خسته ام
از رویکرد به روزنامه ها
و پیوند خونین حروف با كاغذها
از تند باد سياسی
كه گاه با پيرهن الوانی قدسيه می چرخد
و گاه با سرسبز بچه ها هنگام سرگرمی
گزارشها گزنده ترین شده اند
ديشب، امشب
و دردا! فردا
و هر روز، هر شب، همیشه
عمريست خسته ام
از غمگنانه نِگریستن به گورها
و گریستن بر حجم پريشانی ها
بسترم آرامش نمی بخشد
خواب از خاطرم پریده
و مویه کنان فریاد می زنند
هزاران هزاردستان زخمي در سينه ام
مادران سوگمند
نامهای كودكان شانرا می خوانند
هجا به هجا
اما سنگ ها بي صدا
و مزار ها بي آوا
|