پادشاهی شعر گزیده اشعار سید رضا محمدی شاعر افغان است که به تازگی از طراف
انجمن قلم افغانستان چاپ شده است. محمدی نام آشنا در حوزه شعر و ادبیات
فارسی است که فراورده های شعری و نقد نگاری وی بر آثار کثیری از شاعران و
ادبیات پردان معاصر حوزه زبان فارسی، بخشی از هویت شعر و نقد معاصر در این
حوزه محسوب می گردد. محمدی در نوجوانی به دلیل جنگ مجبور به ترک افغانستان
گردید و در ایران مقیم شد. آموزشهای عالی در ایران به پایا رسانید و در
حوزه شعر سرامد شاعران شد. فراورده های شعری او با شناسه های دگرگونه نگاری
و دگرگونه انگاری، روان مخاطبان بسیاری را به خود گره بست و جوایزی بسیاری
نیز با نام او مزین کرد. سرنوشت اما باز دگرگونه نوشت و محمدی ساکن لندن
شد. شهر شلوغ لندن با تنوع فرهنگ و کثرت رنگ ها و نگاره هایش، جولانگاه
خیال محمدی را رنگین تر ساخت و او همچنان شاعر آفرینشگر و نقد نگار قدرتمند
است که راه باریک شعر فارسی افغانستان را در بستر ادبیات کشور میزبان نیز
گشوده است. با این اشاره مختصر در مورد محمدی و کارهای او، نیم نگاهی به
مجموعه اشعار او معطوف می گردد و با گذر در جغرافیای اندیشه، زبان و خیالات
او، فهم و تاویل یک مصرف کننده شعر با خوانندگان این جستار شریک می گردد.
از آنجاییکه شعر برتابنده و آیینه پرداز ظرفیت تخیل و قدرت اندیشه و زبان
پردازی شاعر می باشد، تعریف یک دست از هستی و چیستی آن امکان پذیر نمی باشد
و از همین رو هر شاعر نگاره پرداز فهم و عواطف خود در تعامل با پدیده های
پیرامونی اش دانسته می شود که در حقیقت قدرت اندیشه و ظرفیت عواطف خود را
در ساختار زبان برتر به نمایش می گذارد. اگر شعر را پردازه های اندیشه و
شاعران را تولیدگران اندیشه بنامند، از واقعیت دور نرفته اند. آنگاه که
تصویر به فهم تبدیل می شود و با عواطف و احساسات در می آمیزد و سپس در
ساختار زبان فخیم و برتر، بر زبان جاری می گردد، در حقیقت اندیشه ی از
نیستن به هستن می نشیند و با هستنده های دیگر در تعامل قرار می گیرد. البته
در نثرنگاری نیز اندیشه می تراود اما آنچه که فاصله نثر را با شعر متمایز
و شناسمند می سازد، علاوه بر قدرت تخیل پرداخت و نگاره گری های زبان متفاوت
می باشد که بر اندام اندیشه و احساس لباس قدرت و صلابت می دوزد. می گویند
که قدرت تخیل شاعر با منطق حسی قابل سنجش نمی باشد و آنچه را که شاعر پدید
می آورد از دور دستهای تخیل می آید که عقل سنجشگر نمی تواند در آن سمت و
سوها گذر نماید. شعر در سه گستره نامحدود ندیشه، زبان و عواطف اتفاق می
افتد و در پیوند تعاملی با همدیگر به شعریت می رسد. با این نگرش به شعر،
سعی گردیده است که در این جستار مجموعه اشعار آقای سیدرضا محمدی مورد
بازخوانی قرار گرفته و قدرت زبان، ظرفیت اندیشه و جغرافیای جولانگری عواطف
و احساسات شاعر در این مجموعه، در معرض خوانش علاقه مندان شعر و ادبیات
گذاشته شود.
