زنده
یاد داکتر عبدالرحمان
محمودی در سال ۱۲۸۸هجری شمسی در گذربارانه کابل زاده شد.پدرش مامور پایان
رتبه دولت بود.در سال ۱۳۱۶ ه،ش طبابت را آغاز کرد.درکنار طبابت به سیاست
روی آورد.وی خود را خدمتگار مردم دانسته که نه تنها از لحاظ فزیکی بلکه از
نظرذهنی واجتماعی
وفرهنگی نیز مردم را مداوا میکرد.اما این کار برایش آسان نبود و به قیمت
جانش تمام شد.
در سال۱۳۲۷ در انتخابات بلد یه کابل عملا وارد صحنه سیاسی شد ودر مجامع
عمومی نطق های آتشین وانتقادی و انتباهی,وتندی
را ایراد کرد. صراحت لهجه وی ،ارزش اجتماعی و سیاسی او را آشکار میساخت.
لذا بخاطر همین سخنان انتقادی و آتشینش بار ها زندانی شد.
زنده یاد محمودی در دوره ای هفتم شورای ملی (۱۳۲۸/۱۳۳۱) با ۱۴۰۰۰ رای مردم
کابل به پارلمان راه یافت. دراین دوره در حدود ۵۰ تن از نمایندگان واقعی
مردم در پارلمان جا داشت.
در دوره هشتم شورای ملی ،سلطنت ظاهرشاهی مداخله نمود تا نوکران گوش به
فرمان خود را برگزیند که چنین هم شد.مردم کابل ،محصلین پوهنتونها تحت
رهنمایی زنده یاد داکتر محمودی( اولین بارمظاهره در اقغانستان عزیز)
مظاهرهء را در شهر کابل علیه ستم و ریاکاری دولت براه انداختند.مظاهره از
مقابل معاینه خانه ای زنده یاد محمودی(عقب مسجد پل خشتی) با خطابه ای آتشین
وی آغاز و با همراهی مردم کابل و دادن شعار ها وخطابه های بر ضد دستبرد
سلطنتشی در مقابل ارگ شاهی خاتمه یافت.این حرکت مردم کاخ سلطنتی را به لرزه
در آورده بود.شاه فرمان مسلح ساختن عساکر و امر فیر را بالای مظاهره چیان
صادر نموده بود.اما سخنان زنده یاد محمودی روحیه ای عساکر را به نفع مظاهره
چیان چرخانید.وی سخنان خود را بزبان ساده چنین آغاز کرد:«مردم دلاور و
رزمنده وعساکر جان فدای وطن.شما عسا کر، اولاده ملت هستید.ما برای دفاع از
خواسته های شما این کار را مینمایم.شما ازقراه و قصات و ولایات عقب
نگهداشته شده وطن آمده اید.شما در فقر،بد بختی،بیکاری ، بیخانگی،بیگاری ،بی
مکتبی ،بی برقی ،نداشتن سرک،نداشتن آب آشامیدن صحی،نداشتن صحت و سلامتی و
شفا خانه و داکتر رسیده و مهربان و حد اقل زندگی انسانی محروم هستید.همهء
این خوبی های شما را یکدسته چوکی نشینان دزدیده اند، که باید شما آنرا
بدست بیاورید.اتحاد ما و شما و مبارزه ما و شما، نجاتبخش شما و ما خواهد
شد.............».محمودی در انتخابات دوره هشتم شورا با بیانات تندی وارد
میدان مبارزه شد که نظام فرتوت سلطنتی نتوانست آنرا تحمل نماید،لذا وی را
با ۱۶ تن از مبارزین دیگر در ۱۸ سرطان ۱۳۳۱ زندانی ساخت که تنها زنده یاد
محمودی، براتعلی خان تاج و سرور جویا و فتح محمد خان فرقه مشرمدت ده سال را
تا پای مرگ به زندان بودند ،اما دیگران با دادن توبه نا مه
ها،بعد
از دو/سه سال رها گردیدند.
