بنده مدت بیست روز جهت دیدن اقارب به تالقان - مرکز ولایت تخار- مسافرت
کردم. تالقان آب و انهار وافر دارد و جای سرسبز و حاصل خیز است، اما برق آن
دیار از مملکت مجاور«تاجیکستان» خریداری میشود. در روز های اول مسافرت شاهد
قطع برق توسط طالبان بودیم که تالقان را به ظلمت کده تبدیل نموده؛ بعد از
یک هفته ظلمات، برق دوباره ترمیم و به سیم ها جاری شد. قصه های که در تخار
شنیدم حاکی ازین بود که گروه اجنه ( در تداول فارسی زبانان جمع جن) نیز دست
به مردم آزاری مخصوصاً زن آزاری میزنند و اکثراً از تاریکی شب ها استفاده
مینمایند تا از گروه های دیگر عقب نیفتند.
قصه ازین قرار بود که یک دخترک زیبای نامزد دار که نامزدش جهت مزدوری به
ایران رفته بود تا پول مخارج عروسی را تهیه کند و خود متعلمهی صنف هشتم
مکتب و در ضمن قاری قران شریف نیز بود. شبی از خانه به صحن حویلی جهت رفع
ضرورت بدر میشود، سیاهی یی را در سر بام منزل می بیند، در ابتدا فکر میکند
که دزد در بالای بام است از ترس چیغ زده و بیهوش به زمین می افتد. اهل خانه
اورا به خانه می آورند و در رویش آب میزنند تا بهوش می آید؛ اما هر لحظه که
دخترک یاد سر بام میکند دوباره بیهوش میشود. هر دفعه یی که جهت ضرورت بیرون
میرفته اجنه دست ها و پاهایش را با طناب میبستند و دخترک بیچاره چیغ زده
بیهوش می افتاد، اعضای فامیلش او را میاوردند در خانه طناب را از دست ها و
پاهایش میگشودند. لباسش نیز توسط موجودات نامرئی پاره پاره و قیچی میشده
است ولو اینکه در روز پنج دست لباس میپوشید باز هم لباسهایش قیچی قیچی
میشدند، بالاخره تمام لباس های دخترک بیچاره توسط اجنه آتش زده شد بعداً
خانهی شان نیز به آتش کشیده شده.
روزی این دختر در خانه یی که پر از زنها بود با موهای بافته و چوتی شده
حضور داشت ناگهان صدای چرقس قیچی شنیده شد و مو های چوتی شده اش از وسط
بریده شده و به زمین افتاد، مادرش متوحش به دخترش نگاه کرد؛ اما دخترک،
مادر و مهمانانرا را به آرامش دعوت نموده و گفت: «خیر است چیزی نگویید که
ناراحت نشوند بگذارید هرچه که میکنند(منظورش اجنه بود).»
روز دیگر دخترک از خانه ناپدید میشود و شب به خانه نمی آید، پدر دختر فوراً
به ملا خبر میدهد تا به منزل شان بیاید. ملا خود را به سرعت به منزل پدر
دختر میرساند تا واقف موضوع گردد. پدر دختر تمام حادثه را به ملا شرح میدهد
و ملا نیز به کمک رمل و جادو
و طلسمات دست داشته در مییابد که دخترک شان در کنار دریای تالقان در بین دو
سنگ بزرگ بیهوش افتاده است، پدر دختر با برادرانش به تعقیب ملا رفته و دختر
را بسته در بین دوسنگ در کنار دریا افتاده می یابند او را گرفته به خانه
می آورند.
پدر دختر موضوع را به نامزد دختر که در ایران مصروف کار است گذارش میدهد و
ازو خواهش میکند تا به وطن برگردد و نامزد خود را نکاح نماید؛ چون او مورد
تعرض و آزار اجنه قرار گرفته است. او به نامزد دخترش میگوید:« من از تو پول
تویانه نمیخواهم.» نامزد دختر به سرعت خود را به تالقان میرساند و دختر را
نکاح کرده بخانهی خود میبرد.
اینبار دخترک از خانهی شوهر توسط جن ها ربوده میشود.
پدر و شوهر دختر دست و دامن ملا را میگیرند تا دختر را کشف نماید. ملا
توسط طلسم و فال و جادوو جنبل در می یابد که اینبار دخترک بدبخت خیلی ها
دور در اسارت اجنهی کافر و در کوه هندوستان (کوه سوالک) به سر میبرد که
آوردن او ازانجا کار یکنفر و یکشب نیست، خرج و مصرف فراوان لازم دارد. پدر
و شوهر دختر با عذر و زاری به ملا میگویند: « هرقدر پولی که لازم باشد
میدهند تا این خانم از ظلم اجنه آزاد گردد.» ملا بعد از تعمق زیادی مبلغ یک
لک و بیست هزار افغانی از اولیای دختر طلب میکند تا به کمک جن های مسلمان
که در رکاب ملا برای هر نوع فداکاری حاضرند، رفته آن دختر اسیر و بیچاره
را از اسارت اجنهی اجنبی نجات داده و به والدین و همسرش برگرداند. پدر
دختر مبلغ بیست هزار افغانی به شکل پیش پرداخت به ملا میدهد و بقیهی آنرا
وعده میکند که بعد از فروش حویلی اش خواهد پرداخت. ملا اینبار با جدیت شروع
به کار کرده و به کمک جام عزایم و اوراد مخصوص همراه با اجنهی مسلمان و سر
سپرده ای تحت فرمان خود میخواهد که به طرف کوهای سوالک و قراقرم حمله ور
شود.
