گره افتاده در رگهای من یک شهر، سودایش
خدا میتابد از گلدستهی چشمان زیبایش
حضورش تا در اقلیم خیالم میشود روشن
کبوترهای کابل میشود غرق تماشایش
از آن روزی که گیسویش تنیده در غزلهایم
نوشته قسمتم را دورهگرد شهر رؤیایش
اگر جنگل شود آهو، اگر دریا شود ماهی
اگر «اورست» گردد، مینوردم تا بلندایش
خبر داده که از جغرافیای نور میآید
گل احساس من، یعنی غزل فرش قدمهایش
۱۲عقرب ۱۳۹۳ کابل
چنان در خلوت احساس من جولانگری دارد
که در قاف خیالاتم رقابت با پری دارد
مرا از باور من میبرد بیرون، گمان من
تبسم در نگاهش ریشههای سامری دارد
ارسطوزادهی من از جهان عاشقی حتا
به رنگ بوسههایش نیز فهم دیگری دارد
پدیدار خیالم را نشان عشق میداند
لباس از آب و، از آوای باران روسری دارد
حجاز باورم تسخیر شد از برق چشمانش
در این جغرافیا حتماً سر پیغمبری دارد
شکفتنهای حنبل میشوم در باغ گیسویش
گل سرخ لبانش بوسههای جعفری دارد
۱۲عقرب ۱۳۹۳ کابل
|