ارگان نشراتی «حزب خلق » زنده یاد داکتر محمودی «ندای
خلق»بود
.مدیر مسءول آن زنده یاد انجنیر ولی احمد عطایی و صاحب امتیاز آن زنده یاد
داکتر عبدالرحمن محمودی بود.«ندای خلق» در ۲۹ شماره در خدمت خلق قرار گرفت.
زنده یاد داکتر عبدالرحمن محمودی یکی ازقهرمانان نامدار،انقلابی و مبارز
میهن بود که مردانه و استوار وسر به کف در راه عدالتخواهی و آزادی توده ها
رزمید.وی از طبقه محروم و مظلوم میهن بود و درد و رنج مردمش را بالای گوشت
و پوست خود احساس مینمود.چون درمیان توده های رنجدیده وطن زاده و رشد یافته
بود،از این سبب همیشه برای رهایی مردمش از چنگال اقلیت مفتخوار،استسثمارگر
و ستمگر زمانش می اندیشید و تلاش و مبارزه مینمود.لذا این عمل وی باعث کینه
توزی خاندان شاهی قرار گرفت و ایشان ده ها سال را در زندان مخوف قرون
وسطایی شاهی( دهلیز مرگ زندان دهمزنگ ) در دوران صدارت سردار داود (مشهور
به سردار دیوانه) بسر برد. شکنجه های ظالمانه ای آنها را تحمل نمود و تا
اخیر به زانو در نیامد و به آواز بلند میگفت:
یقین دارم که فردا بینوایان همه آقای این ملک و جهان
است
زنده یاد داکتر عبدالرحمن محمودی با خلق ستمکش خود پیمان بسته بود که تا
آخرین رمق حیات در مقابل نا برابری ها و استبداد قرون وسطایی آسیاهی،چون
صخره استوار و متین بایستد و از حقوق حقه ای توده ها دفاع نماید.چنانچه
همیشه ورد زبانش بود اینکه:
من فداکارم و جان باختن آیین من است خدمت تو ده ای بیتاب و
توان دین من است
زنده یاد داکتر عبدالرحمن محمودی با از خودگذری،جان نثاری،فداکاری و سرتیری
که داشت ،یکی ازبارزترین شخصیت های نستوه بود که تمام زندگی پربارش را برای
کسب ارزشهای انسانی برای مردم درد رسیده اش وقف نمود،و جان عزیزش را در این
راه فدا نمود.
وی وطن عزیز و مردمش را از جانش بیشتر دوست داشت.زنده یاد یک سخنور راستینی
بود که با زبان راستین خود هر فردی رابا احساسات وا میداشت و محصور کلام
راستینش مینمود.آنقدر وی در مسایل وارد بود که مطالب بغرنج را به زبان ساده
بیان مینمود.
زنده یاد داکتر محمودی یکی از رزمنده ترین و دلیر و صادق و راستکو وتاثیر
گذار ترین چهره های سیاسی زمان معاصر بود و است.هر قدمی را که زنده یاد
میگذاشت،برای آرامش و رهنمایی و نجات مردمش بود.چنانجه صفحات بر جستهء
جریده ء« ندای خلق» پر از آرزو های مقدس و والای انقلابی
وآزادیخواهی،میهندوستی و دموکراسی و گسترش علم و فرهنگ نو و ایده های صلح و
برابری میان توده ها و دفاع از حقوق حقه ای انسانی آنها بود.
زنده یاد داکتر عبدالرحمن محمودی تا پای و جان درفش مبارزه و مقاومت
وآزادگی رادر کشور عزیز برافراشته نگهداشت.اما باید گفت که پایان زندگی آن
راد مرد بزرگ ، پایان مبارزات انقلابی برای رهایی توده ها ازاسارت و شکستن
زنجیر های بردگی نبوده بلکه رهروان و یاران راه محمودی این راه را تا
پیروزی خلق بر دشمنانش ادامه میدهند.این رزمندگان یاد زنده یاد داکتر
محمودی این مبارز ناترس و رزمنده و انقلابی را گرامی میدارند و فراموش
نمیکنند. بر شهامت و دلیری و از خودگذری شادروان احساس احترام عمیق
میگذارند.
