کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

شهلا لطیفی

    

 
سه سروده

 

 



خانه مقصودم کلبه ایست در قلمروی آزادی
که مالکش طبیعت
برهنگی تنم را قضاوت نمیکند با بخیلی ناهنجارش
صدایم را دلخراش نمی خواند
از برای سکوت قرین به جسد افکارش
و در من قرار نمی جوید
با تن و پوست عرق آلود و تعفنی زارش
کلبه راستین است
با زینه های فرازینی رو به آفتاب
که دامن اش وصل گردیده است
به بال های عقاب
~~~~~~~~~

مردم دهکده
با سادگی زیست داشتند
زن ها در تن نازک شان
پوشیده بودند با لایه های عفت
مردان با ضمیر نیک شان
که رهسپار کوه و دشت بودند
در میان مزرعه و آسمان
و کودکان
که طنین شادی شان از آسایش میگفت
در انبار گندم های جوان
آن زندگی کیفیت داشت
زندگي که فقط در روایات از آن شنیده ایم
و امروز آن سادگی ها را صرف
در نقاشی آویخته ی رو به آفتاب می نگرم
که لذت حیات را دارد
در میانش نهان
~~~~~~~~~~

در قلب مرد چون ستاره ای می درخشم
در رؤیایش چون باغچه سبز خوشرنگ
با گل های قرمز و آفتابی شادان
در چشمانش چو آهوی میرقصم از بند اسارت گریزان
و در آرمانش
جز تبلوری از اشتیاق هستم بی پایان
پس من دستانم را
در لابلای آنهمه تندیس تخیلش از فرسنگ ها می پیچم
تا حق و ناحق مفکوره هایش را تفکیک کنم از انزجار حادثه ها
و از تپش های مصفا
نمیدانم سرانجام به کدام زاویه ای از تفکرش منتهی خواهم شد
و در کدام حسش خواهم خوابید
در حس ستایش با اعتبارش از من
و یا
در خواست بی انتهایش فقط از سپیدی های من

شهلا لطیفی
دسامبر ۲۰۱۴م

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۳۱                           سال دهم                          جدی          ۱۳۹۳ هجری  خورشیدی          اول جنوری      ۲۰۱۵