مردم محل از صورت واقعه آگاه میشوند و چند تن از جوانک های مکتبی، بی
نماز و کم عقل تالقانی بدور پدر دختر حلقه میزنند تا او را از فروش منزل
منصرف سازند؛ آنها به پدر دختر میگویند که:« تو چه میدانی که این ملا دروغ
گوی باشد و پول ترا گرفته فرار کند.» از پافشاری این عده، پدر دختر در مورد
ملا مشکوک و خام میشود؛ حتی این عده -اشخاص ناواقف - از پدر دختر
میخواهند تا مبلغ پیش پرداخت را نیز از ملا بگیرد و موضوع را به پلیس
گذارش دهند.
ملا با شنیدن این موضوع نا پدید شده و صحنه را ترک میگوید به قول مردم
محل«ملا پرید» و دخترک همچنان در اسارت جن های ظالم باقی ماند، تا اینکه
پلیس راه بعد از مدت چهار ماه دخترک را در یکی از هوتل های قندوز با یک
پسر جوان دستگیر مینماید و دخترک را به والدینش تسلیم میدهد. جوان در بدل
رشوه از چنگ پولیس رهایی می یابد (آن پسر جوان و خوش تیپ در حقیقت جن
کافربود و خود را به شمایل آدمیزاد دراورده و کسوت آدمی بتن کرده بود.)
دخترک در حین دستگیری خیلی زیبا و آرایش شده بود و موهایش به مد روز
پیراسته شده و لباس قیمتی نیز به تن داشت. جرأتش چند برابر زیاد شده بود؛
از همه مهمتر اینکه یک دستگاه تلفون سمسونگ گلکسی نیز در نزدش موجود بود که
هر پنج دقیقه زنگ تلفون به صدا میامد و دختر به زبان اجنه با طرف مقابل
صحبت میکرد.
دختر تعریف میکرد که او به کوه های هندوستان در شهر اجنه برده شده بود و
اجنه درانجا وضع به مراتب بهتر از شهر تالقان دارد. بلدنگ های اجنه حداقل
ده منزله بودند. موتر های رنجر به هزاران عراده در شهر اجنه موجود است و
خشره ترین جن دو عدد تلفون همراه با خود دارد.
دخترک همه روز از تمدن وسیع و چشمگیر اجنه کافر در شیار ها و دره های دور
از دسترس آدمیزاد در کوه های یورست و تراجمیر و غیره قلل کوه های
هندوستان(سوالک) حرف میزد و آزادی اش را مرهون ملای فراری که اجنهی مسلمان
تحت فرمان داشت میدانست. پدر دختر آنقدر از کردهی خود در برابر ملا
پشیمان و نادم بود که میگفت: « اگر آن ملای شریف و نجیب راببیند هرکمکی
که از دستش بیاید برای او خواهد کرد.»
ملای فراری در حقیقت بعد ازینکه دختر را از حبس اجنه رها کرده بود خود اسیر
اجنهی کافر شده و در کوه های هندوستان بسر میبرد تا اینکه خدا فضل کرده از
محبس فرار نموده دوباره به تالقان برگشت. مردم قدر شناس تالقان آنقدر از
آمدن ملای شان خوش شدند که چندین مال(گاو و گوسفند) را برایش زبح نموده و
آمدنش را مبارکباد گفتند. کار ملا آنقدر بالا گرفت که مشتریان برای حل
مشکلات خود چندین روز در صف باقی می ماندند.
شوهر دختر آنقدر تحت تأثیر تلقینات خانم رفته بود و مفتون تمدن اجنه شده
بود، یکروز ناخود آگاه به خانم خود گفت: «خدا خیر بدهد اجنه کافر را؛ اگرچه
در ابتدا ترا خیلی اذیت کردند، اما در اخر بتو خیلی خدمت کرده و حتی
درایوری را نیز به تو یاد دادند.» ازبسکه این خانم تعریف جن های کافر را
مینمود گاهی اوقات دختران جوان آرزو میبردند « ایکاش اوشان نیز اسیر اجنهی
کافر شوند.»
نوشته : همایون باختریانی
|