کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

نوذر الیاس

    

 
بی‌شراب، بی‌آتش

 

 

بی‌شراب، بی‌آتش

آسمان، تاریک‌ست
مَه، چراغ‌ش نیست.

کولیِ مستِ شبانگاهان
رقص‌هایت را روشن کن
خطِ آیینه بیفروز، پیشانی‌وار
در شبِ واهمه ارزانی دار
به من و ماه
شعلهٔ آبیِ چشمانت را.

 

 

 

 

سبز، آبی

ابر آمد و ... در تهاجمِ تیره‌دمان
موجی به طلوعِ صبحِ دریا بودیم
خواندیم سرودِ سبزِ آزادی را
هویِ دو سه بر کرانه‌ها افزودیم
با آن‌که فسرد برگِ رویاها مان
در باغِ طلب فسرده‌گی ننمودیم
بازست همیشه رو به آبیِ بلند
چشمی که به روی دوستان بگشودیم.

 



این شعر برای کابل عزیز که هنوز هم در آتش و خون می‌تپد،
سروده شده‌ست.

خنجرِ بدرود

این شهر، مهدِ گورهای هراسان‌ست
در سینه‌گاه، نعشِ هزاران یاد
بر شانه‌ها، لوای غم‌آگینش
توفانِ روزهای پریشانی
کابوس بی‌کرانهٔ چرکینش

نه، این شهر باغِ سرخِ شقایق نیست
تالابِ خون و تپهٔ عصیان‌ست
اندوهِ جاودانهٔ تاریخ‌ست
میعادگاهِ غربتِ انسان‌ست

این شهر، آسمانِ شب‌آلودست
با گوهرانِ آبیِ «ناهید»ش
زندانِ عشق‌های کهن‌سال‌ست
با معبدِ شکستهٔ‌ خورشیدش
با کوه پُر طنین صداهایش
با تاجِ بی‌نشان «سرآهنگ»ش
با «عرفانِ» ریخته‌درگاهش
با «عاشقانِ» سوخته‌اورنگش
با شعرهای «عاصیِ قهار»ش
با شورهای «ظاهرِ» دلتنگش

آری،
این شهر، زندانِ عشق‌های کهن‌سال‌ست
آری آری،
این شهر، آسمانِ شب‌آلودست
میعادگاهِ غربتِ انسان‌ست
میلادگاهِ خنجرِ بدرودست
میلادگاهِ خنجرِ بد ... رودست ....

تورنتو – آگستِ ۱۹۹۵
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۲۹                           سال دهم                          قوس          ۱۳۹۳ هجری  خورشیدی          اول دسمبر ۲۰۱۴