راهش پر رهرو ودشمنانش نیست و نابود و زبون باد.
قسمتی از پارچه شعری از زنده یاد داکتر عبدالرحمن محمودی.۱/۱/ ۱۹۵۱)از
۱۴۵ بیت تعدادی را نوشتم)
بنام تودهء از زیست محروم
بنام تودهء از زیست محروم بنام مردم بسیار مظلوم
که من جزءعشق شان آیین ندارم بجزء ملت پرستی دین ندارم
بنام مردم مرد هزاره که سرسخت اند همچوسنگ خاره
بنام توده زیبای پنجشیر که در رزم عدوان اند چون شیر
بنام توده مرد شمالی
که
داده بر فرنگی گوشمالی
بنام توده های مرد مشرق که آگاه اند از هردرد مشرق
بنام توده مظلوم فراه
که نبود در بساط شان بجزء آه
بنام توده افغان کوچی
بنام
مردم مرد بلوچی
بنام توده ازبک و ترکمان که دارند این وطن را دوست چون
جان
بنام مردم مرد چخا نسور که هستند از حیات خوب مهجور
بنام مردم سمت جنوبی
که محروم اند از هر لطف و خوبی
بنام مردم اچکزیی ها که سرگردان بود در کوه و صحرا
بنام توده های مرد غلزی که صد فرسنگ را با پا کنند طی
بنام
توده
ایماق و نورستان برند لاش عدوان در گورستان
بنام شیعه و سنی و هندو بنام
مردم
این
خاک
نیکو
بنام توده های قندهاری
که محکوم اند اندرچنگ و خواری
بنام توده هرات و هم بلخ که از زهر الم شد کام شان تلخ
بنام توده آگاه کابل که خون دل بود در کام شان
مل
بنام توده مظلوم این خاک که در رزم عدو هستند چالاک
که من جزءعشق شان آیین ندارم بجزءملت پرستی دین ندارم
چو من از توده ام مردم پرستم
زدرد توده ها خوب آگاه هستم
مرامم نیست جزءآگاهی شان شوم دلشاد از دانایی شان
همه عمرم به محرومی گذشته
به درد ورنج و مظلومی گذشته
چو میدانم که حال توده چون است ازآنرو در دلم طوفان خون است
لذا من این حکایت ساز کردم بنام توده اش آغاز کردم
که تا گویم به ایشان راز هستی
رهانم صنف خود از چنگ پستی
بهم پویم راه رستگاری دهیم با همدگر ما دست یاری
بلا تفریق با هم یار گردیم رفیق و مونس و غمخوار گردیم
زخواب بیخودی بیدار گردیم به نیک و بد همه هوشیار گردیم
چومردان بهر حق خود ستیزیم
عدو را همچو سگ ما خون بریزیم
ولی زان پیش، کین منزل بپویم
به صنف خود حقایق را بگویم
بگویم نکته برجسته ء را کلید دفتر سر بستهء را
که چون با خلق محشورم شب و روز همی بینم که می نالند از سوز
یکی از دست قاضی نوحه دارد
که زین مردم یکی ایمان ندارد
همه رشوه خور و پست و لءیم اند همه بی دین وابلیس رجیم اند
یکی ازدست حاکم می زند داد
ز جور این گروه هر دم به فریاد
که حاکم خونخوار و نا سپاس است رزیل و پست و هم حق نا شناس است
دگر می نالد از حکام اعلی
که مرگ شان بود صد بار اولی
همه خونخواروپست و بد سرشت اند پلید و ظالم و بدخواه و زشت اند
یکی گرید ز نا یب الحکومه
که آن ها اند از آل خصومه
همه دزد و رزیل و بی مروت
همه دور از مدارا و فتوت
جفاجویند و آدم خوار و ظالم
همه مجنون و مست و غیر سالم
یکی نالد ز مامورو ز پولیس
که
