کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

دکتر لطیف طبیبی

    

 
اشارۀ به گردهمایی گرامیداشت محمد طاهربدخشی؛
ستایش بیهوده یکی از بنیاد گذاران حزب دموکراتیک خلق و پرچم

 

 


به روز یکشنبه ۲۸ دسمبر۲۰۱۴ گردهمائی بخاطر سی وپنجمین سالگرد قتل محمد طاهربدبخشی یکی از قربانیان قتل های زنجیری دوران زمامداری حزب دموکراتیک خلق و پرچم در تورنتو، کانادا برگزارشده بود. این گردهمائی خوشبختانه توسط جوانانی نسل دوم مهاجرین، که به زبان فارسی تسلط داشتند، گرداننده می شود.
آيا براستی کاری که ما درگردهمائی یاد بود بزرگان خود در زمينهء واگوئی گذشته و شخصيت های آن انجام می دهيم، همانی است که در سراسر جهان متمدن تاريخ نويسی نام دارد و اصول اجرائی و روش های انظباطی آن را در دپارتمان های تاريخ دانشگاه ها آموزش می دهند؟ اگر، صحبت ها ما در باره مرده گان گذشته ما به چنین سبکی علمی است، پس پرسشی که مطرح است، این است که آيا بر پايهء اينگونه معيارهای رايج و جا افتاده ما اصلاً در پروسه نیم قرن اخیرافغانستان، چند نفر از نويسندگان مان را می توانيم با عنوان درست «تاريخ نويس» بخوانيم و نام ببريم؟
فکر بدی نبود اگر سخن را با پرسش های درباره شبه تاريخ گوی و تاریخ نويسی درافغانستان آغازمی کردم، سبکی که جهت خلاف هر اصل ثابت شدهء علمی است. بدبختانه این سبک، سخت دست آموز و رام ما مردم و سخنگویان و قلم بدست های افغان شده است، و چگونه ما در دام اين کار افتاده ايم و همچنان می افتيم و چرا ما باید وجه مسلط نگاه خود را به تاريخ نگاری مان قرار دهیم. اما، دراين مضمون، قصدم يافتن پاسخ هائی برای اين پرسش ها نيست. بلکه بيشتر دوست دارم که مقدمتاً برايتان چند کلامی از گردهمائی محفل یاد بود طاهر بدخشی دربارهء چند و چون آن روند بگويم که بنظرم می رسد، اگربه اين نکته بيانديشيم که در پروسه سه دهه گذشته درافغانستان ازهر نسلی چند نفر چهره هائی شاخص درسیاست، تأثير‌گذار و ماندگار بودند؛ و می خواستند که فرهنگی سیاسی مردم خويش را وسيع و سرشار و پر بار بسازند، پرسشی که مطرح است که آیا : محمد طاهربدخشی یکی از جمله آنها بود؟
اگرچه من در اين اقامت طولانی که در فراسوی مرزهای وطنم، در مغرب زمين، داشته ام، با طاهر بدخشی از نزدیک ارتباطی نداشتم ولی از ساختار کوچک اجتماعی افغانستان و جنایاتی که از حزب دموکراتیک خلق و پرچم به دوستان و برخی از اقوام وارد شده است، شناخت کافی از‌‌سیاست عناصر حزبی خلق و پرچم اندوخته ام. آنچکه مرا بعد از سه دۀ پر‌تلاطم سیاسی افغانستان درگردهمائی های هم ‌‌‌وطن‌هایم در خارج بخود مصروف می کند، شنیدن سخننان بی ربط برخی افراد در گردهمایی ها است که، البته در محفل یاد بود محمد طاهر بدخشی نیز زیاد شنیده می شد.