اندیشه:
شاعران کاشفان و تولیدگران اندیشه اند. تعمق و خیال پردازیهای شاعرانه که
از مرزهای قراردادی عبور میکنند به کشف انگاره های جدید و تولید اندیشه
منجر می گردد. بدون تردید هیچ فلیسوفی نخواهد توانست به اندازه شاعر در
دوردستهای تخیل چادر برافراشته و به پدیده های پیرامونی با نگرش معرفت
شناختی بنگرد. شاعر اما در جغرافیای نامحدود خیالاتش کارگاه رنگ آمیزی دارد
و در این کارگاه پدیده های مرئی و نامرئی در اشکال و ابعاد مختلف رنگ می
گیرند و فرایند این رنگ آمیزی به دریافت تصویر و تصور جدید از هستی می
انجامد. این فرایند در حقیقت تولید اندیشه است که افق جدیدی را فرا روی
مخاطب می گشاید و فهم جدیدی را از پدیده های پیرامون در معرض خوانش مخاطب
میگذارد. محمدی در شعرهایش نگارگر فهم جدید از هستنده های پیرامونی است که
این نگاره ها را با قلم موهای شاعرانه در پرده های ظریف تخیل حک کرده است.
محمدی در غزلهایش اوج می گیرد و در جغرافیای بکر فرود می آید، درست آنجاکه
قبل از او کسی فرود نیامده است. او در این جغرافیا جولانگری میکند، پدیده
های پیرامونش را درهم میآمیزد و از این درهمآمیزی افق جدیدی را فراروی
مخاطب میگشاید. متن و محتوای اندیشه را در شعر محمدی بشترینه نگرش شاعر به
دلبستگیهای عاشقانه و کشف تصاویر و روایت ناروایت شده از این جغرافیا شکل
میبخشد. چشم اندازی را که او به سوی جغرافیا فراروی مخاطب می گشاید، علاوه
بر تازه گی مثل نسیم صحرگاهی سکرآور است و مخاطب را همرا باخود تادوردست
های خیال مسافر میسازد. چیدمان واژهها در واقع چیدمان تکه های اندیشه است
که در تسلسل زنجیره ای، کلیت و ماهیت یک نگرش و ظرفیت یک چشم انداز را در
معرض خوانش و تماشای مخاظب قرار میدهد. شاعر در هنگامه آفرینش چنان از
دایره منطق قراردادی دور می شود که خود خلق دشوار ترین قراردادها را ممکن
میسازد. مثلن در غزل برف، شاعر فضایی را آفریده است که مخاطب را تا دور
دستهای تخیل میکشاند و مخاطب را به تماشای نگاره های تازه و خوانش انگاره
های تامل برانگیز فرا میخواند.
نمایهها و نگارههای اندیشه در اشعار محمدی بیشترینه برتابنده عناصر تخیل
بلند و لطیف او همرا با عواطف صمیمی و سیال میباشد که در گستره احساس
عاشقانه جولانگری میکنند. محمدی عشق را، دوست داشتن را و گره افتادن عواطف
و احساسات عاشقانه را با جلوه های غزل افروز معشوق، شناسنامه هستی
میپندارد و عاشقان را هستنده های میداند که در شریانهای اندام زندگی
گردشگری دارند و زندگی را رونق و نمایه می بخشند. به تعبیر دیگر جانمایه
اندیشه در شعر محمدی دوست داشتن است که وقتی از گزاره های احساس به یک کلیت
باورمندی تبدیل میشود جهان پیرامون در اوج زیبایی جلوه آرایی می کند و
معشوق این پدیده آفرینشگر، در مرکز ثقل هستی جا خوش میکند. بدینسان عشق
این گدازنده جانها و آفریننده تمدنها اندیشه ناتمام هستی است که بر بنی
آدم این هستنده ی بی سرانجام هویت و معرفت میبخشد.