آنها اند شاگردان ابلیس
بکی از جور مستو فی به گریان
ز جور بی حسابی هاش نالان
که این مردم نه از آل حساب اند
همه خونخوارو زشت و بی کتاب اند
دگر از خان و از ارباب نالد
ز
دست جور شان بی تاب نالد
یکی از دست قو مندان بنالد دگر از اندوه زندان بنالد
یکی از بی تمیزی داد دارد ز قضات تمیز فریاد دارد
که آنها دشمن عدل و تمیز اند همه دزدان با مردم در ستیز اند
یکی دارد ز شورا صد شکایت
دگر گوید ز اعیان صد حکایت
خلاصه هر یکی نالان زدردی
کشد از جور آنان آه سردی
ولی اصل حقیقت خود نه این است خود آگاه اید کین مطلب چنین است
بچشم و سر همی بینید یاران
که می بارد بوقت ابر باران
شما دانید ای یاران دلجو که از سرچشمه آب آید بهر جو
جهان این نکته را مکشوف سازد که گوساله به میخ خویش نازد
شما خوب آگه اید ای دوست داران که چشمه آب میگیرد ز باران
بلی هر عاملی معمول دارد
بلی هر علتی معلول دارد
بهر کاری همی گردیم فایق
اگر جویم ما اصل حقایق
ز استبداد جزء پستی نزاید
ز دونان جزء پلیدی بر نیاید
ولی در توده ء مردانه ء ما
شعورصنفی چون گردد هویدا
سر دشمن به سنگ خاره کوبند
که تاج و تخت ظلم یک باره کوبند
واقعا زنده یاد داکتر عبدالرحمن محمودی از دل و جان عاشق میهن و مردم خود
بود.وی شجاعانه و نا ترس واستوار و سر بر کف در راه ایجاد جامعهء دور از
استثمار و ستم وکاملا انسانی رزمید.نام نامی وی با اخلاص و و فای بی امانی
که به آزادی و میهندوستی داشت،به مرد رزمنده و مبارز راه مردم وطن وجهان
مبدل شده است.
درود فراوان بر روان این فرزند اصیل و خدمتکار واقعی وطن.
شعری از داکتر عبدالرحمن محمودی، زندان دهمزنگ سال ۱۳۳۲ هـ ش
تومیدانی که محمودی چسان است
نه در بند زمین نی آســــمان اســت
تومـــــــیدانی که دین و مسلک او
محبت با همه خــــلق جـــهان اسـت
تومــــــــیدانی که اندر رزم دشمن
قلم در دست او گــــرز گران اسـت
منم آن انقـــــــــلابی از دل و جان
که افکارم نه ازاین ونه آن اســـــت
مرا عشق وطـــــــــن دیوانه کرده
مرادرد وطن درجسم وجان اســــت
بگو با دشــــــــــــــمان پست مردم
که محمودی نمیرد سخت جان است
همــــــی داند ولی در جنگ دشمن
زبانـــــــش تیزتر از هم سنان اسـت
زصنف(۱) بیــــــنوایانم از آن رو
مرا مخــــدوم صنف رنجبران اســت
بگویم فـــاش با هرکس به هر جا
که صنف بیـــــنوایانم چو جان اســت
یــــــــقین دانم که فردا بی نوایان
هــــــــمه آقای ملک این جهان اســت
نه من تنــــــــــــها یگانه قهرمانم
همه مردم دراین خاک آنـچنان اســت
مرا قومیست کز افســــــــانه شان
همـــــه فخــــر زمین و آسمان اســت
نمــــــــــی لافم ببین تاریـخ ما را
درفــــــــــش ما درفش کــاویان است
بپرس از هر فرنگی این سخن را
که ضرب دست افغانی چه سان است
بسوزد زهول جنبش های مــردم
هرآن مرد فرنگی در فغان اسـت
(۱) طبقه
|