قرار معلوم که قتل محمد طاهربدخشی توسط حفیظ الله امین صدراعظم حزب دموکراتیک خلق افغانستان صورت گرفته است. همزمان به آن از طرف حفیظ الله امین لیستی از آرشیو قتل های بیگناهنان در وزارت داخله افغانستان در کابل انتشار یافته بود که، تأثيری وسيع درافغانستان و‌جهان گذاشت و روان آدمی را تکان داد. قرار معلومات چاپی که به روی میز های محفل گردهمایی تهیه شده بود که، محمد طاهر بدخشی دراوائل در پهلوی روشنفکرانی چون تره کی و ببرک کارمل و امثالهم؟ ، یکی از بنیاد گذاران حزب دیموکراتیک خلق بوده است. من با خواندن این اطلاعیه که جنایتکاران تاریخ را روشنفکرخطاب کردند، بی درنگ به یاد داریوش آشوری نویسنده ایرانی افتادم که به قضاوت او چقدر در شرق نسبت عدم معلومات کافی از اصطلاعات جامعه شناسی غرب، جفا به علوم اجتماعی صورت می گیرد.
اگر ما عناصر سیاسی و حزبی مانند طاهربدخشی را به سير حوادث تاريخی و فراز و نشيب های آن به صورت امری معنا دار و قانونمند بنگريم و در آن حرکتی پيچيده سیاسی را به سوی مقصدی خاص آنها جستجو کنيم. برای اینکه در تعريف فلسفه تاريخ، اغلب نگرش های واجد مبداء طلائی و آرمان انسانی اند. لهذا فردی که در یک حلقه سیاسی مبدائی یک حرکت سیاسی میشود، باید درک کرده باشد که گاهی می تواند مجموعه حرکات تاريخی او در مسيری انحطاطی و انحراف اجتماعی نیز ارزيابی شود. چنانچه که در افغانستان حزب دموکراتیک خلق باعث ویرانی اجتماعی واقتصادی و ساختاری شده است.
از نظر‌اين نحله های فکری، انسان هرچه که از مبداء طلائی و آرمان روشنگرانه خود دور می شود، بيشتر شکل عوض می کند و مبدا طلائی آرمانی خود را از دست می دهد. پرسشی که مطرح است این است : چرا محمد طاهربدخشی بعد از کودتای خونین ثور؛ زمانیکه که جنایات حزب دموکراتیک خلق و پرچم دامن اکثریت بیگناهان افغانستان را گرفت و خود او به انزوا کشانیده شده بود ؛ بدهکاری ملی خود را در مقابل مردم افغانستان اداء نکرد و از مردم از بابت شرکت باچنین حزب تبهکاری؛ معذرت نخواست؟
در این محفل برخی واگفتنی ها يا باز گفتنی ها حوادث گذشته افغانستان چيزی شبيه ياد آوری افراد بود، با اين تفاوت که ياد آوری بيرون کشيدن محتوای حافظهء شخصی بعضی افراد از محمد طاهربدخشی بود. اما واگوئی تاريخی بيرون کشيدن محتوای خاطرهء جمعی کسانی است که هريک روايت خويش از حوادث و شخصيت های گذشته افغانستان ارائه میدهند و، برخی از آنها می کوشند تا صادقانه، از ميان روايات متضاد و مخالف و گوناگون و بی محتوا و بی ربط خود با بکار بردن بعضی اصطلاحات جامعه شناسی غرب ، به واقعيت آن حوادث و شخصيت های گذشته باز گردند و، متوفی را ، اين بار، در قالب روايت خويش بنشانند. تا، شايد تأملی در کوچه و پسکوچه های آنچه که در فرهنگ ما مرده گرایی یا قهرمان سازی نام دارد، بتواند نکته هائی را در مورد واگفتن گذشته که نام ديگری از اسطوره خاطره نگاری بجای تاریخ نویسی است، روشن و معين سازند.
بهر حال روند بررسی ما در مورد افراد سیاسی گذشته ما در گردهمایی ها و نبشتار ما، چه بخواهيم و چه نخواهیم، در حالت عادی و بدون کوشش برای فيلترگذاری، بخاطر ایدئولوژی ها و وابستگی سیاسی قومی و نژادی که داریم، برخی شخصیت ها و حوادث چهاردهه گذشته افغانستان را با عواطف چسبيده به حوزهء ادراک و آگاهی خويش بر می گردانيم و بازگوئی در باره شخصیت ها و حوادث روند ياد آوری نيز، حاصل همان عواطف مرده گرایی ما است.
