مدّتها است که ما در حیطۀ تفکر ازهمگسیختهگی(Fragmentary) محصور
شدهایم. در این اواخر، این حیطه نسبت به هر زمان دیگر، تنگتر شده و
پلورالیسم نیمجان اجتماعی ما را به پرتگاه تاریکی نزدیک ساخته است. خیلی
متأسفم از این که برخی از سیاستمداران ما، با انتخاب سیاست
ازهمگسیختهگی، گرایشهای شهرتطلبانه (Populistic) بر بنیاد زبان، قوم،
مذهب و نژاد را ترویج میدهند و از میان جوانان ما، سربازگیری میکنند و
آنان را نامزد زشتترین سرنوشت سیاسی و اجتماعی میگردانند. برخی از این
سیاستبازان، با پسمنظرهای تباری، به ویژه اتنیکی، و برخی دیگر، با
استفاده از گرایشهای مذهبی، این روند را انرژی و سرعت میبخشند.
در آغاز، میخواهم پیرامون فرهنگ ازهمگسیختهگی، دیدگاهم را مطرح کنم تا
خوانندۀ این جستار، هدفم را به خوبی بشناسد و به بیراهه نرود. به باور من،
ازهمگسیختهگی، فرهنگ تجرید خردهبینشها از همدیگر، نسبت به همگرایی
گروههای مشترک در جغرافیای معین سیاسی، میتواند تلقی گردد. گسترش فرهنگِ
ازهمگسیختهگی در جوامع چندفرهنگی(Multi-cultural) ، روند همآهنگی و
همباوری ملی میان گروههای اجتماعی را دشوار میسازد و سبب تبعیض نژادی،
قومی و مذهبی میگردد. کشیدهگی میان گروههای اتنیکی، یکی را بر دیگری
مسلطتر میگرداند و گپ به هژمونی قدرت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و
اقتصادی میکشد. حتّا آنانی که عیله این هژمونی مبارزه میکنند، ناخودآگاه
به سازندهگان پایههای آن تبدیل میشوند. این روش، در تاریخ جامعۀ بشری و
رویدادهای جاری در جهان، نمونههای زیادی دارد. برخی از این رویدادها،
راههای چالشزایی را گذرانده و به دستآوردهایی نیز نایل آمدهاند، امّا
برخی دیگر، به شکست «لجامگسیخته»یی برخوردهاند و درسهای مهمی را از خود
بر جای گذاشتهاند.
در اینجا، میخواهم به صراحت بگویم که منظور من از طرح این بحث، مخالفت با
تقویت، حمایت و تعهد نسبت به خُردهفرهنگها نیست، نگاهی که میتواند هر
کسی را به بیراهه کشانده و منفیبافی نسبت به خودم را برانگیزاند. برعکس،
منظور این است که ما با پاسداری از خُرده فرهنگهای تاریخی و ارزشمند
خویش، چهگونه بتوانیم از یک سو به جامعۀ چندفرهنگی نایل آییم و از دیگر
سو، دارای منافع ملی در مناسبات بینالمللی باشیم.
برای رسیدن به نتیجۀ مطلوب، نگاهی میاندازم به واژههای فرهنگ ملی، منافع
ملی و امنیت ملی. شناخت این واژهها، تصویر خوبی نسبت به بینش من در این
مقاله ارایه میدارد.
منافع ملی (National interest)
منافع ملی، هدف و دورنمای یک ملت را به تصویر میکشد. این مفهوم برابر است
با مفهوم ارزش وجودی دولت ملی در مناسبات با جامعۀ بینالملل. اصل نخستین
منافع ملی، ایجاد «دولتی بااعتبار» است که قدرت تعاملات و مناسبات
بینالمللی را داشته باشد. این اصل در تعاملات بینالمللی، هدف مستمر
دولتها است و غیرقابلمذاکره. دومین اصلِ منافع ملی را «منافع مهم» تشکیل
میدهد. در این اصل، دولتها تلاش میورزند تا منافع مهم خود را در تعاملات
جهانی شناسایی کرده و بر آن بنیاد، دادخواهی کنند. این اصل، قابل مذاکره
است و دولتها، قدرت مانور برای رسیدن به آن را پذیرفتهاند. اصل سوم را
«منافع حاشیهیی» تشکیل میدهد. در این اصل، دولتها تلاش دارند تا با
شناسایی منافع خود و دیگران، منافع حاشیهیی خود را تشخیص دهند و راه را
برای اجراییشدن آن در تعاملات با دیگران، فراهم گردانند. اصل سوم نیز،
قابل مذاکره است و هر دولتی حق دارد تا منافع حاشیهییاش را نظر به وضعیت
سیاسی و نیازمندی زمان، تغییر دهد.
