کانت در
مقاله ی «روشنگری چیست» به سه مورد مهم درباره ی انسان به روشنگری رسیده
اشاره می کند: یک، بدر آمدن اش از عدمِ بلوغ خود خواسته؛ دو، به کار بردن
دانایی و فهم اش بدون رهنمایی دیگری؛ سه، جراات دانستن را داشته باشد.
بدر آمدن از عدمِ بلوغ خود خواسته، این که مرحله ی کودکی و تقلید را پشت سر
گذاشته باشد؛ منظور از عدمِ بلوغ خودخواسته، امر عقلانی ست نه جسمانی؛ یعنی
این که انسان از سیطره ی ناعقلانیت های اساطیری، خودش را عبور داده باشد،
وَ به عقلانیت رسیده باشد؛ این عبور برای کانت همان بدر آمدن از عدمِ بلوغ
خودخواسته می تواند باشد؛ وَ عدمِ بلوغ خودخواسته این است که به خود جراات
نمی دهیم تا از سایقه های ناعقلانی خویش بدر آیم.
به کار بردن فهم و دانایی بدون رهنمایی دیگری؛ این است که انسان تحت سلطه و
قیمومیت کسی قرار نداشته باشد؛ بتواند در باره ی موضوع و مساله ای، از
دانایی خودش استفاده کند، وَ بنا به دانایی و فهم خودش، موضوع را درک کند،
وَ تصمیم بگیرد؛ یعنی دیگر برده ی فکری ایدیولوژی خاصی نباشد؛ توانایی این
را داشته باشد تا با دید انتقادی ایدیولوژی ها را مورد نقد و بررسی قرار
دهد.
جراات دانستن داشته باشد؛ این که درباره هرچه بتواند فکر کند و بیندیشد؛
برای اندیشیدن و فکر کردن اش هیچ عرصه یا ساحت تابو و توتمی وجود نداشته
باشد که او به خود جراات ندهد تا در باره ی آن نتواند بیندیشد و فکر کند؛
یعنی که اندیشه اش را بکشاند به سوی هرچه که برای اندیشیدن، ممنوع قرار
داده شده بوده است.
از این نگاه، انسانی که به روشنگری رسیده است؛ شهروند است نه انسانی که در
پیشاروشنگری قرار دارد؛ زیرا انسان پیشاروشنگری از نظر عقلانی، صغیر است؛
فهم و دانایی اش را بدون رهنمایی و تصمیم دیگری به کار برده نمی تواند؛
بنابر این این انسان با هراس های اساطیری قوم و قبیله ی خودش به سر می برد،
به عنوان فرد خودبسنده، در جهان حضور ندارد؛ تنها قوم و قبیله اش با
امید/هراس های قبیلوی اش در جهان حضور دارد؛ این فرد نیست که دانایی و فهم
اش را به کار می گیرد، این قبیله است که بنا به هراس ها و امیدهای ناعقلانی
و اساطیری اش، تصمیم می گیرد.
انسان به روشنگری رسیده از ناعقلانیت های قومی و قبیله ای اش بریده است؛ به
عنوان فرد، در جهان حضور دارد، بنا به فهم و دانایی روشنگرانه اش نسبت به
رویدادها تصمیم می گیرد، وَ در اراده و تصمیم اش، برده ی فکری هیچ کسی
نیست، وَ تحت سیطره و قیمومیت هیچ گرایش ناعقلانی ای قرار ندارد؛ چنین
انسانی است که به زندگی شهری اهمیت می بخشد، وَ فرهنگ زندگی شهری را می
سازد؛ در غیر آن شهر بی فرهنگ و دانش روشنگرانه ی شهروندی، شهر نیست؛ شاید
تجمعی از قوم و قبیله هاست که در محلی جمع شده باشند، مانند کابل که بیشتر
از پنج میلیون جمعیت دارد؛ اما از نظر اخلاق روشنگری، شهر نیست.
بنا به دریافت کانت از روشنگری در مقاله ی «روشنگری چیست»، من فکر می کنم
که انسان افغانستانی، از نظر عقل روشنگرانه، هنوز انسان صغیر است؛ زیرا
ساحت و عرصه های بسیاری برایش وجود دارد که فکر کردن و اندیشیدن در این
ساحت و عرصه ها برایش ممنوع است، وَ توانایی اندیشیدن را در آن ساحت ها و
عرصه ها ندارد؛ وَ در یک فرهنگ توتمیک و تابو به سر می برد؛ بنابر این، در
عدمِ بلوغ خودخواسته ی قومی و مذهبی و زبانی شان، موقعیت دارد.
انسان افغانستانی، تعلق شدیدی که به سایقه ها و گرایش های اساطیری و قومی
اش دارد، نمی تواند فهم و دانایی خویش را مستقل از این گرایش های اساطیری و
ناعقلانی اش به کار بگیرد؛ از این رو معمولن یک دیگری بزرگ از فرد وجود
دارد که انسان افغانستانی تحت قیمومیت و برده گی فکری این دیگری بزرگ
ناعقلانی قرار دارد.
ما جراات دانستن را نداریم و چندان اراده هم به دانستن نداریم؛ همه ی ما می
خواهیم در لاکِ خودساخته ی خویش به سر ببریم؛ در ضمن برای خویش، اسطوره
سازی کنیم؛ شاید متوجه باشیم، که در این ده سال، هر قوم در افغانستان برای
خود شان پیشوای خاص تراشیده است؛ وَ از پیشوای شان، اسطوره ساخته است؛ هر
بخشی از کابلی به تندیس های یکی از این اسطوره های قومی، تعلق دارد.
بنابر این، شهروند، انسان پساروشنگری است؛ انتخابات، دموکرسی، و ارزش های
اخلاقی شهروندی ارتباط می گیرد به انسان پساروشنگری که به فرهنگ و دانایی
شهروندی رسیده است؛ در غیر آن، نه انتخابات به مفهوم اخلاق روشنگری، وجود
خواهد داشت و نه دموکراسی؛ زیرا انتخابات و دموکراسی به انسان قوم و قبیله
تعلق ندارد.
ما نیاز به ایجاد و تقویت خرده فرهنگ های داریم که از تعلق های قومی و...
رسته باشد و اراده ای باشد به سوی ارزش های روشنگرانه و شهروندی؛ زیرا ارزش
های شهروندی از خرده فرهنگ های مدرن ساخته شده است که نشانی از وحدت در
کثرت یا بسیارگان در یگان است نه سخن اشرف غنی که گفته است همه خرده فرهنگ
ها در هویت افغانی جمع شود؛ این جمع شدن، جنون برانگیز و ناعقلانی است.
شهروند از نظر فرهنگی، متعلق به خرده فرهنگ ها است؛ که این خرده فرهنگ ها
را انسان شهروند بنا به آگاهی، خلاقیت و اراده به دانستن، می سازد نه بنا
به گرایش های ناعقلانی.
|