مضامینی که از جانب هوادران طاهربدخشی در وئب سایت ها به نشر رسیده است، این واقعیت را بیان می دارد که او درحلقه حزب دموکراتیک خلق بر بستری از هويت دوگانۀ ملی گرائی و ضد پشتونیزم حرکت می کرد و زبان بکاررفته درنبشتارهای آن نيز همينگونه دوزيستی بوده است.
بگذاريد به اين نکته اشارۀ داشته باشم که، بازگوئی صادقانه و تحليل منطقی و خردمدار و خرد پذير چند و چون حوادث گذشته و نقش شخصيت ها در شکل گيری آنها، و يا برعکس، تأثير حوادث بر شخصيت ها است. من فکر می کنم در اين حد از سادگی يک تعريف می توانيم در مورد آن توافق کنيم . پس، اگر چنين تعريف ساده ای مورد پذيرش خواننده گان هم باشد، آنگاه من مدعی آن خواهم شد که تمام اين تعريف بر دوش يک عبارت است: « بازگوئی صادقانه». يعنی، وقتیکه در یک گردهمایی سخن رانی می کنیم، واگويهء ما از حوادث و شخصيت های گذشته يا صادقانه است و يا نيست. حال من می خواهم یاد آوری کنم که به گمانم برخی از سخنانی که در این در گردهمایی شنیده شد، صادقانه نبود برای اینکه که اغلبآ نيست، چون سبک تاریخ نویسی و گفت شنو ما بازگویی صادقانه نیست و نبوده است.
برعکس گفتار ما از ديدگاه روانشناسی زیادتر اسطوره است، دخالت ناخود آگاه نيازهای ما در امر واگوئی گذشته موجب پيدايش اسطوره می شود. دراسطوره که گاه شباهتی تام با تخيل می يابد ، زمان و مکان و شخصيت ها و حوادث بر اساس نيازهای ما مورد دستکاری قرار می گيرند، آنچه مطلوب است در روند غلو چرب و چاق می شود و آنچه نامطلوب است به پس از زمينه رانده شده و يا بکلی حذف می گردد. در طول یک قرن پسين، تاريخ‌نويسی درافغانستان ، جز در مواردی معدود، چيزی جز اسطوره نويسی نبوده است؛ بخصوص اين حوزهء اخيرآ قلمرو تاريخ‌نويسی های مذهبی شده است که، در آن آدميان به قديسان و شياطين، ملائک و خبيثان، و شخصيت های تا بينهايت غلو شده تبديل می شوند.
بدبخنتانه ما در‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زمانی از تاريخ جهان چشم به دنيا گشودیم و در آن باليديم که فرصت ادراک رهبران خود فروخته خلق وپرچم تره کی و کارمل و واقعيت اردوگاه کمونيستی روسی دير به دست آمد، فريب اخلاقيات انترناسیونالیزم روسی که ضديت خود با مدرنیزم با اصول اخلاقيات ساخته بودند ديرآشکار شد، گرچه عده زیادی از روشنگران افغانستان به درک بی پايگی حزب خود فروخته خلق و پرچم رسیده بودند. روی همین شناخت بود که برخی نهاد های فرهنگی روشنگرانه در موارد مختلف آمادگی خود را برای ايستادن ضد این حزب اعلام کردند. عناصری مانند بدخشی و امثالهم، درآتش بی خبری، خود را قربانی کردند. اکنون هم، با کمال تأسف، شاهد آنيم که هنوز ، که سی سال اندی از فاجعه کودتای خونین ثور گذشته و جهادی ها واسلاميست های افغانی برآتش ضديت با مدرنیزم و روشنگران افغانستان می دمند، عناصر زیادی از حزب دموکراتیک خلق و‌‌‌پرچم و برخی از چپ های ديگر بخاطر قدرت طلبی از اين بابت، با حکومت اسلامی احساس همدلی و هم جبهه‌گی می کنند.
تاريخ جوامع پیشرفته به درستی داستان انباشتگی تجربه بشری از طريق اعمال روش آزمايش و خطا، حذف خطاها و تثبيت موفقيت هاست. چیزی که در افراد جامعه عقب مانده ما کمتر دیده شده است.