زبان:
زبان و اندیشه دو عنصر یک پارادایم است که به هستی معنی بخشد و حضور آدمها
را به عنوان موجودات مسلط بر هستی مسجل مینماید. اندیشه و زبان آفریننده و
برتابنده همدیگر اند که در تعامل مشترک سیطره انسان را بر جغرافیای هستی
قایم نموده و جغرافیای هستی را در اشکال مختلف قابل فهم و تاویل میسازند.
هومبولت فلیسوف آلمانی زبان را محصول پردازش ذهن آدمی میداند و معتقد است
که تفکر چیزی جز سخن گفتن نیست. در شعر، زبان شکل دهنده جغرافیای نگرش و
برتابنده تخیل و عواطف شاعر میباشد که نگاره و انگاره هایش را در آیینه
زبان در معرض خوانش مخاطب میگذارد. از آنجاییکه که شاعر مهندس زبان دانسته
میشود، زبان شعر الزامن زبان فاخر، برتر و متفاوت با زبان گفتاری باید
باشد که بتواند تفاوت میان زبان شعر و زبان گفتاری را به نمایش بگذارد.
زیرا زبان مثل سایر متغیرها در بستر زمان و مکان دچار تحول میشود و فهم
جدید و اندیشه جدید نیازمند پرداخت جدید در زبان می باشد. این پرداخت جدید
چیزی نیست، جز چیدمان جدید واژه ها و خلق ترکیب و تصاویر جدید و تعامل
نمادهای جدید زبانی که با مهندسی جدید در زبان برتابنده تفکر و اندیشه
باشد.
زبان شعر محمدی اما در عین حالی که اندیشه و عناصر تخیل را خوب درهم آمیخته
است و از این درهم آمیختگی نگارههای دل انگیز را در معرض تماشا میگذارد،
ساده و گفتاری درهم تنیده است. این نوع پرداخت زبانی هرچند که در حوزه غزل
معاصر ایران رونق یافته است و کثیری از غزلنویسان معاصر ایران دلبسته و
وابسته اند، اما واقعیت این است که ساده سازی زبان غزل می تواند کار در شعر
باشد اما کار در زبان شمرده نمی شود. در حالیکه شعر گفتن علاوه بر آمیزش
اندیشه و تخیل و عواطف، مهندسی در زبان نیز دانسته میشود که با نمای
متفاوت با زبان گفتاری به نمایش بنشیند.
وصيت
بدهکارم به مستي روزهايي را که هشيارم
ازين بدتر به عزراييل چندين جان بدهکارم
بدهکارم به خنديدن تمام عمر تلخم را
به گريه ، روزهايي را که از تلخي تلنبارم
بدهکارم به عصيان ، وام فرصت ها که عمرم داد
وبا بد پاکداماني تلف گشتند بسيارم
به دانشگاه چندين ساعت حاضر نبودن را
به نمره صفر هايي را که در پرونده ام دارم
بدهکارم به دين چندين نماز و روزه وپرهيز
به دينداري چه گفتارم، چه کردارم چه پندارم
بدهکارم به چشمم ديدن خوبان عالم را
به گوشم قطع اصواتي که مي جويند آزارم
تنم قرضه ، نفس هايم به جاي قسط هايي که
براي اين و آن يک عمر بايستي بپروارم
به دستانم به پاهايم به لب هايم به شش هايم...
بدهکارم بدهکارم بدهکارم بدهکارم بدهکارم
این غزل از چشم انداز عواطف و تخیل در اوج قدرت جولانگری میکند. عناصر
خیال شاعر تا دوردستهای ناپیدا بال و پر میگشایند و عواطف زلال و سیال
شاعر شبیه چشمهسار از دل کوه فواره میزند. اما ساختار زبان ساده و گقتاری
است و هیچ اختراع جدید و شگفت انگیز در زبان اتفاق نیافتاده است که بتواند
مخاطب را متوقف نموده و به تفکر وادارد. زبان برتر در واقع فاصله میان شعر
و نظم را تعین می کند. در این غزل هیچ ترکیب شگفت انگیز زبانی صورت نگرفته
است تا نمای برتر مهندسی زبان را به نمایش بگذارد. اما همانگونه که اشاره
شد، عناصر تخیل در اوج شکفتن در پرده های احساس و عواطف شاعر تنیده است.
