دیوانهی گرسنه و نان زبالهدان
افتاده مثل پشه به جانِ زبالهدان
با اشتها به جای تمام گرسنهگان
میخورد از «بگیر و نمان» زبالهدان
این شهر مست بوی شراب و کبابِ خود
دیوانه مستِ بوی دهان زبالهدان
سگهای گشنه چار طرف زوزه میکشند
دیوانه چار سو نگران زبالهدان
دیوانهیی که هیچکس او را نمیشناخت
دیوانهیی به نام و نشان زبالهدان
دیروز میهمان خدا بود البته
چیزی نمانده بود به خوان زبالهدان
بیهوده گوشتهای تنش را نخورده بود
تغییر خورده بود مکان زبالهدان
...
ما هم زیاد از دد و دیوانه نیستیم
در این جهان گنده، جهانِ زبالهدان |