فرهنگ ملی (National culture)
فرهنگ ملی، تصویرگر خُردهفرهنگهایی است که در جغرافیای نظام سیاسی شکل
میگیرد. هدف فرهنگ ملی، همزیستی (Coexistence) و همگرایی برای تفاوتهای
فرهنگی (Cultural diversity) جامعه گفته شده است. در ساختار فرهنگ ملی، سه
مولفۀ مهم شامل است: یک، پاسداری و تقویت خُردهفرهنگهای تاریخی و معاصر؛
دو، همگرایی خُرده فرهنگها در کانون فرهنگ ملی، جایی که همه با همسانی
و بدون تبعیض خود را دریابند و با جامعۀ جهانی تعاملات فرهنگی را فراهم
گردانند؛ و سه، مولفۀ ارزشی یا دینی. به این معنی که همۀ گروههای اجتماعی،
بدون هیچگونه تبعیض فرهنگی، زمینهها و آزادیهای تمرین و تعمیم مراسم
مذهبی خود را دارا باشند.
امنیت ملی (National security)
امنیت ملی، به معنای حفاظت منافع ملی از طریق توسعۀ اقتصاد ملی، گسترش
روابط بینالملل (سیاست خارجی)، تقویت نیروهای رزمی، تقویت نیروهای
استخباراتی و پولیس نظامی و ملکی است. واژۀ امنیت ملی، به منظور همآهنگی
نهادها و یا جریاناتی که منافع ملی و تمامیت ارضی نظام سیاسی را پاسداری
میکنند، به کار برده شده است. امنیت ملی، یکی از مهمترین مولفههای روابط
بینالمللی دولتها را میسازد.
منافع ملی، فرهنگ ملی و امنیت ملی، سازندهگان اصلی دولتهای ملی هستند.
دولتهایی که با این سه مؤلفۀ اساسی، نظام ملی را تعریف و تشخیص میکنند و
با طرح استراتیژیهای سازنده آن را به سیاستها، ساختارها و میکانیزمهای
خود مبدل میگردانند، دولتهای ملی نامیده میشوند و میتوانند همۀ
شهروندان خود را تبارز دهند. امّا دولتهایی که نتوانسته اند این مؤلفهها
را تعریف کنند، مشکل بزرگی در برابر خودشناسی و دوست و دشمن شناسی دارند.
مهمترین مانع برای همگرایی این مؤلفه، گستردهگی فرهنگ ازهمگستیختهگی
است. دستاندرکاران این فرهنگ، بدون آن که خود بدانند، روند شکلگیری نظام
ملی را مانع میشوند و در واقع، جریان شهروند شدن را نیز به دشواریهای غیر
قابل مهار مواجه میگردانند.
به باور من، کسانی که دست به ترویج فرهنگ ازهمگسیختهگی میزنند، کمتر به
جایگاه منافع ملی و دولت ملی میاندیشند. آنها با ارجحیتبخشی یکی از
خُردهفرهنگهای رایج، تلاش برای مطرح شدن و حضور سیاسی را بر بنیاد روابط
و خواستهای اتنیکی تشدید میبخشند و از طریق این فرهنگ، بر همه گروههای
قومی غلبه و تعارض میکنند. این در حالی است که این گروهها از هدف یا
دورنمای ملی (National vision) بیخبر میمانند.
مهمترین راه برونرفت از درماندهگی به فرهنگ ازهمگسیختهگی،
همدیگرپذیری است که با ریفُرمهای حقوقی در جهت همسانی انتنیکی آغاز
میگردد. کشوری مانند مالیزیا که دارای گروههای گوناگون اتنیکی با
گذشتههای متفاوت است، نمونۀ خوبی برای افغانستان میتواند تلقی گردد. این
کشور، با طرح قوانین سازنده، فرهنگ ملی، منافع ملی و امنیت ملی را تعریف
کرد و همۀ شهروندان خویش را برای هدف مشترک ملی که ایجاد دولت ملی با حفظ و
پاسداری خُردهفرهنگها است، بسیج کرد. شاید زمان آن فرا رسیده است تا ما
از این تجارب و درسهای خوب جهانی، آموزههایی را در جامعۀ چندفرهنگی خود
به اجرا درآوریم.
زیبایی جامعۀ ما در چندفرهنگی بودن آن است. پلورالیسم اجتماعی، بهترین
جاگزین برای ازهمگسیختگی به حساب میآید. بر روشنفکران کشور است تا با
پویایی و تلاش، بر سیاستمداران و سیاستبازان اثر بگذارند تا آنها بازتر
بنگرند و کلانتر بیندیشند.
|