من آدمم، زنم
لبی، بوسی، آغوشی با من قسمت کن
از کجای این سرگردانی سر برآورده ام؟
خدای من!
هنوز نمی خواهی پاسخم را بگویی؟
بگذار چیزی نگوید
حالا که عادت کرده ام
به سکوت سنگین میان بازوانت رفیق!
من خیلی خوبم
اینرا وقتی دانستم که به فراموشی ات عادت کرده بودم
حالا به نوازش لطیف نگاه تو عادت کرده ام
ای رفیق!
درخت نیستم که
ایستاده برایش پیر شوم.
بیست و چهارم دیماه نودوسه
کریمه شبرنگ