عواطف و تخیل:
عواطف و تخیل دو برسازه بسیار مهم در شعر دانسته میشوند که شعریت را در
شعر تکمیل میکنند. عواطف جوشش و گدازش احساس و دلبستگیهای شاعر را نسبت
به باورمندیهای او در اکرام میگذارد و تخیل قدرت جولانگری پردازنده های
خیال او را در جغرافیای لایتناهی ذهن به نمایش میگذارد که این دو پدیده در
تعامل مشترک با زبان و اندیشه منیت شاعر را شکل بخشیده و به او هویت
شاعرانه پیریزی میکند. در شعرهای محمدی عواطف و تخیل در اوج شکفتن و
افروختن جلوه آرایی میکنند و مخاطب را تا دور دستهای بی سرانجام باخود
میبرند. آنجا که شاعر تمام تپشهاش قلبش را عواطف میشود و تمام پردازنده
های ذهنش را تخیل میشود، از قلم موهای خیالش شراره های روشن عشق میچکد و
با تمام ظرفیت آفریشنگر نگارههای ماندگار عشق میشود. واژه های وحشی در یک
زنجیره تعاملی به هم گره می خورند و در بیابانهای تخیل آهوان اهلی پدیدار
میشوند. غزل برف را میتوان روایت این واقعیت نامید.
برف
تو مثل سگ هستی چشمهایت از برف است
تنیدههای سپیدِ صدایت از برف است
کدام مردم را کشتهای که در هر جا
پس از گذشتنِ تو رد پایت از برف است
دلت که خواسته بر من ترحم از باد است
تنت که ساخته از من جدایت از برف است
لب همیشه ترانهبخوانت از خون است
ترانههای به لب مبتلایت از برف است
دو کاسهای که دو قندیلِ دستهای تو را
نموده آویزان از شانههایت از برف است
حکایت ابری تو، کسی که قصه کند
تمام اجزای آن حکایت از برف است
تب معاشقهای ابتدایت از باران
مسیرت از برف است انتهایت از برف است
چهقدر برف! سرت، سینهات، گلویت برف!
تمامِ تن نه تمامِ هوایت از برف است
که....
این غزل شبیه یک تابلوی نقاشی است که با قلم موهای تخیل و احساس رنگ آمیزی
گردیده است. وقتی نگاه مخاطب به این تابلو گره میخورد، افق جدیدی را
فراروی مخاطب باز می نماید. خوانش این غزل در حقیقیت ورق گرداندن یک دفتر
زیبای نقاشی است گوشه از جهان هستی را به تصویر کشیده است. هرچند که سردی
احساس و یخبستگی عواطف دلدار را به توده برف تشبیه کردن نگرش جدید نیست،
اما روایت منسجم از یک واقعیتی به نام معشوق است که قبل از محمدی کسی با
چنین انسجام ساختاری روایت نکرده است.
سخن آخر اینکه محمدی شاعر بی توقف است که با شعر نفس میکشد و با شعر تفسیر
میشود. آنچه را که محمدی به نام شعر پدید آورده است، بدون تردید پیکر شعرا
معاصر فارسی را آذین بخشیده است اما به نظر نگارنده اگر محمدی بتواند زبان
شعرش با ترکیبات جدید و تعامل نمادها آرسته بسازد، بدون شک که جایگاه
شاخصتری را در بستر شعر معاصر فارسی به خود اختصاص خواهد داد.
شناسنامه کتاب:
پادشاهی شعر
افریننده: سید رضا محمدی
ناشر: انجمن قلم افغانستان
چاپ اول بهار ۱۳۹۳ خورشیدی
شماره گان: ۱۰۰۰ نسخه
|