ای بهار ترینم
اگر تو پاییزی استی
چرا دلم سکوت را میشکند
واینقدر سرخ میتپد
ای بهار ترینم
من گلی غریب در این فصلم
وتو مرحم از آفتاب داری
که با انگشتان بامدادیات
بر من تقدیم میکنی
وقتی شاعر میشوم
و در شعرهایم حضور میابی
واژهها به رقص عاشقانه میآغازند
ومصراعها از سیاهیی چشمان تو
چشمهایشان را سرمه میکنند
ستایشت میکنم
وقتی با آمدنت گلخانه میشوم
پ.ن:
زیباترین فرشتهی که بامن پیوند روحی دارد؛ زاد روز پائیزی روح
بیمعراج مرا با این شعر ناب فرخنده خوانده است. واژهها شرمسار
عاطفهی تو اند و در مقابل مهربانیات به شدّت در تعظیم. من، بهجز
دوست داشتن هیچ پاداشی برایت ندارم، و دوستداشتن تو برایم تقدس دارد،
ای عزیزترینم!