مذهب من حق پرستی حق روی
روزگارم بردوکان معنوی
می فروشم من
مداماً
جنس
و مال
از غزل بیت و رباعی
مثنوی
ساکن گیتی که
من
هستم
ازال
قومم انسانی ملت
انسانوی
می خرم من
عزم
و
عزت
احترام
چند روزه آل
نشان
دینوی
تاجری ام
بی
بصاعت
هوشیار
جسم من لاغر
دماغ
من قوی
زینت
اسباب
من
بینی
اگر
من می آرایم سخن
ها
پهلوی
رنگ های
گوناگون
مال من
می
پسندی گر به
گوشت
بشنوی
می کنم تملیک
مال خود بتو
نزد من شاگرد گر
تو
می شوی
بعد
تقسیم
وطن
این مسکنم
مردم گویند عفیف
دهلوی
مولدم بنون
زهنگش
آل طرف
سال یک کم نوزده
صد
عیسوی
آن تخلص
بخشش
اخوند من
از جناب غوث علی
مولوی
چون به کابل
بودم
نوزده سال
طفلی تقلیدم
نموده
ثانوی
در کتابی
ناگهان
دیدم که بود
یک
عفیف
پاستانی
مستوی
حق
نگاهدارد
ز
بلیاتم عفیف
گورو صاحب نگردم
من
غوی
|