکست خورده، وجود ندارد. به همان ميزان تظاهر به
پيروزي در جنگ افغانستان نيز بي پايه است. »(۸)
هرگاه دسترسي به مقاصد مسکو را در جنگ افغانستان آن طوري که جنرال گروموف
اشاره ميکند به عنوان شرط پيروزي مورد توجه قرار دهيم، بلا فاصله به اين
نتيجه ميرسيم که شورويها در افغانستان شکست خوردند. به گونهیي که گروموف
از فراز رود آمو به عنوان آخرين سرباز اشغالگر عبور کرد، ميتوان آن را
دليل شکست يک قواي اشغالگر و متجاوز خواند. جنرال گروموف قوماندان عمومي
قواي اشغالگر شوروي با پاي پياده و سري خميده از پُل رودخانۀ آمو گذشت و به
عقب نگاه نکرد. او بعداً احساسش را در آن لحظات چنين بيان داشت: « من آخرين
سپاهي شوروي بودم که سرزمين افغانستان را ترک ميگفتم. در اين لحظات واپسين
در درونم خلاء بزرگي را احساس ميکردم، زيرا در پيش رويم آيندۀ گنگ و تاريک
و در پشت سرم گذشتۀ تهي و برباد رفته را ديدم. »(۹)
رویکردها:
۱ – اندره بریگو واولیویه روا، جنگ افغانستان، دخالت شوروی ون هضت
مقاومت، مترجم به فارسی، ابولحسن سرو مقدم، چاپ مشهد، سال ۱۳۶۶، ص ۶۵
۲ – جنرال بوریس گروموف، ارتش سرخ در افغانستان، برگردان بهفارسی،
عزیزآریانفر، ص۱۰۰
۳ – از یادداشتهای نگارنده که شخصاً در حملات کماندویی نیروهای شوروی و
حکومت مورد حمایت شان در افغانستان به ولسوالی خوست و فرنگ ولایت بغلان
شاهد بسیاری از این قتلها بودم برخی را شاهدان عینی به نگارنده بیان
داشتند.
۴ – ارتش سرخ درافغانستان، ص ۱۰۷
۵ – همان مآخذ، ص۱۷۵
۶ – مآخذ بالا، صفحات ۱۹۷، ۱۲۱ و۱۴۱
۷ – ستر جنرال محمود قارییف، افغانستان پس ازبازگشت سپاهیان شوروی، برگردان
بهفارسی، عزیز آریانفر، چاپ ایران، سال ۱۹۸۸، ص ۲۰۰
۸ – ارتش سرخ درافغانستان ، ص ۲۲۲
۹ – همان مآخذ، ص۲۳۰
|