آیا در جامعه استبداد ‌زده افغانستان بدخشی وغیره اعضای حزب دیموکراتیک خلق و پرچم به درکی درباره شناخت ساختار اقتصادی و اجتماعی افغانستان رسیده بودند؟ به نظرم، نه.
آیا در جامعه افغانستان کدام یک از سیاسیون ما از جمله رهبری حزب خلق و پرچم از خردگريزی به خرد گرای رسيده بودند؟
اگر پاسخ این پرسش مثبت ارزیابی شود، پس سيستم آموزش و پرورش افغانستان، مدارس و دانشگاه های ما همگی محل ظهور و کارائی اين آگاهی انباشته شده و قابل طبقه بندی بوده است.
واقعیت این است که از رهبران سیاسی و ایدئولوژی ما درجامعه تاریک افغانستان سخنان پر تنین و مملو از خوش بینی هائی متافيزيکی شنیده می شد، که همواره قادر بوده اند تا مردم افغانستان را به بی خبری بکشانند و سیر هر چند بطی پيشرفتش را از کار بياندازند، کاریکه بنیاد گذاران حزب دموکراتیک خلق و پرچم در افغانستان کردند. فراموش نکنيم که امسال سی هفتمین سالگرد کودتای خونین ثور است در اين مدت لااقل در گستره سياست ما کلاً به قهقرا رفته ايم و حزب دموکراتیک خلق و پرچم بدهکار ملی این سرزمین است.
بگذاريد در آخر نتیجه گیری خود را همين جا با بی پروائی بگويم. من در بسیاری از گردهمایی ما که می بایست تاباندن نور بر زوايای تاريک گذشته افغانستان صورت می گرفت، شرکت نمودم جز مرده‌گرایی و گزافه گویی، و قرمان سازی چیزی نشیندم. ما بايد اين گردهمایی های دل خوش کنک ها را به اهل متافيزيک واگذاريم و خود کمر همت بر بنديم. در بيرون از ذهن ما طبيعت را فقط قوانين گريز‌ناپذير مادی به حرکت در می آورند. اهورا و اهريمن تاريخ هم تنها در جان و فکر ماست که زنده اند و با هم می جنگند؛ همانگونه که تصور پيشرفت و پسرفت، هر دو، مقولاتی انسانی اند و تنها به دست انسان ممکن می شوند. از خود بپرسيم، ما به انباشتگی چه چيزی در باره شخصیت اجتماعی کذشته خود مشغوليم؟
بزرگداشت آدم زنده يکی از مبانی زنده و پوينده نگاه داشتن جوامع بشری بشمار می رود. مردگان رفته اند و دفتر کارشان بسته شده و داد و گرفت شان به پايان رسيده است. اما زندگان هستند، نفس می کشند، فکر می کنند، می نويسند، سخنرانی می کنند، تصميم می گيرند و قادرند که تا آخرين دم حيات خويش بر حال و آينده جامعه ی خويش اثر بگذارند. و عملکرد ما در قبال آنها ژرفای اعتبار فرهنگی ما را معين می سازد.
درجامعه کنونی افغانستان، انباشتگی جهل و خرافه از حد بر گذشته است و، در نتيجه، وظيفه روشنگران و روشنفکرانش نيز مشکل ترو و سنگین ترشده است. اگر روشنگران افغانستان بخود نيايند و نجنبند اين انباشتگی زیادی ادامه خواهد داشت. دگرگون ساختن خاطره های گذشته می کوشد تا بکار خود ظاهری ، مستند، و قابل اعتماد ببخشد. حال آنکه در آنچه می کند هم حذف و اضافه، هم غلو و گزافه، و هم تبديل و تغيير، بصورتی آگاهانه بکار گرفته می شوند.اگر یادآوری ما از شخصیت های کذشته ما ناشی از نياز وارده ما به حوزهء اسطوره سازی می کشد، چنین ياد‌آوری های ناشی از ارادهء دگرگون ساز ما مخاطبان مان را به سرمنزل گستردهء جعل تاريخ می کشاند.
****
با عرض حرمت. فبوری ۲۰۱۵
 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل   ۲۳۴                       سال دهم                          دلو/حوت          ۱۳۹۳ هجری  خورشیدی         ۱۶ فبروری      ۲۰۱۵